یکی از چیزهائی که از تهران برای عبدالبهاء (بفرمودهی خودش) با دست ابناصدق بردیم کتاب «کشف الغطاء» بود. نخست کسی که در کاشان به گفتار ملا حسین بشروئی پیرو باب شد حاجی میرزا جانی کاشانی بود و در آنروزها که باب را از اصفهان بسوی تهران میآوردند و از کاشان گذشتند حاجی میرزا جانی با برادرهایش از او دیدن کردند. میگویند:
از نگهبانان خواهش کرد که کاروان باب را سه شب در کاشان لنگ کنند و برای هر شب صد تومان بگیرند و این سرافرازی را به او بدهند که سه شب مهماندار باب باشد و چنین کردند.
حاجی میرزا جانی نخستین کسی بود که در پیدایش باب و سرگذشت او دفتری ساخت و پرداخت و نام آنرا «نقطة الکاف» گذاشت. سپس در روزگار بهاء مردی بنام میرزا حسین همدانی آن دفتر را بدست آورد و بگفتهی خود از روی آن بنام «تاریخ جدید» چیزی نگاشت و پس از او آقا محمد که به فاضل قائنی و هم نبیل نامور بود همین کار را کرد.
بیشتر بهائیان در آن روز چنین میپنداشتند «که تاریخ جدید» و نوشتههای فاضل قائنی و دیگران با نقطة الکاف برابر است که ناگهان در سال 1289 خورشیدی با بهترین برش و اندازهای نقطة الکاف از چاپ در آمد و پخش شد و این کار بدستیاری خاورشناس دانشمند پروفسور ادوارد براون انجام یافت. این مرد در آئین بابی و شاخههای آن کاوش بسیار میکرد و در ایران با دستههای گوناگون این گروه دیدار و آمیزش داشت. در قبرس صبح ازل و در عکا بها را دید و دفترها نوشت و ترجمانیها کرد و چون نام نقطة الکاف را شنیده بود دنبال آن میگشت و هر چه بیشتر میجست کمتر مییافت و سرانجام پنداشت که آن دفتر از میان رفته است تا آنکه در سال 1271 خورشیدی «در کتابخانهی ملی» پاریس رونوشتی از آن بدست آورد و دریافت این دفتر و چند دفتر دیگر از آنی کنت دو گوبینو است
که پس از مرگ او به آنجا برده و فروختهاند و این گوبینو در سال 1232 خورشیدی فرستادهای ارجمند از طرف ناپلئون پادشاه فرانسه به ایران بود که سه سال در ایران بسر برد و دربارهی باب و بابیها بررسیهائی کرد و دفترها گرد کرد و نوشتهها بدست داد که از آنها بود نقطة الکاف. باری پرفسور براون از یافتن آن دفتر شادیها نمود که آنچه دنبالش میگشت یافت و هم شگفتیها کرد که چگونه میرزا حسین همدانی و دیگران تا این اندازه نادرستی و بیهودهگوئی و بیدادگری کرده و سرگذشت صبح ازل را از میان برده و فزونیها دربارهی بها نوشته و نوشتههای حاجی میرزا جانی را به دلخواه خود زیر و رو و کم و افزون کردهاند.
چون نقطة الکاف چاپ و پخش شد و بدست عبدالبها رسید به میرزا ابوالفضل گلپایگانی که از پیش او را به شما شناساندم دستور داد پوچ بودن این دفتر را به گوش همه برساند. میرزا ابوالفضل که «کتاب فرائد» هفتصد برگی آن چنانی را در پاسخ شیخ الاسلام قفقاز به گفتهی خودش در شش ماه نوشت ماهها و سالها تا پایان زندگانی خود، خویش را سرگرم این کار نشان میداد و پس از هفت سال درگذشت و جز صد و سی و دو برک آراسته و چندین برک یادداشت چیزی بجا نگذاشت. آنها هم دربارهی کارهای ادوار براون و بدگوئی از میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی و سید جمال الدین اسدآبادی و لغزشهای میرزا محمد خان قزوینی در درست کردن چهار مقالهی عروضی سمرقندی و چگونگی گرویدن سید جواد کربلائی به باب و بازگشت سید باب از گفتهی خود و نامهی
او به ناصرالدین شاه ولی دربارهی جانشینی صبح ازل و پایگاه بلند او نزد بابیان و نکتههای دیگر چیزی نگفته.
عبدالبهاء پس از مرگ میرزا ابوالفضل، سید مهدی گلپایگانی (که او را هم به شما شناساندم) و شیخ محمد علی قائنی و ابنابهر و ابناصدق و چند تن دیگر را دستور داد که گردهم آیند و خرد و دانش خود را بر سر هم نهند و با سخنانی شیرین و خوش، پوچ بودن نقطة الکاف را هویدا کنند. این چند تن روزگاری دراز در تهران در این کار کنکاش داشتند تا آنکه سید مهدی گلپایگانی به کمک آن چند نفر دفتری به پایان رسانید و نام آن را «کشف الغطا عن حبل الاعداء» نهاد و سپس با شیخ محمد علی به عشق آباد رفت. در سر این دفتر میان مبلغان کشاکشها و ستیزگیها شد به ویژه میان شیخ محمد علی و سید مهدی چه در تهران و چه در عشق آباد و روزی کار بجائی رسید که در «مشرق الاذکار» در نزد گروهی از دوستان گفتگوشان شد و شیخ محمد علی بر سر خشم آمد چهارپایهای که پهلویش بود برداشت که بر سر و مغز سید مهدی بکوبد که دوروبریها ریختند و چهارپایه را از دستش درآوردند.
