فرزندان من! دفتر به پایان میرسد، اینک بایسته است که پس از این همه سخنها که بمانند دیباچه است پیام پدر را بشنوید و پندهائی که میدهم آویزهی گوش کنید و با زبان شیرین و خوش همه را به آن بخوانید و با دلی پاک و روانی تابناک همراه من شوید و با من بیائید تا بسر سرای رسائی و مردمی و مهرورزی و داد برسیم. نخست بدانید که در شما نیروئی آفریده شده است که در هیچ یک از جانداران نیست همهی پدیدههای آفرینش در رسائی، مرزی و سامانی دارند جز آدمی که میدان رسائیش بیپایان است. چون به جانوران نگاه کنید همه با هم برابرند و در هر جا که هستند به ناچار در روش و نهاد یکسانند. گاوی که در میان جنگل هند میزید با گاوی که در کشتزارهای امریکا میچرد به فرمان نهاد خود به یک روش زیست میکند و جز جنم و سرشت خود استادی ندارد. ولی مردمان چنان نیستند، در شهری و خاندانی تنی پیدا میشود که چندان از جانوران برتری ندارد و از همان شهر و خاندان کسی در میآید که از راه خرد و دانش بر زمین و آسمان چیره میشود و به نیروهای هستی پی میبرد و آن را به دست میگیرد و به رازهای جهان آفرینش دمساز میشود، چیزها پیدا میکند و به چشم مردم میکشد که بیننده خیره میماند!
از سوی دیگر در جانوران مهر و کین نهادی است و آز و خواهش به اندازهی نیازمندیشان است ولی در میان مردمان مهر و کین کم و فزون است. رادمردی را میبینید که مهرورزیش چنان است که آسایش دیگران را برتر از خود میداند و در آسودگی دیگران خوش و خرم است و شادمانی
میکند و در این راه میکوشد و مزهی زندگانی را در این میبیند. و در برابر کسانی را میبینید که جز گرد آوردن زر و خواسته و فراهم آوردن دارائی و پول روی پول گذاشتن آرزوئی ندارند و در اندیشهی انجام و پایان کار نیستند میمیرند و آنچه از این سو و آن سو به دست آورده برای کسان و فرزندان مینهند تا بر سر مرده ریگ به جان هم بیفتند و بر سر و مغز یکدیگر بکوبند.
باز کسانی را میبینند که از راه آموزش و پرورش جهانیان را به خوی پسندیده و کارهای ستوده و رفتار نکو میخوانند و میخواهند که مردم، بیداردل و آگاه باشند و جز در پی راستی و درستی نروند و چون ببینند کسی دستور آنها را به کار میبندد بیچشمداشتی شاد میشوند و هرگز در این اندیشه نیستند که پرورش یافتگان مزد راهنمائی آنها را بدهند و از زر و خواسته دریغ ندارند و اگر هیچ نمیدهند دست کم در برابر آنان فروتن و ستایشگر باشند. و در برابر، مردی را میبینید که تنها دلخوشی ایشان در این است که با نیرنگ و افسون دستهای را بفریبند و در پی خود بیندازند و سرافرازی کنند که ما پیروان بسیار داریم دیگر کاری به این ندارند که از آنها رفتار پسندیده سر بزند یا نکوهیده آنها مردم را چون گاو شیرده میدانند و تنها در اندیشهی آب و علف خود میباشند.
و هم در این جهان گروهی را میبینید که خدا را در دلهای پاک میدانند فرهی ایزدی را با کسانی میبینند که به همهی آفریدگان مهربانند و جز نکوئی و رسائی در آنها چیزی نیست. و در برابر مردمی را مینگرید که میگویند در هر روزگاری خدا در پیکری نمودار شده و جز در او و پیروانش
در هیچ جا پرتوی از او نیست و تنها راه رسیدن به خدا این است که سر بر آستان آن پیکر بسائی و هر چه میگوید بپذیری هر چند با خرد راست نیاید و او را بپرستی خواه کار ستوده از او سر زند، خواه رفتار نکوهیده.
پیوسته این دستهها در برابر یکدیگر ایستادهاند، نیرنگ بازان که کارشان فریب جهانیان است از سادگی و کم دانشی و ناتوانی روان و ترس و بیم و آزمندی مردمان برای پیشرفت کار خود کمک میگیرند این است که دستهی بزرگی از جهانیان را پیرامون خود گرد کرده به دنبال خود میکشند و میبرند و نمیگذارند که به راه راست بیایند آن بیچارهها هم که در پی چارهاند به ناچار از نادانی دچار اینها میشوند چنانکه خداوندگار سروده:
»آب شیرین چون نیاید مرغ کور
چون نگردد گرد چشمهی آب شور«
ولی خواهد آمد روزی که دانش رو به فزونی رود و روان آدمیان نیرومند گردد و خرد چیره شود و ترس و بیمی که از ناتوانی مردم همه جا را فراگرفته دور شود و دانش و راز آفرینش در دسترس همگان افتد آنگاه ترازوی رسائی و پاکدلی و ستوده خوئی و مهربانی با همه و پیروی دانش، به کار افتد و روی زمین بهشت برین شود ارمگانان که پرورش دهندگان راستکاری و درست کرداری مرد مانند از نهاد پاک و سرشت نیکوی آدمیان برخوردار میشوند و آنها را به نیکبختی و دانش و خوشی میرسانند.
