جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کشفیات متنوعه

زمان مطالعه: 2 دقیقه

بهائی شدن وزیر همایون – اقامت دو ساله‏ی من در طهران – فوت عبدالبهاء – مسافرت من به اروپا – تکمیل مواد کشف الحیل – قدمهای پی در پی این راه – بعضی مسائل مستلفه.

پوشیده نماند که چون در تمام ادوار بهائیت یک نفر قائم مقام وزیر همایون میرزا مهدی‏خان غفاری بود که بر اثر جنون خمری و اغتشاش حواس بهائی شد و بهائی شدن او هم با آن جنون از روی عقیده‏ی مذهبی نبود بلکه بر اثر اشتباهات سیاسی بود لهذا لازم دانستم که شرح حال او را مختصری اشاره کنم تا بهائیان بدان گونه که عادت دارند بهائی شدن یک وزیر را ولو آنکه کهنه وزیر از کار افتاده باشد برخی کسی نکشد چه شرح بهائی شدن قائم مقام مذکوره نزد نگارنده است حتی الواحش کلان زد من است و من خود واسطه‏ی آنها بوده‏ام و احدی به قدر بنده از حالات او آگاهی ندارد حتی عبدالبهاء یکی از فتوحات مهمه‏ی مرا تبلیغ این وزیر قلم داد نموده بود که در مدت هشتاد سال هیچ مبلغی نتوانست یک نفر وزیر را به دام بهائیت بیندازد و از بس در بهائی شدن او کیف کرده بود در لوحی که به عربی برایم فرستاده می‏گوید الهی الهی ان عبدالحسین قد نادی اهل المشرقین و ذکر بذکرک ملا الخافقین الخ. (که بهائی شدن یک وزیر معزول مخذول را با تذکر ملا خافقین و اهل مشرقین برابر دانسته)

پس باید دانست که این شخص چون با مشروطیت مخالفت کرده بود و به تمام معنی استبداد نشان داده بود عاقبت در کار خود در ماند و اخیرا هو و جنجال همان (خ) مقدسها و (س) بابیها را به خرج برداشته و مشروطیت و بهائیت هم عنان شناخته بود! لهذا در حکومت عراقش بهائیان آنجا دامی گسترده همین قدر به توسط حاجی مونس درویش توانستند ذهنش را مشوب کرده به این اشتباه کاری خود ترتیب اثر داده او را متقین بر بهائی بودن رؤسای مشروطه کنند و چون این تخم را در ارض وجودش کاشته بودند پس از معزولی از عراق و ورود به کاشان دوازده شبانه‏روز لیلا و نهارا در مزرعه‏ی حسکو که ملک خودش بود با نگارنده به سر برده از بس او را از اوضاع طهران خائف و به وساطت به اقراف و ورقا و کلیه بهائیان طهران امیدوار دیدم و کاملا آثار جنون از حرکات و سکناتش مشاهده کردم خلافت رافت و انسانیت دانستم که او را بار دیگر نومید و افسرده کرده بگویم همه‏ی این حرفها دروغ و حقه‏بازی است به علاوه صلاح خود را هم نمی‏دانستم که بی‏مقدمه خویش را طرف هجوم و حمله و شاخ زدن اغنام قرار دهم لذا با او مماشرت کرده تا بر اثر معاشرت با نگارنده امیدش تایید شد و از من درخواست توصیه بر سر سپهسالار و سردار اسعد می‏کرد و من در دل بر او می‏خندیدم که گمان می‏کند مکاتبه‏ی دائمی

بین من و آن آقایان مستمر است ولی صورتا امیدوارش می‏کردم و به کجدار و مریز گذرانیده بالاخره روانه‏ی طهرانش کردم و به قدری بی‏طمعی نمودم که حتی به بهانه‏ی شطرنج خواست هدیه که داده و نگرفته بودم به من باخته باشد و شاید ابوالحسن خان زنجانی که آن روز منشی او بود این قضایا را در نظر دارد و تصدیق نماید (اگر در حیات باشد) اما پس از ورود به طهران بهائیان چه کردند از عکا تا طهران از عبدالبهاء تا حاج غلامعلی مبلغ کاشانی به هر اسم و رسم توانستند گوش او را بریدند و هی وعده‏ی فتح و نصرت و شفا و صحت دادند تا بالاخره از هستی ساقطش کردند و پس از دو سال جسدش را به خاک سپرده و ارثش را هم به گور کردند و رهایش نمودند.