جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دختران عبدالبهاء

زمان مطالعه: 3 دقیقه

عبدالبها چهار دختر داشت بزرگتر از همه ضیائیه خانم بود پس از او طوبی خانم و روحا خانم و از همه کوچکتر منور خانم چنانکه گفتم بها می‏خواست میان دو فرزندش بستگی همیشگی باشد و برای این کار به ناچار می‏بایستی دختران عبدالبها را به پسران غصن اکبر بدهند ولی زن عبدالبهاء منیره خانم از این کار جلوگیری کرد (و این همان زن است که بها پاینام کنه‏ی ادرنه به او داد) و چون ناچار بودند دخترها را بشوهر بدهند آدم تراشی کردند ضیائیه خانم را به میرزا هادی دادند و گفتند که از افنان است. اکنون ببینیم افنان کیانند. بها که نزد پیروان خود دادمند خدائی بود خود را درخت و فرزندان نرینه‏ی خویش را غصن خواند و بستگان سید باب را افنان به گمان اینکه اغصان شاخه‏های بزرگ و افنان شاخه‏های کوچک است ولی در واژه‏ی تازی غصن را شاخه و فنن را شاخه‏ی راست گویند و از سه به بالا اغصان و افنان است و باز گمان کرده که افنان تک است از این رو به هر یک از بستگان باب بجای اینکه فنن بگوید افنان گفته. درباره‏ی

بستگان باب گفتگو بسیار است زیرا باب خویشاوند نزدیک نداشت جز سه دائی و میرزا هادی از فرزندان دائی سید باب نبود میرزاهادی پسر سید حسین و او فرزند سید ابوالقاسم سقاخانه است که سر دسته‏ی سینه‏زنان شاه چراغ شیراز بوده و سالی چهل تومان مزد چاکری آن آستان را می‏گرفته و می‏گویند با زنی که سید باب در شیراز گرفت خویشاوندی داشت و گروشی چندان به باب نداشت و نه او و نه فرزندانش در راه باب گامی برنداشتند تا چه رسد به جانفشانی. پس از چندی میرزا هادی نوه‏ی او از عکا سر در آورد و با تهی‏دستی از هر مایه‏ای ضیائیه خانم دختر عبدالبها را گرفت و شوقی را با دو پسر دیگر و دو دختر به بار آورد که امروز هم خودش و هم فرزندانش رانده درگاه شوقیند و جز پول درآوردن از کیسه‏ی عبدالبها و خوردن و آروغ زدن کاری ازش ساخته نبود، از ریش هم کوسه بود. روزی عبدالبها او را خواست گفتند: دارد ریش می‏تراشد عبدالبها گفت: ریش کی را می‏تراشد او که ریش ندارد، ربابه باید ریش بتراشد (ربابه زنی بود از مردم یزد که رخت شوری و جارو پاروی اندرون را می‏کرد چهری آبله گون و پر مو داشت)

دختر دوم عبدالبها را به میرزا محسن دادند مردی کوتاه بالا و سر تاس بود و میان دامادها از دیگران فزونی داشت، یک چشم در شهر کورها بود. او هم سه پسر و یک دختر داشت. سومین دختر عبدالبهاء روحا خانم بود که او را به میرزا جلال فرزند سید حسن اصفهانی بازرگان که به دست ظل السلطان کشته شد دادند از او دو پسر و یک دختر ماند.

چهارمین داماد عبدالبها هم آقا احمد یزدی بود. اداها در آورد تا در سن پیری دختری که چند خواستگار داشت و نامش منور خانم بود گرفت. این را هم بدانید در سر این دخترها گفتگوها شد، از هر گوشه خواستگاری بلند شد و بسیاری رانده شدند تا سرانجام هر چهار به خانه‏ی شوهر رفتند یا درست بگوئیم شوهر به خانه‏ی اینها آمد.

این را هم بدانید که بیشتر این افنانها چل بودند و چندتن از ایشان دیوانه‏ی زنجیری شدند، برای نمونه دو سه تا را می‏گویم: حاجی میرزا محمد تقی پسری داشت خوش خط و دانش خوانده بنام سید آقا در 22 سالگی روزی در آبدارخانه قلیان خواست پی در پی کشید و سخن نگفت تا چهره‏اش سرخ و آتشی شد و خرد را از دست داد. حاجی سید میرزای افنان هم پسر و دخترش هر دو دیوانه شدند که در سرداب خانه کند و زنجیرشان کردند. میرزا ابوالحسن افنان که میرزا هادی برادرزاده‏اش بود و در حیفا در نزد عبدالبها به آسودگی می زیست و من او را دیده بودم روزی به کله‏اش زد و به کنار دریا رفت و خود را در آب انداخت و در گذشت.