در رویهی 131 میرزا علی اصغر شیخ الاسلام را «شیخ الاسلام خبیث» هر یک از بزرگان را به ناسزا یاد میکند و سخنانی شرم آور میگوید در رویهی 136 دربارهی سید جمال الدین اسد آبادی میگوید «سید افغانی عدولدود و حقود به مرض سرطان مبتلی شد و زبانش مقطوع گشت و عاقبةالامر به اثر ابن داء و بیل شربت هلاکت را بنوشید» در رویه 128 دربارهی ایرانیان میگوید: «افراد ملت ایران که به قساوتی محیر العقول و شقاوتی مبین به تنفیذ احکام ولاة امور و روسای شرع اقدام نمودند و ظلم و اعتسافی مرتکب گشتند که به شهادت قلم میثاق در هیچ تاریخی از قرون اولی و اعصار وسطی از ستمکارترین اشقیا حتی برابرهی افریقا شنیده نشد به جزای اعمالشان رسیدند و در سنین متوالیه آسایش و برکت از آن ملت متعصب جاهل ستمکار بالمره مقطوع گشت و آفات گوناگون از قحطی و وبا و بلیات اخر می کل را از وضیع و شریف احاطه نمود و ید منتقم قهار چندین هزار نفس را به باد فنا داد.«
از این نامه بدتر نامهایست که به امریکا نوشته در آنجا از بزرگان دانش و هنر و آنهائی که به گمان خود با این کیش و آئین میانه نداشتند سخنها گفته است که از یادآوری آن شرمم میآید. من میگویم خوب یا بد آنها رفتهاند چه ناچاری در کار است که نام آنها به ناسزا برده شود و مایهی دلخوشی کنی باشد که فلان مرد که دشمن کیش بهائی بود به فلان بیماری
دچار شد و چه خوب شد در نامهای که ماه گذشته یکی از کسان و خویشاوندان شوقی برایم نوشته بود این نکته را یادآور شده میگوید: «از اخبار تازه آنکه بعد از عروج مرحوم آقای آمیرزا مجدالدین تلگراف مفصلی از سویش به آمریکا میفرستند و در آن بسیار اذکار نالایقه و بیانات رکیکه بیمعنی که هیچ کس که قدری صاحب وجدان باشد نمیگوید ذکر نمودهاند و آن با مدرکها در روزنامهشان بیانات ایشان را چاپ کردهاند و در ذیل ذکر نمودهاند که اگر چه حوادث مکدره واقعه در ایران سبب اخران ما بود ولی بشارت خبر فوت فلان، جبران خواطر نمود دیگر ملاحظه نمائید چه قدر بیوجدانی است که شخصی شادی نماید شاعر گفته:
ای دوست بر جنازه دشمن چه بگذری
شادی مکن که بر تو هم این ماجرا بود
عائله عبدالبها هم همه در حیفا موجود و مطرودند و والد آقای رئیس آقا میرزا هادی به ناخوشی سختی مبتلا و سنی متجاوز از نود و در این مدت کسی از ایشان سؤالی و پرستاری ننموده اخوی کوچک ایشان که ریاض افندی است یوم تشییع جنازه مرحوم آقای مجد حاضر شدند او هم مطرود است اخوی بزرگش هم مطرود است ولی با احتیاط است.«
اکنون بگویم میرزا مجدالدین کیست؟ میرزا مجد الدین برادر زاده بها بود و بها به او بسیار دلبستگی داشت و از این رو دختر خود صمدیه خانم را به او داد این مرد در گفتگوئی که میان بهائیان دربارهی عبدالبها و غصن اکبر پیدا شد رو به سوی غصن اکبر کرد و سخنان او را درست دانست و
یکی از بزرگان بهائیان موحد بود که دستهی دیگر آنها را ناقص میگفتند.
میرزا هادی پدر شوقی است که جز شوقی دو پسر و دو دختر دارد شوقی در سر پول و مرده ریگ عبدالبها و بخش آنها میان خویشاوندان با همه بهم زد و همه را راند و از خود دور کرد و چنان در این کار سنگدلی نمود که همه به شگفت آمدند. مادر و دائیزهها و فرزندان آنها و خواهرها و برادرها را کنار زد و به زن کانادائی و کس و کار آن زن چسبید و سر از فرمان آنها بیرون ننهاد. شوهر خواهر شوقی که نیرنام داشت او نیز با زن رانده شد در این باره یکی از خویشاوندان او مینویسد: «چند سال است که عیال مرحوم نیز جهت تعلیم دو دختر به بیروت میرود و شوهر ایشان در حیفا تنها مقیم بود مذکور ناخوشی قلب داشته بغتة در منزل خود تنها بوده فوت میشود و کسی خبردار نمیشود بعد از دو روز حضرات اقوام ایشان روحی افندی افنان و حسن افندی شهید فرزند حضرت روحا خانم صبیه حضرت عبدالبها و پسر مرحوم آقا میرزا جلال و بعضی میآورند جنازهی مذکور را در قبرستان ابوعتبه که نزدیکی بهجی است در جوار جدش افنان کبیر و عمویش آقا سید محسن داماد قرار دادند… از طرف حضرات احدی نیامد و سؤالی نکرد.«
اگر سخن به درازا نمیکشید یک دسته از نامههائی که از حیفا خویشاوندان شوقی در پاسخ پرسشهای من نوشتهاند برای شما میآوردم تا بدانید این بیچارهها در چه رنج و سختی روزگار میگذرانند اندکی در
اندیشه فروبروید گروهی که میگویند: «سراپردهی یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید» چگونه با یکدیگر که خویش و تبار هم میباشند رفتار میکنند؟ از سوئی میگویند: «زبان برای یاد سخن خوش و نیکوست آنرا به گفتار زشت میالائید که از سرزنش و نفرین و آنچه مردمان را دل تنگ میکنند دوری گزینید«. و از سوئی چشم شرم و آزرم را میبندند و دهان یاوه گو را باز میکنند و به هر کس که دلشان خواست ناسزا میگویند. چون سخن از نامهها و پاسخ پرسشهای من در میان است یکی از نامهها را در اینجا میآورم ولی نمیگویم نویسنده کیست، زیرا میترسم برایش دوز و کلکی جور کنند و به رنجش بیندازند. نامههائی که از آنجا برای من میرسد دو گونه است یک دسته از آنها را جوانان مینویسند که با خط شکستهی تازی است و خواندنش برای ایرانیها دشوار است مگر آنکه با آن آشنا باشند و دستهای از آنها را پیران و میان سالان مینویسند و آنها همان خط خوانائی است که در ایران به کار برده میشود. باری این نامه را میبینید از روی همان است که برایم فرستادهاند و عکس رویهی نخستینش را هم در اینجا آوردهام تنها کاری که کردهام واژههائی که دریافت آنرا نمیکنید در اینجا روشن کردهام تا سرگردان نشوید که آرش آن چیست بدین گونه که بجای «ع ع» که نام عبدالبهاء در نامه است همان عبدالبها را آوردهام.