روزهای آدینه پیش از نیمروز به مسجد میرفت و پشت سر پیشوای مسلمانان سنی که در آنجا روش حنفی داشتند دست بسته نماز میخواند و خود را مسلمان مینمود و در ماه رمضان هم، خویش را روزه دار نشان میداد و گاهی که در انجمنی با دانشمندان و بزرگان مسلمان روبرو میشد از برتری کیش مسلمانی سخن میگفت و چنان رفتار میکرد که مردم آن سرزمین آنها را مسلمان میدانستند و گمان نمیکردند که دینی تازه آوردهاند و فرمانهای قرآن را سترده و به جای نماز و روزه و دستورهای دیگر مسلمانی چیز تازهای آوردهاند و فرمانهای نوی بکار بسته و اگر میپرسیدند چرا خویشتن را بهائی مینامید؟ میگفت: «بهائی دین جداگانه نیست شاخهای از مسلمانی است«. به خط من روزی به یکی که این پرسش را کرده بود به تازی نوشت: «اما التسمیتة بالبهائیة کتسمیة بالشاذلیة» میگوید: نام نهادن به بهائیگری چون نام نهادن به گروه شاذلیهاست: شاذلی یک دسته از خداشناسانند که پیرو کیش مسلمانیند ولی نام شاذلی بر خود نهادهاند. من در عکا سرکردهی این گروه را که
نامش شیخ محمود شاماتی و به سراغ عبدالبهاء آمده بود دیدم، چون درویشان خودمان بودند که خویش را بیداردل و آگاه روان میدانستند.
آنچه به این کار کمک میکرد شیعی بودن ایرانیان بود که چون بهاء از ایران بیرون آمد و شیعهی ایرانی به سه جانشین پیغمبر ناسزا میگفتند و بهاء آنها را از این کار نکوهید، آن دسته که پیرو او شدند و جانشینان پیغمبر را دوست گرفتند بهائی نامیده شدند. این سخنان دریافت مردم آن سرزمین بود و در این باره از گفتارهای بهاء، رندان بهائی گواهها هم میآوردند. چه بها در نامهها و دفترهای خود شیعه را دروغزن و بدآئین دانسته و هر جا نام شیعه را برده واژهی «شنیعه» را هم به دنبالش آورده که به فارسی زشت کار میگویند و به بسیاری از دانشمندان شیعه پاینامهای زشت داده چون شادروان آقانجفی را گرگ و فرزندش را گرگ زاده و امام جمعه اصفهان را مار خوش خط و خال و بسیاری دیگر را به نامهای زشت خوانده است که اکنون از آن میگذریم.
در نزد دیگران و کسانی که دنبال دینداری نمیرفتند عبدالبهاء این کیش را مانند دینهای گذشته به شمار نمیآورد و میگفت: مردم گرفتار بدبختی و جنگ و خونریزی و آزمندی بودند بها آمد و چیزهائی آورد که به درد مردم میخورد و آنها را به آسایش میرساند. گاهی که دانشمندان فرنگ به نزدش میآمدند و میپرسیدند شما بها را چه میدانید؟ در پاسخ میگفت: ما بها را استاد و پرورش دهندهی مردم جهان براستی و درستی و پاکی و آزادگی میدانیم. دیگر سخن از اینکه بها فرستادهی خدا و
برتر از همه پیغمبران است و از جهان بالا به او کمک میرسد و یا خدائی است که در جامهی آدمی پدیدار شده در میان نبود. عبدالبهاء در زندگی مانند بها نبود از او سادهتر و بیآلایشتر زندگی میکرد و اگر در میان پیروانش کسی را میدید که هوشیار است و آمادگی دانش و هنری دارد او را بر نزدیکان برتری میداد.
