بین بهائیان مشهور است که میرزا خدای نوری راجع به ادرنه که (بارض سر) تعبیر کرده «مناسبت اینکه سر و ادرنه در عدد یکی است» یک پیشگوئی عجیبی که راستی باید به پسگوئی خندهآور تعبیر کرد انجام داده است و آن را به عربی هم ادا کرده است که خوب مسجل شود و کسی نتواند شبهه نماید و عین عبارت او این است (سوف تبدیل ارض السر و تخرج من یدالملک) یعنی زود باشد که حکومت ادرنه تبدیل یابد و زمین ادرنه از دست پادشاه عثمانی بیرون رود. به کرات پرسیدیم از مبلغین بهائی که این غیبگوئی را ان عالم السر و الخفیات؛ در چه تاریخ انجام داده؟ گفتند همان سالی که ایشان را از ادرنه حرکت دادند آقا غضب کردند بر عثمانیها و فرمودند عنقریب ارض ادرنه تبدیل یابد و از دست سلطان بیرون رود.
و باید دانست که اولا این حرف دروغ است که بها این سخن را در سال حرکت از ادرنه
(1285) از سماء معیشت خود نازل کرده باشد چه این غیبگوئی در لوح ناصرالدین شاه است و آن لوح راجع بکا است و خود حضرات هم قبول دارند. و اگر چه ما یقین داریم لوح ناصرالدین شاه هم یک عریضهی خاضعانه به عنوان توبهنامه (مانند توبهنامهی باب) بوده است و بعد آن را به این آب و تاب در آوردهاند به سبب این که میدانستند بابیها جرئت ندارند آن را آفتابی کنند ولی با فرض اینکه لوح ناصرالدین شاه همین باشد که نشان میدهند باز خودشان تصدیق دارند که از عکا ارسال شده و میرزا بزرگ ملقب به بدیع در عکا مشرف بوده و از آنجا به ایران آمده و آن را آورده و این را هم تصدیق دارند که تا نه سال تقریبا بها در عکا به قدری در فشار بوده که حتی حرفهای یومیهاش نیز تحت سانسور بوده و این
الواح بعد از نه سال صادر شده پس از این بیانات ثابت میشود که آن گونه الواح ده سال بعد از حرکت از ادرنه ساخته و پرداخته شده است.
ثانیا آنکه چون دانستیم که در سنه (1285) هجری حضرات را از ادرنه حرکت دادهاند و این مطلب (قولی است که جملگی برانند) و نمیتوانند این تاریخ را تغییر دهند بنابراین غیبگوئی (سوف تبدل ارض السرالخ) خواه در سال 1285 که سال تبعیدشان از اردنه است و خواه در حدود سنه (1295) و نود و شش صورت بسته باشد در هر دو صورت از موضوع پیشگوئی خارج و جز پسگوئی مضحک چیزی نیست و چون میخواهیم قضیه را به طوری مسلم البطلان نشان دهیم که حتی به موجب گفتههای خودشان هم بطلانش مبرهن گردد و معلوم شود که گفتن و باور کردن این حرفها از شدت جهل و بیخبری و مطالعه نکردن تواریخ است و به صرف عصبیت جاهلهی که جز حمق نمیشود نام دیگر بر آن نهاد لهذا میگوئیم بر اثر جنگ عثمانی و یونان با مساعدت دو دولت روس و انگلیس و دخالت فرانسه در سنه (1281) ادرنه موقتا از تصرف عثمانیها خارج شد و این قضیه در کتب تاریخ مثبوت و موجود است و یک قضیهی مسلمهی بین دول را نمیتوان برای غیبگوئی خدای بابیها از تاریخ محو یا مبدل ساخت.
بنابراین به موجب تاریخی که خود حضرات برای آن پیشگوئی نشان میدهند چهار سال پیش از آنکه بها گوید (سوف تبدل ارض السر) ابن ارض سر معرض آن اسرار شده بود و مطابق تاریخ صحیح 14 سال پیش از صدور این سخن آن قضیه حاصل شده بود و بالنتیجه پیشگوئی بهایا 4 یا 14 سال پس از حدوث حادثه بوده است.
