جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

چگونه همه مردم دنیا بهائی شدند؟

زمان مطالعه: 6 دقیقه

یکی از راههائی که مردم را می‏ترسانند این است که می‏گویند همه بزرگان کشور و فرمانداران و سروران با ما هستند و هر چه ما بگوئیم می‏پذیرند و کارهائی هم می‏نمایند که مردم باور کنند در این باره نمی‏خواهم پر سخنی کنم با یک نمونه از آن، شما را آگاه می‏سازم که در چندین سال پیش بوده و اکنون نیرنگهایشان زیادتر شده. در نامه‏ای می‏نویسند: بیست و پنج نفر از جوانان بهائی را وزارت جنگ و وزارتخانه‏های دیگر به اروپا فرستادند!

هر کس این را می‏خواند گمان می‏کند که همه‏ی کارهای کشور در دست اینهاست

اینک در «اخبار امری» بخوانید و داوری با خود شما. اینهاست که در مردم نادان ترس پدیدار می‏کند تا هر چه بگویند بپذیرند.

من اگر بخواهم نیرنگ‏ها و کارهای ناپسندیده‏ی این گروه هبائیان را که بیشتر به زیان مردم این کشور است مو به مو بشکافم باور نخواهید کرد با آنکه در هر سخن و گفتاری آوند و نوشته از خود آنها دارم که اندکی از بسیار و براستی یکی از هزار را در اینجا آوردم. اگر می‏بینید مردم ایران از پیروان شوقی خشنود نیستند و می‏گویند باید از اینها کناره گرفت و آنها را در کارهای همگانی راه نداد و در ماههای گذشته آن هیاهوها به میان آمد، نباید مردم ایران را بدنام کرد و گفت: ایرانیان آزادی را دوست ندارند و از آن برکنارند و نمی‏خواهند مردم آزادانه بیندیشند و هر چه می‏خواهند بگویند. در هیچ جای جهان آن گونه که در ایران دسته‏های کم شماره که کیش مسلمانی ندارند و یهودی و ترسا و زردشتی هستند از آزادی بهره‏مند می‏شوند و به نام آزادی نیرنگ‏ها می‏زنند و سودها می‏برند یافت نمی‏شود. شما اندکی باریک بین شوید و ببینید دارائی کدام گروه به اندازه‏ی شماره‏شان بیشتر است مسلمانان یا دیگران؟ و آن دارائی از چه راهی به دستشان رسیده؟ در میان مردم این کشور دسته‏ای هستند که در آنها درودگر، درزی، نانوا، آهنگر، کفشدوز، گل کار، چاپ گر، نویسنده و هنرور نیست. هر چه هست دارو فروش آن هم بیشتر دغلی، داسار خانه و زمین برای بالا بردن کرایه‏ی خانه‏ها و ارزش زمین، انتیک‏خر برای این که نشانه‏های باستانی را از شهرها و ده‏ها بدست

بیارند و به بهای اندک بخرند و به بیرون کشور به چندین برابر بفروشند و یا پشت هم اندازی سودها ببرند و به مردم و کشور زیانها برسانند.

خوب به یادم هست که از روزگار پیش یکی دو نفر از جهودان بهائی با یکدیگر همدست شدند و به راه افتادند و در هر جا که نشانه‏ای از روزگار باستانی بود یا می‏دزدیدند یا به بهای ارزان می‏خریدند. یکی در میان آنها بود که کار نخستش درزی گری بود و در خیابان لاله زار دکان داشت که هنوز برادر و فرزندانش هستند، این مرد چنان در این کار بی‏باک شد که روزی در بی بی زبیده دری دید که از چند صد سال پیش بود شبانه در را کند ولی مسلمانان دریافتند و در روزنامه‏ای گزارش دزدی او را نوشتند و سرآغاز آن نوشته این بود: «دزد در امامزاده‏ها» در آن روزها که من دبیر عبدالبها بودم او از راه حیفا و فلسطین به پاریس رفت و در حیفا به پیشگاه عبدالبها بار یافت و چون به نزدش رسید خود را به آن تنه‏ی سنگین به روی پاهای عبدالبها انداخت و خاکپایش را بوسید و شادمان بود که به چنین مرد بزرگی رسیده است. این را بدانید هر جا که اینگونه دزدی‏ها می‏شود یا کارهای شگرف نکوهیده روی می‏دهد از این گروه است. چندی پیش در انجمنی بودیم که دانشمندان گرد هم بودند سخن از نشانه‏های باستانی به میان آمد و از این که چگونه این‏ها را می‏ربایند، استاد بزرگوار تقی زاده گفت: به ما گفتند یکی از دفترهای باستانی که در دست دو سه تن بود، به بیرون کشور برده‏اند یک بخش از آن در ایران است از نخست وزیر در این باره کمک خواستیم که آن را بخرند پس از بررسی دانسته شد که

آن را هم بدر برده‏اند و در امریکا به بهای هفتاد هزار دلار فروخته‏اند.