به هیچ یک از دختران و نوادهها و دامادها پاینامی نداد. و گاهی از کسان خود گله میکرد. و از آنها دلتنگی داشت. روزی من از سرماخوردگی ناخوش شدم چنانکه نتوانستم از خانه بیرون بیایم و از بامداد تا روز دیگر آسایش گزیدم و تنها در آنجا ماندم، گاه فرورفتن آفتاب دیدم یکی در خانه را میزند نزدیک در رفتم و گفتم کیست؟ عبدالبها گفت: شاید نخواهد بگوید که کیست؟ بیدرنگ در را گشودم پرسید: چگونهای؟ گفتم: در پرتو بخشش و نوازش سرکار آقا بسیار خوب آنگاه نشست و سخن آغاز کرد و سپاس بر گردن من نهاد و در میان سخن گفت: ای صبحی! ببین تا چه اندازه مهربانم چون دانستم که تو را ناخوشی پیش آمده به سراغت آمدم. خواهد آمد روزگاری که تو در همین جا بیمار خواهی شد و کسی از تو دلجویی نخواهد کرد آنگاه به یاد من خواهی افتاد و خواهی گفت: فلانی چه اندازه مهربان بود. براستی چنین بود هر چند من پس از عبدالبها در آنجا نبودم و اگر بودم بدتر از آنرا میدیدم ولی در ایران هم مرا آسوده نگذاشتند و رشک بردند و مرا آزار دادند که برایتان گزارش آنرا خواهم داد.
بسیاری مهر و دوستی که عبدالبها به یکی دو تن نشان میداد
خویشاوندان خود را به رشک میآورد و گاهی نزد این و آن گله میکردند که چرا باید عبدالبها دیگران را بر ما برتری بنهد و این را نمیدانستند که این برتری از راه نیازمندی است که او به آنها دارد و چون از آنها راستی و درستی دیده به زبان گرامیشان میدارد (و گر نه آنچه از ایران پول و خواسته و پیشکش میفرستند همه به کار خوشی و آسایش دامادها و دخترها و نوادهها میرسد. خوراک و پوشاک و گردش و هر گونه هزینهی دوروبریهای عبدالبها از پولی بود که بهائیان ایران میفرستادند از درآمد خود صد نوزده به او میدادند و بسا خویشاوندان کسانی که این پولها را با دست حاجی امین برای عبدالبها میفرستادند گرسنه بودند(.
از این رو بود که دخترها و بستگان نزدیک عبدالبها گاهی از بها یاد میکردند و در میان سخن میگفتند: آن دلبستگی که بها به خویشاوندان خود داشت عبدالبها ندارد و هم ارزشی را که او به کسان خود میگذاشت این نمیگذارد. از بزرگ منشی بها سخنها میگفتند که درست دستگاهش مانند دستگاه پادشاهان بود، گاهی بر اسب مینشست و گردش سواره میکرد و به روش پادشاهان دو تن از پسرهای کوچکش پیشاپیش او میرفتند سپس خود بها و بدنبالش پیروان میرفتند و فر و شکوه به او میدادند.
داستان سوار شدن و اسب تازی او را در بیرون من از عبدالبها و دیگران بارها شنیدم. و پردهای از نگارگری بدستم آمد که در برابر کاخ بهجی در دشت عکا به همان آئین که میگفتند در گردش است و چنانکه میبینید در این پیکره استادی به کار برده و هر کس عکس بها را دیده است بیگمان
در مییابد که یک سر مو این پرده با آن عکس جدائی ندارد. بها خوش داشت که پیروی آئین و روش پادشاهان بکند چنانکه میبینید در گفتهها و نوشتههایش به پیروان خود مانند پادشاهان، ما چنین فرمودیم و چنان دستور دادیم میگفت و از آن هم گام فراتر مینهاد آنانرا بنام ای بندهی من! ای پسر کنیز من! میخواند به هر یک از فرزندان و نزدیکان خود پاینا میداد و چنانکه پادشاهان گذشته به گرامیترین زن خود «مهد علیا» میگفتند او نیز مادر غصن اکبر را مهدعلیا نامید که از پیش گفتیم.