کتابهایی که سید علیمحمد باب در طول زندگی و تبعید و زندان نوشته است عبارتند از:
1- احسن القصص (دارای 11 سوره و اولین آنها سوره الملک) در تفسیر سوره یوسف است.
2- زیارت جامعه (محتوی دو زیارت که با خواندن آنها ائمه اطهار – علیهم السلام – زیارت میشوند(.
3- دلایل السبعه (در دو قسمت عربی و فارسی(.
4- پنج شأن.
5- صحیفه عدلیه.
6- الواح خط (شامل 20 لوح به خط خودش و سید حسن یزدی کاتبش(.
7- رساله للثمره.
8- نه جزوه در تفسیر سوره بقره، حمد، توحید، قدر، عصر و…
9- بیان عربی.
10- بیان فارسی.
به جمیع کتابهای باب (بیان) گفته میشود.
ماجرای بدشت شاهرود امروز (نسخ اسلام!)
در صفحات قبل راجع به سه تن از پیروان باب به نامهای میرزا یحیی نوری (صبح ازل) و میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) و زرین تاج (قرة العین) مطالبی را ذکر کردیم و همچنین گفته شد که این سه نفر در استمرار عقاید باب نقش بسزایی داشتند. یکی از وقایعی که در ایام تبعید و اسارت باب رخ داد ماجرای «بدشت» است که از آن پس فصل تازهای در دیانت بابیت باز شده است و عمده سران آن ماجرا نیز همین سه تن بودهاند. اکنون خلاصه واقعه را از کتاب قاموس توقیع منیع مبارک اشراق خاوری میخوانیم؛ او مینویسد: «در نزدیکی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است… باری جمال مبارک (حسینعلی نوری) جمعی از اصحاب را که بالغ بر 81 نفر بوده اند مهمان کرده بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشکیل شده بود؛ یکی برای استخلاص حضرت اعلی (علی محمد باب) از حبس ماکو مشورت کنند؛ و دیگر آن که استقلال شرع بیان (سید علیمحمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود… بالاخره شرع بیان و نسخ شریعت اعلام شد (به اصطلاح بهائیان قیامت کبری پدید آمد زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را قیامت کبری میخوانند(… تمام جمعیت در دوره توقفشان (که 22 روز بوده) در بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند از جمله خود هیکل مبارک (حسینعلی) به اسم (بهاءالله(… در ایام اجتماع یاران در بدشت هر روز یکی از تقالید قدیمه الغاء میشد. یاران نمیدانستند که این تعبیرات از طرف کیست! معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاءالله عارف بودند و میدانستند که او مصدر جمیع این تعبیرات است… ناگهان حضرت طاهره (قرة العین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند. حاضرین که چنین دیدند دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند زیرا آنچه را منتظر نبودند میدیدند، زیرا معتقد بودند که حضرت (طاهره) مظهر حضرت فاطمه – سلام الله علیها – است و آن بزرگوار را رمز عفت و عصمت و طهارت میشمردند، عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل طاهره فرار کرد و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری کرده و به عقیده سابق خود برگشتند… از اجتماع یاران در بدشت مقصود اصلی که اعلان استقلال امر مبارک بود حاصل گردید.» این جریان را آیتی (آواره) در کتاب کواکب الدریه به صورت مفصلتری چنین نقل میکند: «در سال 1264 هـ.ق کبار اصحاب باب یک مصاحبه مهمی و یک اجتماع و کنکاش فوق العاده ای در دشت بدشت کرده اند که موضوع عمده آن دو چیز بوده؛ یکی چگونگی نجات و خلاصی نقطه اولی (باب(؛ و دیگر در تکالیف دینیه و این که آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد کرد یا نه؟ مجمل از این قضیه آن که چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یک دسته به ریاست قدوس (محمدعلی بابی) و باب الباب (ملاحسین بشرویهای) از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاءالله و قرة العین از عقب میرفتند. دشت به دشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا چادرها زدند و خیمه ها برپا کردند و بدشت محفل خوش آب و هوایی است که واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیک است به محلی که آن را هزار جریب میگویند، و اگر چه اخبار تاریخچه در بسیاری از مسائل بدشت ساکت است و افکار ناقلین در این موضوع متشتت، ولی قدر مسلم این است که عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و کنکاش در موضوع آن دو مطلب بوده که ذکر شد، چه از طرفی باب الباب به ماکو رفته محبوسیت نقطه اولی را