همه‏ی این کارهای ناستوده با دست اینهاست ولی در بررسی‏ها و گزارش‏ها نمی‏نویسند که این کار از کسی سر زده که هبائی و پیرو شوقی است اگر می‏نوشتند می‏دیدند که نود درصد این پلیدی‏ها از آن گروه است.

چنانکه از پیش گفتم بیشتر اینها پیروان شوقی هستند که همه از جهودان می‏باشند از نام یهودی بیزاری جسته و برای گم کردن بن و نژاد خود به بهائی چسبیده‏اند. هر تباهکاری و آشوب از آنها سر می‏زند و چون کسی از آنها بیزاری جست ناله‏ی ستمدیدگی بلند می‏کنند و داد و فریاد به راه می‏اندازند که ای مردم جهان! ما در ایران آزادی نداریم. ما می‏خواهیم دشمنی و بدخواهی را از بیخ و بن براندازیم ما می‏گوئیم مردم خاور و باختر از هر نژاد و کیش باید برابر و برادر باشند ما مردم جهان را به این چیزها می‏خوانیم ولی ایرانیان نمی‏خواهند که ما این روش را داشته باشیم و می‏خواهند دستگاهمان را بهم بزنند…

مردمی زود باور و ساده دل و پخمه هم چون از درون آنها آگاهی ندارند گفته‏های آنها را باور می‏کنند و ندانسته به سود آنها سخن می‏گویند. دوستان من! چرا نمی‏اندیشید مردمی که به زبان دم از دوستی و یگانگی می‏زنند و خود را نیکخواه همه جهانیان و اندوه خور بینوایان می‏دانند و بدانسان که گفتم هر سال پول زیادی از مردم بینوای نادان درمیارند و به کیسه‏ی خود می‏ریزند و از آن پول بر سر گور مردگان گنبد زرین می‏سازند و بتخانه درست می‏کنند و سرورشان هشت ماه در سویس به خوشگذرانی می‏پردازد

نباید گاهی که گروهی گرفتار رنجی و پیش آمد بدی می‏شوند کمکی کند؟ در این سالها چندین بار مردم برخی از ده‏ها و شهرها دچار زمین لرزه و سیلاب و دیگر آسیب‏ها شدند ونیکخواهان جهان کمکها کردند آیا شنیدید که شوقی دست کم ده لیره بدهد و با بینوایان همراهی کند؟ یکی نیست به این مرد بگوید تو که دم از این سخن میزنی: «که ای اهل عالم همه بار یکدارید و برگ یک شاخسار» چرا کوتاهی کردی و از پول گزافی که هر سال با نیرنگ و افسون از کیسه‏ی مردم نادان این آب و خاک در میاری اندکی از آن را بخشش نکردی؟ اگر تو پابسته‏ی این آموزه‏ای «سراپرده یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را می‏بینند» چرا پول خواسته‏ای را که می‏شود بینوایان و مستمندان را از آن به نوائی رساند به هزینه‏ی گنبد طلا و سنگ مرمر می‏دهی و مردم ساده و بیچاره را سرگرم این اندیشه‏ها می‏نمائی؟ آری تنها کاری که در این گونه پیش آمدها می‏کنی که جز از نهاد پست برنمی‏خیزد، شادی و شادمانی است که می‏گوئی سپاس خدا را که مردم گرفتار بدبختی و تیره روزی شدند! اکنون در این باره داستانی بشنوید:

در روزگار گذشته در شهری نابکار مردی پیدا شد و در برزنی خانه‏ای باز کرد و بر در آن پرده‏ای آویخت و دو نفر از اخته‏گان را دربان در کرد سپس با دستیاری چند تن از زنان ترزبان و فریب گر دختران دوشیزه را به آن سرا می‏کشاند که بیائید و خواندن و نوشتن و هنر بیاموزید که بزرگان فرموده‏اند: «آموزش دانش بایسته‏ی همه است.» چند تن از دوشیزگان بی‏گناه را بدانجا بردند. در روزهای نخست آنها را پختند که در این دو روز زندگانی باید خوش بود و کام دل گرفت… باری رفته رفته دستگاه

