گروه کاروان که سرپرستشان میرزا احمد سهراب است و از آنها در این برگها یادی کردم از روز نخست دربارهی شوقی مهر خموشی بر دهان زدند و چون رفته رفته از او کارها و فرمانهائی سر زد که با دستورهای هیچ یک از پرورندگان که ریشه و بن گفتههایشان راستی و درستی است جور در نیامد و دریافتند که برای خود دستگاه سروری و فرمانروائی بیجا به پا کرده، هر کس را که بخواهد از درگاه خود میراند و بهانههای بیجا از پیروان میگیرد و در میان مردم کینه و دشمنی رواج میدهد بر آن شدند که در این باره در کشور اسرائیل انجمنی به پا کنند و کجروی شوقی را برای همه بهائیان و هبائیان آشکار سازند.
در آن کشور نوزده تن از جوانان از هر کیش و آئین به گروه کاروان پیوستهاند و در راه راستی و دوستی و مهر و آشتی و یگانگی جهانیان گام برمیدارند.
ای کاش گروه کاروان و دیگران از کار و رفتار و گفتار پیروان شوقی در ایران آگاه بودند که چگونه در این کشور با دستهای نهانی و تردستیهای شگفت ستم و بیداد میکنند و با نیرنگ، هر گونه دغلبازی و دزدی و ساره خواری و زشت کاری را پیشهی خود ساختهاند. بیگمان اگر آنچه در این کشور از اینها سر میزند در جای دیگر سر میزد خود بهائیها و شاید هبائیها گریبان شوقی را میگرفتند و میگفتند باروبر رنجهائی که گذشتهگان کشیدند و جانفشانیها در این راه کردند این بود: آنها که در پیرامون تو گرد آمدهاند به هر کار زشت و نکوهیده دست پا زند و به بهانههای پوچ فرزند را از پدر و مادر و زن را از شوهر و خویشاوندان را از یکدیگر جدا کنند!!!
گروهی از بهائیان به ویژه خاندان بهاء الله که دلبستگی بسیاری به دستورهای بها دارند و از نادانی شوقی آگاهند او را سرزنش میکنند که چرا کسی که خود را جانشین بها میداند و به گمان پوچ سخنان او را رواج میدهد این گونه از دستورهای بها بیگانه است! برای نمونه یکی را بشنوید:
بها در نامهای که به نام «بشارات» زبانزد است میگوید: «اگر چه جمهوریت نفعش به عموم راجع ولی چون شوکت سلطنت آیتی است از آیات الهی دوست نداریم مدن عالم از آن محروم باشند اگر مد برین این هر دو را جمع کنند اجرشان عندالله عظیم است«.
ولی شوقی در «لوح شرق» که در سال 105 بهائی نگاشته در رویهی 42 آن دفتر مینویسد:
»ملوک ارض به عذاب الیم دچار گشتند و در ممالک بسیاری سلطنت به جمهوریت تبدیل گشت و این بر اثر اراده بهاء الله بود«. در رویه 43 میگوید: «بر اثر جنگ جهانسوز گروهی از ملوک معزول و منکوب و اسیر و مقهور و پریشان گشتند و در ممالک بسیاری… اساس سلطنت متزعزع گشت و به جمهوریت مبدل گردید و این از آثار ارادهی جمال قدم بود که نمیخواهد در روی زمین پادشاهی باقی بماند.«
از این گونه سخنان پوچ برای شادی دل بیگانگان در زمینههای گوناگون بسیار گفته است که همه آنها میرساند نه تنها از دستورها و آموزههای بها آگاهی ندارد به ساز خواهش و گرایش دیگران نیز پای میکوبد،