جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

لوحی از عبدالبهاء درباره ی صبحی

زمان مطالعه: 3 دقیقه

»هو الابهی«

»جناب صبحی چون صبح روشن باش و مانند چمن از رشحات سحاب عنایت پر طراوت کرد در کمال شوق و شعف سفر نما و در نهایت سرور و طرب بر دیار مرور نما و پیام آسمانی برسان و

زبان به تبلیغ بگشا و به نطق بیان حجت و برهان کن از جهان و جهانیان منقطع باش و به بارش نیسان جانفشانی پرورش یاب چون ابر بهاری از محبت جمال رحمانی گریان شو و چون چمن از فیض ابر سبحانی خندان گرد چون چنین گردی تأییدات ملکوت ابهی پی در پی رسد و توفیقات افق اعلی احاطه کند و علیک البهاء الابهی عبدالبهاء عباس«

با این فرمان که مانندش را به کمتر کسی داده بود با فاضل مازندرانی همان کس که از رشت با ما همراه شد و به حیفا آمد از حیفا سوار کشتی شده به بیروت رفتیم، یکی دو روز در آنجا ماندیم و از آنجا به اسکندرون روانه شدیم و دوستان آنجا را هم دیدن کردیم و رو به قبرس نهادیم و پس از گذشتن از چند بندر به اسلامبول رسیدیم. در آنجا در سفارتخانه‏ی ایران مهمان علیقلی خان بودیم. از آنجا من نامه‏ای به عبدالبها نوشتم که با این سخن آغاز شده بود: «غنچه دهان من بیا تنگدلی من ببین بی‏تو هنوز زنده‏ام سنگدلی من ببین» این نامه چنان عبدالبها را گرفته بود که همیشه در جیب بغل خود نگاه می‏داشت. این را یکی از بهائیان که آن روزها در آنجا بود برای من گفت.

از اسلامبول به باتوم و تفلیس و باد کوبه آمدیم و از آنجا روانه‏ی خاک میهن گرامی خود شدیم. باز هم می‏گویم گزارش تو در توی این گردش را در «کتاب صبحی» بخوانید.

هنوز در قزوین در خانه‏ی حکیم‏باشی بودیم که یک نفر جهود بهائی از تهران آمد و از درگذشت عبدالبها ما را آگهی داد که ورقه‏ی علیا تلگراف

کرده‏اند: عبدالبها از جهان درگذشت و تلگراف را خواند. همه اندوهگین شدیم و شیون‏ها به راه انداختیم. آنگاه سراسر چشم به من دوختند و از من پرسیدند: بایست ما پس از این چیست؟ من گفتم: به زودی دانسته خواهد شد.

هیچ یک از بهائیان گمان نمی‏کردند که عبدالبهاء پس از خود، کسی را جانشین نماید زیرا که او چند سال پیش از مرگش در روزهائی که عبدالحمید پادشاه عثمانی درباره‏ی او بد گمان شده بود و می‏خواست او را از عکا به فیزان براند به بهائیان نوشت که پس از من کسی را نرسد که پیروان را بخود بخواند و پایگاهی بخواهد هر چند «ولایت» سرپرستی باشد و به هیچ رو نمی‏تواند کسی نامی بر خود بنهد. کارها به دست «بیت عدل» که بها از آن آگهی داده است خواهد افتاد و آن چنین است که بهائیان از میان خود نه تن را به دستوری که داده است بر می‏گزینند تا بست و گشاد کارها را بدست گیرند و آنها هر چه بگویند راست و درست و از سوی خداوند است.

این بود آنچه بهائیان از روی سخنان بها و عبدالبها می‏دانستند و چشم به راه آن بودند.

پس از چند روز تلگراف دیگر از ورقه‏ی علیا رسید که عبدالبهاء خواستنامه‏ای از خود بجا گذاشته و در آن جانشین خود را شناسانده و در روز چهلم در گذشت عبدالبهاء خوانده خواهد شد. در این روزها هر کس رائی می‏زد و به چیزی می‏اندیشید چیزی که به یاد هیچکس نمی‏آمد و به دل نمی‏نشست و اگر می‏گفتند کسی باور نمی‏کرد جانشینی شوقی بود. در

روز چهل و یکم در حیفا در میان بهائیان خواستنامه را خواندند و بار دیگر از ورقه‏ی علیا تلگراف رسید که شوقی جانشین عبدالبهاست! و رونوشت خواستنامه فرستاده می‏شود. بهائیان با شگفتی به این نوید برخوردند ولی ورقه‏ی علیا و دارو دسته‏اش با نیرنگ و افسوس مردم را آماده کردند که سرپرستی شوقی را بپذیرند. روزی که رونوشت برگهای خواستنامه رسید بیشتر بهائیان پذیرفتند و خود را آسوده کردند ولی بهائیان کنجکاو زیر بار نرفتند و گفتند این خواستنامه ساختگی است.

در میان بهائیان من چشم به راه و گوش به زنگ چیز دیگر بودم و با خود می‏گفتم اگر عبدالبهاء خواستنامه‏ای نوشته در آن نامی از من برده و کاری به من سپرده و دست کم سفارش مرا کرده است. چون رونوشت خواستنامه به دست ما رسید و آنرا خواندیم در شگفت شدیم زیرا دیدیم آن برگها در روزگار عبدالحمید پادشاه عثمانی نوشته شده (و در آن از او بخوبی و بزرگی یاد کرده با آنکه در نامه‏های دیگر که پس از گرفتاری او نوشته به او ناسزا گفته، در آن روزها شوقی دو سه ساله بود.)

در آغاز به شوقی درود می‏فرستد آنگاه نخست به صبح ازل و سپس به میرزا محمد علی ناسزا می‏گوید و گناهانی بر گردن او می‏گذارد و می‏گوید: آن شاخه از درخت خدا جدا شد و دیگر بهره‏ای در این آئین ندارد، و برای شوقی برتری شگفت آور به زبان می‏آورد و «بیت عدل» را که مردمش برگزیده‏ی همه بهائیان است و کارش قانون گذاری است چاکران شوقی‏

می‏شمارد که هر گاه بخواهد یکی از آنها را براند بی چون و چرا بتواند تا کس را یارای دم زدن در برابر او نباشد و پس از او زه و زادش یکی پس از دیگری باید جانشین یکدیگر شوند و این مرده ریگ در خانواده‏ی او جاویدان بماند و چیزهائی که در این روزگار هر کس که اندک بهره‏ای از خرد داشته باشد به آن می‏خندد و زیر بار نمی‏رود در آن خواستنامه نوشته شده!