خوشگذرانی و هوسبازی را فراهم نمود و جز دو تن از دختران همه با این روش خو گرفتند تا آنکه نیمه شبی آن دو تن در اندیشه‏ی گریز افتادند همین که خواستند از در بیرون بروند گرفتار دربانان شدند و با آن‏ها گلاویز گشتند سرانجام یکی به زخم خنجر از پای درآمد و آن دیگر از دست آنها گریخت و خود را به پیش تخت شاه رساند و آنچه در آن سرا دیده بود گفت. پادشاه دستوری را خواست و از او پرسید چه باید کرد؟ گفت: ای پادشاه من یکی دوبار از در آن خانه گذشتم پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفتند: اینجا رادمردی است که برای دختران، دبستان گشاده است تا بیایند و بخوانند و به دانش برسند جز پاکی و پاکدامنی از او چیزی ندیدم پرده‏ای بر در آویخته و نگهبان در، دواخته می‏باشند گاهی هم بانگ آن مرد از درون به بیرون می‏آید که ای دخترها بیدار باشید فریب ناکسان را مخورید و گوهر پاکدامنی خود را به سنگ هوس مشکنید. وآنگهی گرفتم که آنچه این دختر می‏گوید راست است بزرگان ما گفته‏اند «چار دیواری اختیاری» این مرد دختران را از کوچه و برزن ناگه گیر نکرده است و نر بوده همه به پای خود رفته‏اند چون خودشان آن خانه را خواسته‏اند با آنچه در خانه است ساخته‏اند.

پادشاه از دستور دیگر پرسید: تو چه می‏گوئی؟ گفت: این مرد دختران را فریب داده آنچه در روز پسین در درون خانه گفته در روز نخست در بیرون خانه نگفته چون این کار به زیان زنان است فرمان بده تا آن خانه را بکوبند و دختران را از آنجا بروبند این را هم بدانید که این خانه دو در دارد دری که آن سوی دیگر در پس کوچه است و ویژه رندان است نیم شب می‏آیند و نه چکش به در می‏کوبند در باز می‏شود به درون می‏روند لب از باده تر می‏کنند و با دختران سر به سر می‏گذارند پادشاه فرمان داد خانه را از بزهکاران تهی کردند و خانگاه دل آگاهان نمودند.آری «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار«

درست سرگذشت هبائیان مانندی این داستان است در آشکار از یگانگی و دوستی با همه‏ی جهانیان دم می‏زنند و چون به رازشان آشنا بشوید و به درون خانه بروید می‏بینید آن سان که گفتم پرچمدار یگانگی آنها پدر

و مادر و برادر و خواهر و همه کسان و خویشاوندان و دوستان خود را به بهانه‏های پوچ از خود رانده و دشمنی با همه را آغاز کرده! اینجاست که متل مردم راست می‏آید که گفته‏اند: «هر که با مادرش زنا کند با دیگران چه ها کند؟» اگر پیش آمدی که برای من رخ داده بود وارون آن بود (بدین گونه که من از میان خانواده‏ی مسلمانی دنبال شوقی را می‏گرفتم پدر هم مرا برای بی‏دینی و نامسلمانی از خانه بیرون می‏کرد کس و کار پدر هم مرا بخود راه نمی‏دادند و پس از مرگ پدر از روی خواستنامه‏ی او نمی‏گذاشتند چیزی از دارائی او به من برسد.) این‏ها چه می‏کردند؟ خامه برمی‏داشتند و به همه‏ی جهانیان می‏نوشتند که این نیکخواهان جهان در این روزگار که همه خواهان آزادی هستند و نیکمردان دم از آزادی اندیشه و گفتار می‏زنند و برای این کار جانفشانیها کرده‏اند؛ در ایران هنوز خوی و ددمنشی در میان است و ایرانیان نمی‏خواهند مردم را در اندیشه و کار خود آزاد بگذارند این مرد تا دیروز مسلمان بوده و چون آن کیش را برای خود نارسا دیده امروز در جرگه‏ی ما در آمده و نمی‏خواهد مسلمان باشد آیا سزاوار است او را به گناه اینکه پیرو راه و آئین راستی شده از خانه بیرون کرد و از هر بهره‏ای در زندگی دور نمود و ناامید کرد؟ ای مردم جهان ایرانیان مسلمان را بشناسید اینها چون جانوران درنده و آدم خوارند…