سید مهدی از عشقآباد به مرو رفت و در آنجا کار رونویسی آن دفتر را به پایان رسانید و به نام خودش کرد و به تاشکند برای چاپ فرستاد. چون از چاپ درآمد یک جلت آن را برای پرفسور براون به لندن فرستادند ولی هنوز آن دفتر میان بهائیان پخش نشده بود که به دستور عبدالبهاء از پخش جلوگیری شد زیرا در آن دفتر نوشته بود: چون قبریس در دست انگلیسهاست
و صبح ازل هم در آنجاست ادوارد براون میخواهد آن سرزمین را به سود انگلیسها پرستشگاه بابیها کند تا مردم روی بدان سوی نهند و هم سخنان دیگر به زیان انگلیسها راند و چون همان روزها سربازان انگلیسی حیفا و عکا را گرفتند و لردالمبی سردار لشکر به دیدار عبدالبها شتافت و به او مهربانیها نمود عبدالبهاء هم دربارهی پادشاه انگلیس آفرینها گفت و از خداوند سایهی او را در آن سرزمین بر سر همه گسترده خواست و سرانجام از پادشاه انگلیس نشان و پاینام گرفت دیگر سزاوار ندید که آن دفتر پخش شود و انگلیسها که سایه بر آن کشور گستردهاند ناخشنود شوند.
خواندن این کتاب برای آدمی شگفتی میآورد یکی آنکه میرزا ابوالفضل به بهانههای دور و دراز میخواهد دانش خود را به رخ مردم کشد. برای نمونه یکی از بشنوید: ابوالفضل درچندین برک سخنانی میآورد که مادر چند رج از آن شیره کشی میکنیم. میگوید: با بنامین فرانکلین شاگرد امرسن دیداری کردم و او دربارهی فلسفه بویژه فلسفهی افلاتونیان نو و آمدن فیلسوفان رومانی به دربار انوشیروان پرسشها نمود و پاسخها شنید که در پایان دست بر پشت من زد و گفت: چه اندازه میدان دانش این جوان ایرانی پهناور است.
دیگر نامهی سید باب است به ناصرالدین شاه که آن نامه را با بیان و بهائیان نمیخواستند پخش شود تا مردم ندانند که سید باب سخن خود را پس گرفته و از آنچه گفته بازگشت کرده. پس از آنکه نامهی ناصرالدین شاه را به محمد شاه میآورد در صفحه 204 دفتر کشف الغطاء مینویسد:
»چون در این عریضه انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است مناسب چنان به نظر میآید که صورت دست خط مبارک را نیز محض تکمیل فایده در این مقام مندرج سازیم و موازنهی آنرا با الواحی که از قلم جمال قدم در سجن اعظم به جهت ملوک و سلاطین عالم نازل گردیده به دقت اولی البصائر واگذاریم«.
میخواهد بگوید که چون سید باب در آن نامهی پا به مهر آمرزش خواسته ما آنرا اینجا میآوریم تا مردم آن نامه را با نامههای بها که به پادشاهان نوشته است برابر کنند و بدانند که تا چه اندازه بها بر باب برتری داشته است.
پس از یک هفته روزی عبدالبهاء فرمود: به دیدن «روضهی مبارکه» بروید و مرا هم در آنجا بیاد آورید. روضهی مبارکه آرامگاه بهاء در بیرون شهر عکاست. میرزا هادی داماد خود را دستور داد که همراه ما باشد ما را به عکا و بهجی ببرد تا شبی را در آنجا بروز آریم و روز دیگر بحیفا برگردیم بامداد با کروسه براه افتادیم کروسه افزار سواری است که با دو اسب میبرند و درون آن سه نیمکت پشت سر هم است و در نیمکت نخست راننده مینشیند. پیش از نیمروز به عکا رسیدیم و یکسر بسرائی که بها در آنجا زندگی میکرد رفتیم و خانهی ویژهی او را با کاچالش دیدیم که از آن همه بود نیمکتی که بها بر روی آن لم میداد و صندلی که بر روی آن مینشست و چیزهای دیگر که همه را برای اینکه درست بماند و در دیدهها ارجمند نماید در صندوقهای بزرگ و کوچک جا داده بودند. درها را باز کردیم
و یک یک آنها را پساویدیم و بوسیدیم آنگاه ناهار خوردیم و پس از نیمروز از عکا به باغ رضوان رفتیم در آنجا نیز اطاقی که بها در آن میزیست دیدیم. در باغ درخت توت بزرگی بود که زیر سایهی شاخههای آن نشیمنگاهی تخت مانند ساخته و پرداخته بودند که بها بر روی آن مینشست و بعد از او برای اینکه گستاخی پیدا نشود که بر جای او بنشیند دورادور آنرا میلههای نازک و زیبای آهنی کشیده بودند و در میان آن گلدان گذاشته بودند.