جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کتابهای بهائیان

زمان مطالعه: 5 دقیقه

یکی از چیزهائی که از تهران برای عبدالبهاء (بفرموده‏ی خودش) با دست ابن‏اصدق بردیم کتاب «کشف الغطاء» بود. نخست کسی که در کاشان به گفتار ملا حسین بشروئی پیرو باب شد حاجی میرزا جانی کاشانی بود و در آنروزها که باب را از اصفهان بسوی تهران می‏آوردند و از کاشان گذشتند حاجی میرزا جانی با برادرهایش از او دیدن کردند. می‏گویند:

از نگهبانان خواهش کرد که کاروان باب را سه شب در کاشان لنگ کنند و برای هر شب صد تومان بگیرند و این سرافرازی را به او بدهند که سه شب مهماندار باب باشد و چنین کردند.

حاجی میرزا جانی نخستین کسی بود که در پیدایش باب و سرگذشت او دفتری ساخت و پرداخت و نام آنرا «نقطة الکاف» گذاشت. سپس در روزگار بهاء مردی بنام میرزا حسین همدانی آن دفتر را بدست آورد و بگفته‏ی خود از روی آن بنام «تاریخ جدید» چیزی نگاشت و پس از او آقا محمد که به فاضل قائنی و هم نبیل نامور بود همین کار را کرد.

بیشتر بهائیان در آن روز چنین می‏پنداشتند «که تاریخ جدید» و نوشته‏های فاضل قائنی و دیگران با نقطة الکاف برابر است که ناگهان در سال 1289 خورشیدی با بهترین برش و اندازه‏ای نقطة الکاف از چاپ در آمد و پخش شد و این کار بدستیاری خاورشناس دانشمند پروفسور ادوارد براون انجام یافت. این مرد در آئین بابی و شاخه‏های آن کاوش بسیار می‏کرد و در ایران با دسته‏های گوناگون این گروه دیدار و آمیزش داشت. در قبرس صبح ازل و در عکا بها را دید و دفترها نوشت و ترجمانی‏ها کرد و چون نام نقطة الکاف را شنیده بود دنبال آن می‏گشت و هر چه بیشتر می‏جست کمتر می‏یافت و سرانجام پنداشت که آن دفتر از میان رفته است تا آنکه در سال 1271 خورشیدی «در کتابخانه‏ی ملی» پاریس رونوشتی از آن بدست آورد و دریافت این دفتر و چند دفتر دیگر از آنی کنت دو گوبینو است‏

که پس از مرگ او به آنجا برده و فروخته‏اند و این گوبینو در سال 1232 خورشیدی فرستاده‏ای ارجمند از طرف ناپلئون پادشاه فرانسه به ایران بود که سه سال در ایران بسر برد و درباره‏ی باب و بابیها بررسی‏هائی کرد و دفترها گرد کرد و نوشته‏ها بدست داد که از آنها بود نقطة الکاف. باری پرفسور براون از یافتن آن دفتر شادیها نمود که آنچه دنبالش می‏گشت یافت و هم شگفتی‏ها کرد که چگونه میرزا حسین همدانی و دیگران تا این اندازه نادرستی و بیهوده‏گوئی و بیدادگری کرده و سرگذشت صبح ازل را از میان برده و فزونیها درباره‏ی بها نوشته و نوشته‏های حاجی میرزا جانی را به دلخواه خود زیر و رو و کم و افزون کرده‏اند.

چون نقطة الکاف چاپ و پخش شد و بدست عبدالبها رسید به میرزا ابوالفضل گلپایگانی که از پیش او را به شما شناساندم دستور داد پوچ بودن این دفتر را به گوش همه برساند. میرزا ابوالفضل که «کتاب فرائد» هفتصد برگی آن چنانی را در پاسخ شیخ الاسلام قفقاز به گفته‏ی خودش در شش ماه نوشت ماه‏ها و سالها تا پایان زندگانی خود، خویش را سرگرم این کار نشان می‏داد و پس از هفت سال درگذشت و جز صد و سی و دو برک آراسته و چندین برک یادداشت چیزی بجا نگذاشت. آنها هم درباره‏ی کارهای ادوار براون و بدگوئی از میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی و سید جمال الدین اسدآبادی و لغزشهای میرزا محمد خان قزوینی در درست کردن چهار مقاله‏ی عروضی سمرقندی و چگونگی گرویدن سید جواد کربلائی به باب و بازگشت سید باب از گفته‏ی خود و نامه‏ی

او به ناصرالدین شاه ولی درباره‏ی جانشینی صبح ازل و پایگاه بلند او نزد بابیان و نکته‏های دیگر چیزی نگفته.

عبدالبهاء پس از مرگ میرزا ابوالفضل، سید مهدی گلپایگانی (که او را هم به شما شناساندم) و شیخ محمد علی قائنی و ابن‏ابهر و ابن‏اصدق و چند تن دیگر را دستور داد که گردهم آیند و خرد و دانش خود را بر سر هم نهند و با سخنانی شیرین و خوش، پوچ بودن نقطة الکاف را هویدا کنند. این چند تن روزگاری دراز در تهران در این کار کنکاش داشتند تا آنکه سید مهدی گلپایگانی به کمک آن چند نفر دفتری به پایان رسانید و نام آن را «کشف الغطا عن حبل الاعداء» نهاد و سپس با شیخ محمد علی به عشق آباد رفت. در سر این دفتر میان مبلغان کشاکش‏ها و ستیزگی‏ها شد به ویژه میان شیخ محمد علی و سید مهدی چه در تهران و چه در عشق آباد و روزی کار بجائی رسید که در «مشرق الاذکار» در نزد گروهی از دوستان گفتگوشان شد و شیخ محمد علی بر سر خشم آمد چهارپایه‏ای که پهلویش بود برداشت که بر سر و مغز سید مهدی بکوبد که دوروبریها ریختند و چهارپایه را از دستش درآوردند.