فرزندان من! پیام پدر را بشنوید: در شما نیروئی است که هنوز
بر از آن چنانکه باید و شاید آشنا نشدهاید آن نیرو را از راه دانشآموزی و نیکی اندوزی افزون کنید روزهای زندگی را بیهوده نگذرانید به پرورش جان و تن خود بکوشید آفریدهای را دشمن ندانید و جز از دشمنان مردم به ویژه دشمنان نیرنگ باز از کسی نگریزید آسایش خود را با آسایش دیگران یکی دانید و سود خود را در زیان مردمان مخواهید جهان را جای بدی نشمرید و تا میتوانید در آن شادمان باشید بینوایان را دلسوزی کنید بیآنکه از کیش و آئینش بپرسید روش شاه مردان را کار بندید چنانکه فرموده هر تشنهای را آب گوارا دهید بیآنکه از آئین و روشش بپرسید:
به شیخ شهر فقیری ز جوع برد پناه
بدان امید که از لطف خواهدش نان داد
هزار مسئله پرسیدش از مسائل و گفت
که گر جواب ندادی نخواهمت خوان داد
نداشت حال جدل آن فقیر و شیخ غیور
ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد
عجب که با همه دانائی این نمیدانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد
از این رو از هیچ نیازمندی نپرسید که کیشت چیست و آئینت
کدام بپرسید دردت چیست تا درمان کنیم. هرگز نیندیشید که یزدان در نزد یک دستهی ویژهایست و دیگران از او دورند همه با او راهی دارند و راز و نیازی میکنند این سخنان را درویشان دل آگاه و مردان راه از پیش گفتهاند شیخ بهائی گوید:
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
خلقی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل بنوا خوانی و مطرب به ترانه
اندر همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
تقصیر بهائی به امید و کرم تست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
در این باره بزرگان درویشان و بیداردلان سخنها گفته که هر یک داروئی است که درمان درد نادانی و خودپسندی و خیره سری را میکند.
فرزندان من! پیام پدر را بشنوید به سراغ کسانی بروید که شما را به دانش و خرد و رفتار ستوده و خوی پسندیده میخوانند نه آنها که به دست آویز نام خدا برای مردمان دام میسازند و شما را از پرتو ایزدی دور نگه میدارند خداوندگار میفرماید:
دلا نزد کسی بنشین که از دلها خبر دارد
به سایهی آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری بس ترا، زو، ره زند هرکس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او بطراری که میآیم
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد در او چیز دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیر زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل مستان ازیرا نالهی مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
در این زمینه داستانی نیز از «مثنوی» میآورم که با سرودهای خداوندگار آمیخته است:
کازری بود و مر او را یک خری
پشت ریش اشکم تهی تن لاغری
در میان سنگلاخی بیگیاه
روز تا شب بینوا و بیپناه
در آن نزدیکی بیشهای بود جایگاه شیر نر که روزی با پیل دمان جنگید و روزی چند از شکار بازماند و گرسنگی بر او چیره شد به روباهی که چاکرش بود فرمود:
گر خری یابی بگرد مرغزار
رو فسونش خوان فریبانش بیار
یا خری یا گاو بهر من بجو
زان فسونهائی که میدانی بگو
از فسون و از سخنهای خوشش
نرم گردان زودتر اینجا کشش
تا من اندکی از گوشتش بخورم و بازمانده را به تو بدهم، روباه گفت:
فرمان پذیرم در این نزدیکی خری است که میتوانم او را بفریبم و به نزد تو بیاورم. این را گفت و به سراغ خر رفت و به او گفت: در این کویر خشک چگونه زندگی میکنی بیا از اینجا به مرغزاری که ما در آنجا جا گرفتهایم برویم
مرغزاری سبز مانند جنان
سبزه رسته اندر آنجا تا میان
خرم آن جنبنده کاو آنجا رود
کاشتر اندر سبزه نا پیدا بود
و در هر سوی آن چشمهی آب گوارا روان است و هر که در آنجاست فربه و خوش زندگی میکند.