حال باید فهمید که آیا بها و عبدالبها اینقدر جاهل بودند که حتی از تاریخ حدوث حادثه بیاطلاع مانده بودند؟
جای تردید نیست که آنها این قدر جاهل نبودند خصوصا که خودشان در آن حدود مقیم و متوقف و بر قضایا مطلع و واقف بودند جز اینکه اتباع خود را شناخته بودند که ابدا اهل تحقیق و علم و تاریخ نبوده و نیستند و هر چه به ایشان گفته شود میپذیرند اگر چه از قبیل سیاهی ماست و سفیدی ذغال باشد و نیز آگاه بودند که قضایای تاریخیهی ممالک در ایران بقدری بطئی النشر است که جز یک عدهی قلیلی از درباریان آن عصر مابقی مردم هر حادثه را پس از چندین سال هم یا نمیشنیدند یا با حشو و زوائد اصغا میکردند
چنان که عموم ایرانی هنوز هم از تاریخ حوادث ادرنه و امثال آن بلکه از شنیدن نام ادرنه بر کنار و بیاطلاع و بها هم فقط با همین عده مردم کار داشت یعنی همان کسان که پیش از خواندن این جمل به کلی از حقیقت قضیه بیخبر بوده حالیه هم پس از استماع این قضیهی تاریخی به نظر لاقیدی به آن نگاه کرده شاید هم بگویند (این حرفها چیست؟ تاریخ کدام است؟ دلیل چیست؟ برهان کدام است؟ هر چه مولای ما فرموده آن صحیح است!! و ما بقی حرفها بما راجع نیست) چنانکه نظیر این سخن را در هر قضیه گفته و میگویند و ابدا هم خجالت نمیکشند چه که بزرگان گفتهاند جاهل و عاصی چون در بحر جهل و عصیان مستغرق شد هیچ امری سبب خجلت و انفعال او نخواهد شد چنانکه بها بیخجالت در کتاب اقدسش میگوید.
(لو یحکم علی السماء حکم الارض لیس لاء حدان یقول لم و بم) (1) باز در اینجا لازم است توضیح داده شود که ما نمیگوئیم چرا بها و پسرهایش معجزه ندارند و چرا غیب نمیدانند و حتی نمیگوئیم اصلا کسی باید در عالم مطلع بر اسرار آتیه باشد بلکه میگوئیم آن طور که بها در کتاب ایقان معجزات انبیا را تعبیر و تفسیر کرده و در نتیجه برای هیچ پیغمبری غیبگوئی و معجزه قائل نشده اگر آن تعبیرات صحیح است چرا بدین قسم برای خود به ضرب تصنع بیحقیقت میخواهند معجزه ثابت کنند و به قوهی سریشم به هم بچسبانند؟ و اگر بگویند چنین نیست با این که همه میدانند چنین است باز میگوئیم رجوع به کتاب مفاوضات عبدالبها کنید تا معلوم شود که او صریحا در حق پدر خود به معجزه قائل شده و انذارات شدیدهی او را در حق سلاطین تصریح کرده در حالتی که تمامش ساختگی و بیحقیقت است!!
پس باید گفت یا میرزا خدا غفلت کرده که معجزات انبیا و حتی معجزات خودش را هم فراموش کرده و یا منکر شده است یا میرزا بنده «عبدالبها» غفلت نموده که هر چه را پدر منکر بوده پسر بر سبیل تفنن به ریشش چسبانیده و باز هم جا دارد بگوئیم نظیر همان مراد و مرید است که مراد منکر معراج رفتن خود بود و مرید منکر این انکار بود و حمل بر خفض جناح مینمود.
(فنعم ما قلت و اقول و اختم الکلام بهذا القول)
ای سخنهای تو ژاژای گفتگوی تو دروغ
گفتگوی تو دروغ و خلق و خوی تو دروغ
از حق و از صدق میگفتی کنم من جستجو
صدق و حق تو دروغ و جستجوی تو دروغ
خوبی ار خواهی کنی در حق مردم یا بدی
میشود کار بد و کار نکوی تو دروغ
دوستم گوئی فلان است و فلانم دشمن است
ای محب تو دروغ و ای عدوی تو دروغ
پردهی اعمال و رویش ریا زیرش فریب
چیست اطمینان به تو ای زیر روی تو دروغ
پاره شد این پرده و صد بارش ار سازی رفو
کی رفو بپذیرد ای رخت و رفوی تو دروغ
یک عروسک ساختی که اینم نگار ماهرو
عشق تو کذب و نگار ماهروی تو دروغ
ای مهین خاتون که گفتی میپرستم شوی خویش
چون دروغی خود سرا پا هست شوی تو دروغ
هیچ میدانی چه کرده با تو این اخلاق زشت
برده سر تا سر فروغ و آبروی تو دروغ
خوشدلی اندر نماز و روزه و غسل و وضو
ای نماز و روزه و غسل و وضوی تو دروغ
گر شوی میخواره و بکشی سبوی می به دوش
مستیت کذب و می و جام و سبوی تو دروغ
گفتی از بوی محبت تازه سازم مغز تو
کذب نبود مغز من پس هست بوی تو دورغ
مرده شو گفتی برد آواره را ای مرد شوم
من هنوزم زنده پس شد مرد شوی تو دروغ
آری بیست سال است آواره به بهاء و اهلش حرف دارد (به عقیدهی خودش حق و به قول ایشان دشنام) و هنوز زنده است و شاید ده سال دیگر هم باشد.
1) یعنی اگر من نام آسمان را بر زمین بگذارم یا بالعکس احدی نباید چون و چرا بگوید (!(.