سید مهدی از عشق‏آباد به مرو رفت و در آنجا کار رونویسی آن دفتر را به پایان رسانید و به نام خودش کرد و به تاشکند برای چاپ فرستاد. چون از چاپ درآمد یک جلت آن را برای پرفسور براون به لندن فرستادند ولی هنوز آن دفتر میان بهائیان پخش نشده بود که به دستور عبدالبهاء از پخش جلوگیری شد زیرا در آن دفتر نوشته بود: چون قبریس در دست انگلیسهاست

و صبح ازل هم در آنجاست ادوارد براون می‏خواهد آن سرزمین را به سود انگلیسها پرستش‏گاه بابیها کند تا مردم روی بدان سوی نهند و هم سخنان دیگر به زیان انگلیس‏ها راند و چون همان روزها سربازان انگلیسی حیفا و عکا را گرفتند و لردالمبی سردار لشکر به دیدار عبدالبها شتافت و به او مهربانیها نمود عبدالبهاء هم درباره‏ی پادشاه انگلیس آفرین‏ها گفت و از خداوند سایه‏ی او را در آن سرزمین بر سر همه گسترده خواست و سرانجام از پادشاه انگلیس نشان و پاینام گرفت دیگر سزاوار ندید که آن دفتر پخش شود و انگلیس‏ها که سایه بر آن کشور گسترده‏اند ناخشنود شوند.

خواندن این کتاب برای آدمی شگفتی می‏آورد یکی آنکه میرزا ابوالفضل به بهانه‏های دور و دراز می‏خواهد دانش خود را به رخ مردم کشد. برای نمونه یکی از بشنوید: ابوالفضل درچندین برک سخنانی می‏آورد که مادر چند رج از آن شیره کشی می‏کنیم. می‏گوید: با بنامین فرانکلین شاگرد امرسن دیداری کردم و او درباره‏ی فلسفه بویژه فلسفه‏ی افلاتونیان نو و آمدن فیلسوفان رومانی به دربار انوشیروان پرسشها نمود و پاسخها شنید که در پایان دست بر پشت من زد و گفت: چه اندازه میدان دانش این جوان ایرانی پهناور است.

دیگر نامه‏ی سید باب است به ناصرالدین شاه که آن نامه را با بیان و بهائیان نمی‏خواستند پخش شود تا مردم ندانند که سید باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت کرده. پس از آنکه نامه‏ی ناصرالدین شاه را به محمد شاه می‏آورد در صفحه 204 دفتر کشف الغطاء می‏نویسد:

»چون در این عریضه انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است مناسب چنان به نظر می‏آید که صورت دست خط مبارک را نیز محض تکمیل فایده در این مقام مندرج سازیم و موازنه‏ی آنرا با الواحی که از قلم جمال قدم در سجن اعظم به جهت ملوک و سلاطین عالم نازل گردیده به دقت اولی البصائر واگذاریم«.

می‏خواهد بگوید که چون سید باب در آن نامه‏ی پا به مهر آمرزش خواسته ما آنرا اینجا می‏آوریم تا مردم آن نامه را با نامه‏های بها که به پادشاهان نوشته است برابر کنند و بدانند که تا چه اندازه بها بر باب برتری داشته است.

پس از یک هفته روزی عبدالبهاء فرمود: به دیدن «روضه‏ی مبارکه» بروید و مرا هم در آنجا بیاد آورید. روضه‏ی مبارکه آرامگاه بهاء در بیرون شهر عکاست. میرزا هادی داماد خود را دستور داد که همراه ما باشد ما را به عکا و بهجی ببرد تا شبی را در آنجا بروز آریم و روز دیگر بحیفا برگردیم بامداد با کروسه براه افتادیم کروسه افزار سواری است که با دو اسب می‏برند و درون آن سه نیمکت پشت سر هم است و در نیمکت نخست راننده می‏نشیند. پیش از نیمروز به عکا رسیدیم و یکسر بسرائی که بها در آنجا زندگی می‏کرد رفتیم و خانه‏ی ویژه‏ی او را با کاچالش دیدیم که از آن همه بود نیمکتی که بها بر روی آن لم می‏داد و صندلی که بر روی آن می‏نشست و چیزهای دیگر که همه را برای اینکه درست بماند و در دیده‏ها ارجمند نماید در صندوقهای بزرگ و کوچک جا داده بودند. درها را باز کردیم‏

و یک یک آنها را پساویدیم و بوسیدیم آنگاه ناهار خوردیم و پس از نیمروز از عکا به باغ رضوان رفتیم در آنجا نیز اطاقی که بها در آن می‏زیست دیدیم. در باغ درخت توت بزرگی بود که زیر سایه‏ی شاخه‏های آن نشیمن‏گاهی تخت مانند ساخته و پرداخته بودند که بها بر روی آن می‏نشست و بعد از او برای اینکه گستاخی پیدا نشود که بر جای او بنشیند دورادور آنرا میله‏های نازک و زیبای آهنی کشیده بودند و در میان آن گلدان گذاشته بودند.