جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اغلب بهائیان، مسیحی یا یهودی هستند

زمان مطالعه: 4 دقیقه

از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائیزه‏ها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهائیان آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دست اندر کار نیست جز لطف الله حکیم که از جهودان بهائیست و کارش آوردن و گرداندن هبائیانست بر سر گور سروران این کیش که در ایران به این کار «زیارت نامه خوانی» می‏گویند. از این رو بر آن شدم که با چند تن از آنها در نامه نویسی را باز کنم و بر بسیاری از چیزها آگاه شوم آنها هم پذیرفتند و بی‏دریغ پرسشهای مرا پاسخ می‏دادند که پاره‏ای از آنها را در اینجا برای شما می‏آورم. در میان سخن چیزی به یادم آمد که بد نیست خوب گوش کنید و بهره‏ای از آن بگیرید: خاندان حکیم از بیخ و بن یهودی هستند و آئین و روش این کیش را نگه می‏دارند ولی هر دسته‏ای از آنها در کیشی رفته‏اند: دکتر ایوب مسلمان شد و در مسلمانی استواری نشان داد به مسجد می‏رفت و فرزندانش را مسلمان نمود چنانکه اکنون هم هستند. میرزا شکرالله و یکدسته از بستگانش یهودی بوده و هستند. میرزا جالینوس و میرزا یعقوب و فرزندان میرزا نور الله، مسیحی و پرتستانت شدند و میرزا جالینوس پایگاه کشیشی گرفت و در کلیسا روزهای یکشنبه پند بد بود و از روی انجیل سخنرانی می‏کرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسین و برادرش لطف الله که نامش را بردیم بهائی شدند و همه‏ی اینها در هر کیشی که

خودنمائی می‏کردند شور و جوش نشان می‏دادند ولی در خانه همه با هم همدست و یگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زیبای خود را به هیچ یک از خواستگاران بهائی نداد و به میرزا جالینوس داد.

برای شناختن پیروان شوقی این سخن‏ها بایسته بود بیاد بسپرید که به دردمان می‏خورد. باری بر سخن خود رویم بیشتر این نامه نویسان از من خواهش کرده‏اند که سخنانشان را فاش نکنم، به گمان من می‏ترسند که شوقی همین که دریافت این کارها کار کیست با دستیاری دیگران به آنها رنج گزندی برساند. زندگی را چنان بر ایرانیان آنجا تنگ کرده که یکی از کسانش در میان نامه‏ای که به من نوشته یاد کرده است:

»تقریبا جمیع را طرد و نفی نموده‏اند بعضی نظر به علاقه‏ی احوال زندگانی قبول ننموده مطرود شدند و حال در کنجی خزیده‏اند و آنهائی که اطاعت نمودند هجرت کرده‏اند و معدودی قلیل موجودند. چنان فشار بر این بیچارگان موجود است که حادثه تازه رخ داد و آن این است که شخص بهائی ترک که در بیروت ساکن بوده و حال عیال و اولادش در آن صفحات هستند و صنعت نجاری داشته او را وادار می‏کنند قطعه ملکی که داشته وقف نماید و بعد او را جهت تعمیر بعضی از اماکن مشرفه می‏طلبند که مدتی ما بین حیفا و عکا مشغول خدمت بود از قرار مسموع و العهدة علی الراوی اذن رجوع به وطنش و ملاقات عیال و اطفالش را می‏طلبد اذن صادر نمی‏شود و از طرفی هم از طرف بعضی خیرخواهان بد معامله‏گی می‏بیند

از حال و حیاتش بیزار می‏شود و به نوشیدن مهلکی خود را تلف می‏نماید و جان را به جان آفرین تسلیم می‏کند این هم اجر زحمات و مکافاتش.«

اگر بخواهیم از میان نامه‏های رسیده سخنانی خارچین کنیم خواهید دید تا چه اندازه شوقی از راه داد و درستی دور است. همه کسانی که روزی در این کیش استوار بوده و سرافرازی می‏نموده به کناری رفتند و اکنون یک مشت جهود در این کیش درآمده‏اند که از سوئی نام یهودی را ننگ می‏شمارند و از سوئی با مسلمانی دشمنند و به گفته‏ی مردم می‏خواهند این را گم کنند که اگر کسی بپرسد شما چه دینی دارید بگویند: بهائی، دیگر نامی از کیش پیش خود نبرند.

این را هم بدانید که من با مردم هیچ کیش و آئینی دشمنی ندارم. و در میان اسرائیل دوستان بسیاری دارم ولی با این گروه که به دروغ و از راه ریو خود را بهائی نامیده و من آنها را جهود می‏خوانم دل خوش ندارم زیرا اینها در سایه‏ی این نام که مردم اینها را یهودی ندانند کارهای زشت بسیار کرده‏اند که زیانش به همه مردم کشور رسیده است.

گرانی خانه‏ها و بالا بردن بهای زمین‏ها و ساختن داروهای دغلی و دزدی و گرمی بازار ساره خواری و بردن نشانه‏های باستانی به بیرون کشور و تبه کاری و ناپاکی و روائی بازار زشتکاری و فریب زنان ساده به کارهای ناهنجار همه با دست این گروه است که از نام یهودی گریزان و به بهائی گری سرافرازند.

فرزندان من اندکی بیندیشید هر کیش و آئینی از آن رو پدید می‏شود که مردم را از نادانی به دانائی و از هوسبازی به پاکدامنی و از تیره روزی‏

به خوشبختی و از جور و ستم به داد و مهر برساند: نگاه کنید ببینید پیغمبر مسلمانان پیش از آنکه مردم را به آئین مسلمانی بخواند چه بودند. مردمان همه ددمنش و در دریای بدبختی فرورفته هیچکس آسوده نبود رشک بی‏جا آسایش را از همه گرفته دختران را زنده به گور می‏کردند و پسران را به بردگی می‏بردند ستمگران بر ستمدیدگان چیره بودند و بیدادگران فرمانفرمای جان و دارائی مردمان و هزاران خوی‏های نکوهیده سر تا پای همه را گرفته پیامبر آمد و در اندک روزگاری مردم را به آسایش و دانش و روش پسندیده رساند و در سایه و پرورشش بزرگانی بیرون داد که چشم جهانیان خیره شد.

از شوقی بپرسید شما چه کردید؟ از ناروائی‏ها که مردم را گرفته چه کاستید؟ پی در پی به دروغ دم از بسیاری پیروان می‏زنید این گروه بسیار (به گفته‏ی تو) چه کاری انجام دادند؟ و چه گرهی از کار مردم گشودند؟ جز آنکه خود اینها مایه‏ی تباهی و شور بختی و نادرستی و صدها آشوب دیگر شدند.

در کیش پیمبران و پرورندگان آدمیان سنجه این بود و هست که هر کس دارای خوی ستوده و روش پسندیده است رستگار است ولی در نزد شوقی هر کس که سر بر آستان او نهاد و کور کورانه فرمان او برد هر چند زشتکار و اهریمنی باشد بزرگوار است. مردان بزرگ و پرورش دهندگان روان در این اندیشه نیستند که گروهی را به دور خود گرد آرند و چون گاو شیر ده آنها را بدوشند و جز خود هیچکس را نپسندند و نخواهند و دو رو باشند و لب به ناسزا گشایند پدر را با پسر دشمن کنند و خویش و تبار

را از در برآنند و آنچه با ترازوی خرد جور نیاید بگویند و فرمان دهند. آنها آرزوئی جز پرورش درست و روش راست ندارند.