از خری او را نمیگفت ای لعین
گر تو زانجائی چرا زاری چنین
کو نشان فربهی و فر تو
چیست این لاغر تن مضطر تو
چون ز چشمه آمدی چونی تو خشک
گر تو ناف آهوئی کو بوی مشک
گر تو میآئی ز گلزار جنان
دسته گل کو از برای ارمغان
روباه در نیرنگ و سخن پردازی چندان پافشاری کرد که ریش خر بگرفت و پیش شیر برد شیر از دور به گمان اینکه زورش مانند روزگار پیش است خیزی برداشت و به سوی خر جست ولی خر از او چابکتر بود و پا به گریز نهاد. روباه شیر را در این سستی سرزنش کرد و چون در خر سستی خرد و اندیشه سراغ داشت بار دیگر به نزدش رفت. تا چشم خر به او خورد زبان به ناسزا گشود:
ناجوانمردا چه کردم من تو را
که به پیش اژدها بردی مرا
رفتهای در جان و خونم آشکار
که تو را من رهبرم در مرغزار
گر چه من ننگ خرانم یا خرم
جان ورم جان دارم این را کی خرم
روباه گفت: چنین نیست که دریافتهای تو میدانی که شیر در نیرو بیمانند است با یک خیز به تو و برتر از تو میرسد آنچه دیدی طلسم بود و برای آزمایش به کار رفته تا هر کسی در آن مرغزار جایگاه نسازد و جز پاکان و پاکدلان آنجا نیایند چندان سخن بافت و از آزمایش خدائی بر گوش خر خواند و او را ترساند تا آور و باور کرد که آنچه دیده طلسم بوده نه شیر، باری
برد خر را روبهک تا پیش شیر
پاره پاره کردش آن شیر دلیر
آنگاه چون تشنه شده بود به چشمه رفت تا آبی بنوشد سپس دل و جگر خر را بخورد.
روباه از این پیش آمد سود گیری کرد و دل و جگر خر را خورد
شیر چون وا گشت از چشمه بخور
جست دل از خر نه دل بد نه جگر
از روباه پرسید همه این رنجها که من کشیدم برای بدست آوردن دل و خوردن جگر بود پس کو دل و جگر این خر که شکار من به دستیاری تو بود؟
گفت اگر بودی و را دل یا جگر
کی بدینجا آمدی بار دگر
این افسانه با داستان فریفتاران و فریب خوران به نام خدا برابری میکند و باید شما فرزندان از این سخنان پند گیرید و همچون خر نباشید که به آسانی فریب بخورید و پرتو خدا را تنها در رخسار چند تن نیرنگ باز بدانید هر کس در خور خود و به اندازهی دریافت و روش خویش با یزدان بستگی و پیوستگی دارد و از او جدا نیست خداوندگار در رازگوئی خود با خدا میگوید:
تو بهار و ما چو باغ سبز و خوش
او نهان و آشکارا بخشش
یا تو چون شادی و ما چون خندهایم
که نتیجهی شادی فرخندهایم
از پی کسی بروید که مردمان را براستی و درستی و دانش و خرد میخواند نه به سوی خود، آنهم برای سود جوئی و بپرهیزید از کسانیکه ادای مردان خدا را در میآورند و چیزی در مشت ندارند جز همانندی با درویشان دل آگاه.
خاقانیا کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزو است
بس طفل کارزوی ترازوی زر کنند
نارنج زان خرد که ترازو کند ز پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
فرزندان من! پیام پدر را بشنوید: چندین سال پیش دوستان و یاران من از من پرسیدند که روش و کامهی تو در زندگی چیست؟ در پاسخ آنان گفتم:
1 – پرتو و نیروی یزدان پاک نوژندهی در جهان هستی و به همهی آفریدگان مهربان است باید روی به سوی او کرد.
2 – آدمی هر که باشد و هر چه باشد نباید او را راند و دشمن شمرد زیرا آماده برای دریافت و بدست آوردن هر رسائی است و نیازمند پرورش (جز آنان که نهادشان دگرگون شده و مزهی زندگی را در دشمنی و کینهجوئی میدانند)
3 – از ریو و دوروئی و گفتار بدون کردار برای فریب مردمان و ساده دلان باید گریز و پرهیز داشت.
4 – رسیدن به درگاه یزدان و نزدیکی با او را باید در بدست آوردن دانش برای کمک و همراهی با مردمان دانست.
5 – از پرستش و بندگی کسانی که چون دیگرانند و گرفتار تیرگیهای جهان خاک هستند باید دوری جست.
6 – رسیدن به پایگاه بلند فره ایزدی بسته به کوشش و کشش و به دست آوردن دل پاک و روان تابناکست و از آن هر آفریدهی آمادهایست و ویژهی هیچکس نیست.
7 – کیش و آئین نباید از دانش و خرد، مردمان را دور دارد و نیروی نهانی را ناتوان سازد.
اینک شما و همه فرزندان جهان را به اینها میخوانم و امیدوارم همه آنرا بپذیرند.
روزی که این دفتر را آغاز کردم نمیدانستم که شمارهی برگهای آن این اندازه میشود ولی چون کار در دست من نبود بدینجا کشید و با آنکه بایسته بود در این باره بیشتر از این سخن بگوئیم به ناچار خامه را بر زمین مینهیم و پس از اندکی آسایش دوباره به دست میگیریم بخواست خدا.