از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائیزهها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهائیان آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دست اندر کار نیست جز لطف الله حکیم که از جهودان بهائیست و کارش آوردن و گرداندن هبائیانست بر سر گور سروران این کیش که در ایران به این کار «زیارت نامه خوانی» میگویند. از این رو بر آن شدم که با چند تن از آنها در نامه نویسی را باز کنم و بر بسیاری از چیزها آگاه شوم آنها هم پذیرفتند و بیدریغ پرسشهای مرا پاسخ میدادند که پارهای از آنها را در اینجا برای شما میآورم. در میان سخن چیزی به یادم آمد که بد نیست خوب گوش کنید و بهرهای از آن بگیرید: خاندان حکیم از بیخ و بن یهودی هستند و آئین و روش این کیش را نگه میدارند ولی هر دستهای از آنها در کیشی رفتهاند: دکتر ایوب مسلمان شد و در مسلمانی استواری نشان داد به مسجد میرفت و فرزندانش را مسلمان نمود چنانکه اکنون هم هستند. میرزا شکرالله و یکدسته از بستگانش یهودی بوده و هستند. میرزا جالینوس و میرزا یعقوب و فرزندان میرزا نور الله، مسیحی و پرتستانت شدند و میرزا جالینوس پایگاه کشیشی گرفت و در کلیسا روزهای یکشنبه پند بد بود و از روی انجیل سخنرانی میکرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسین و برادرش لطف الله که نامش را بردیم بهائی شدند و همهی اینها در هر کیشی که
خودنمائی میکردند شور و جوش نشان میدادند ولی در خانه همه با هم همدست و یگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زیبای خود را به هیچ یک از خواستگاران بهائی نداد و به میرزا جالینوس داد.
برای شناختن پیروان شوقی این سخنها بایسته بود بیاد بسپرید که به دردمان میخورد. باری بر سخن خود رویم بیشتر این نامه نویسان از من خواهش کردهاند که سخنانشان را فاش نکنم، به گمان من میترسند که شوقی همین که دریافت این کارها کار کیست با دستیاری دیگران به آنها رنج گزندی برساند. زندگی را چنان بر ایرانیان آنجا تنگ کرده که یکی از کسانش در میان نامهای که به من نوشته یاد کرده است:
»تقریبا جمیع را طرد و نفی نمودهاند بعضی نظر به علاقهی احوال زندگانی قبول ننموده مطرود شدند و حال در کنجی خزیدهاند و آنهائی که اطاعت نمودند هجرت کردهاند و معدودی قلیل موجودند. چنان فشار بر این بیچارگان موجود است که حادثه تازه رخ داد و آن این است که شخص بهائی ترک که در بیروت ساکن بوده و حال عیال و اولادش در آن صفحات هستند و صنعت نجاری داشته او را وادار میکنند قطعه ملکی که داشته وقف نماید و بعد او را جهت تعمیر بعضی از اماکن مشرفه میطلبند که مدتی ما بین حیفا و عکا مشغول خدمت بود از قرار مسموع و العهدة علی الراوی اذن رجوع به وطنش و ملاقات عیال و اطفالش را میطلبد اذن صادر نمیشود و از طرفی هم از طرف بعضی خیرخواهان بد معاملهگی میبیند
از حال و حیاتش بیزار میشود و به نوشیدن مهلکی خود را تلف مینماید و جان را به جان آفرین تسلیم میکند این هم اجر زحمات و مکافاتش.«
اگر بخواهیم از میان نامههای رسیده سخنانی خارچین کنیم خواهید دید تا چه اندازه شوقی از راه داد و درستی دور است. همه کسانی که روزی در این کیش استوار بوده و سرافرازی مینموده به کناری رفتند و اکنون یک مشت جهود در این کیش درآمدهاند که از سوئی نام یهودی را ننگ میشمارند و از سوئی با مسلمانی دشمنند و به گفتهی مردم میخواهند این را گم کنند که اگر کسی بپرسد شما چه دینی دارید بگویند: بهائی، دیگر نامی از کیش پیش خود نبرند.
این را هم بدانید که من با مردم هیچ کیش و آئینی دشمنی ندارم. و در میان اسرائیل دوستان بسیاری دارم ولی با این گروه که به دروغ و از راه ریو خود را بهائی نامیده و من آنها را جهود میخوانم دل خوش ندارم زیرا اینها در سایهی این نام که مردم اینها را یهودی ندانند کارهای زشت بسیار کردهاند که زیانش به همه مردم کشور رسیده است.
گرانی خانهها و بالا بردن بهای زمینها و ساختن داروهای دغلی و دزدی و گرمی بازار ساره خواری و بردن نشانههای باستانی به بیرون کشور و تبه کاری و ناپاکی و روائی بازار زشتکاری و فریب زنان ساده به کارهای ناهنجار همه با دست این گروه است که از نام یهودی گریزان و به بهائی گری سرافرازند.
فرزندان من اندکی بیندیشید هر کیش و آئینی از آن رو پدید میشود که مردم را از نادانی به دانائی و از هوسبازی به پاکدامنی و از تیره روزی
به خوشبختی و از جور و ستم به داد و مهر برساند: نگاه کنید ببینید پیغمبر مسلمانان پیش از آنکه مردم را به آئین مسلمانی بخواند چه بودند. مردمان همه ددمنش و در دریای بدبختی فرورفته هیچکس آسوده نبود رشک بیجا آسایش را از همه گرفته دختران را زنده به گور میکردند و پسران را به بردگی میبردند ستمگران بر ستمدیدگان چیره بودند و بیدادگران فرمانفرمای جان و دارائی مردمان و هزاران خویهای نکوهیده سر تا پای همه را گرفته پیامبر آمد و در اندک روزگاری مردم را به آسایش و دانش و روش پسندیده رساند و در سایه و پرورشش بزرگانی بیرون داد که چشم جهانیان خیره شد.
از شوقی بپرسید شما چه کردید؟ از ناروائیها که مردم را گرفته چه کاستید؟ پی در پی به دروغ دم از بسیاری پیروان میزنید این گروه بسیار (به گفتهی تو) چه کاری انجام دادند؟ و چه گرهی از کار مردم گشودند؟ جز آنکه خود اینها مایهی تباهی و شور بختی و نادرستی و صدها آشوب دیگر شدند.
در کیش پیمبران و پرورندگان آدمیان سنجه این بود و هست که هر کس دارای خوی ستوده و روش پسندیده است رستگار است ولی در نزد شوقی هر کس که سر بر آستان او نهاد و کور کورانه فرمان او برد هر چند زشتکار و اهریمنی باشد بزرگوار است. مردان بزرگ و پرورش دهندگان روان در این اندیشه نیستند که گروهی را به دور خود گرد آرند و چون گاو شیر ده آنها را بدوشند و جز خود هیچکس را نپسندند و نخواهند و دو رو باشند و لب به ناسزا گشایند پدر را با پسر دشمن کنند و خویش و تبار
را از در برآنند و آنچه با ترازوی خرد جور نیاید بگویند و فرمان دهند. آنها آرزوئی جز پرورش درست و روش راست ندارند.