دیده و آرزو مینمود که وسیله نجات حضرتش فراهم شود، و نیز قرةالعین در این اواخر باب مکاتبه با باب را گشوده همواره مراسله مینمود و از توقیعات صادره از ماکو چنین دانسته بود که وقت حرکت و جنبش است، خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست. و اما… بهاءالله مکاتباتشان با باب استمرار داشت و چنان که اشاره شد و بشود اکثر از اصحاب پایه قدرش را برتر از ادراک خود شناخته و میشناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز میشمردند، و از طرف دیگر اکثر تکالیف مبهم و امور در هم بود. بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل میشناختند، و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی و کلی میدانستند و حتی تغییر در مسایل فروعیه نیز جایز نمیشمردند، و بسیاری از مسایل واقع شد که تباین و تخالف کلی در انظار پیدا میشد و غالبا قرة العین را حکم کرده، جواب کتبی یا شفاهی از او گرفته، قانع میشدند و او نیز هر چند در ابتدا مستقلا جوابی نمیداد و اقدامی نمیکرد و اگر چه سرا هم بود بعد از مذاکره و مشاوره جوابی میداد و اقدامی مینمود. و بعضی از مورخین گفتهاند حتی طلب کردن طاهره را به طهران و اقدام او به این مسافرت برای مسأله بدشت بوده. خلاصه، این دواعی سبب شد که اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساختند…. پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند که مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت کنند که هر کس برای زیارت حضرت به ماکو سفر کند و هر کسی را هر چه مقدور است بردارد و ماکو را تمرکز دهند و از آنجا نجات باب را از محمد شاه بطلبند. اگر اجابت شد فبها، و الا به قوه اجبار، باب را از حبس بیرون آورند؛ ولی حتی المقدور بکوشند که امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نکشد، و چون این مسأله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احکام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود که هر ظهور لاحق، اعظم از سابق است و هر خلفی، اکبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی، اعظم است از انبیای سلف و مختار است در تغییر احکام فرعیه. بعضی دیگر معتقد شدند که در شریعت اسلام تصرف جایز نیست و حضرت باب مروج و مصلح آن خواهد بود. و قرةالعین از قسم اول بوده، اصرار داشت که باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند که باب دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها و اگر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید، زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه متعصب بود و به سهولت نمیتوانست راضی بشود که مثلا صومی را افطار کند و هم توهم از دیگران داشت که قبول نکنند و تولید نفاق و اختلاف گردد؛ ولی قرة العین میگفت این کار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر، تا هر کس رفتنی است برود و هر کسی ماندنی و فداکار است بماند. پس روزی قرة العین این مسأله را طرح کرد که به قانون اسلام، ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست، بلکه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگردند و به اسلام بگرایند؛ لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب میکنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل، و الا قدوس سعی نماید که مرا نصیحت کند که از این بی عقلی دست بردارم و از کفری که شده برگردم و توبه نمایم. این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی که قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاءالله هم تب و زکامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند، قرة العین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود. همهمه در میان اصحاب افتاد. بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفتند شکایت نمودند. قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش کرد و حکم را موکول به ملاقات طاهره و استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات، قرار اخیر این شد که قرة العین این صحبت را تکرار کند و قدوس را به مباحثه بطلبد و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد؛ لهذا روز دیگر چنین کردند و چنان شد که منظور بود، اما با وجود الزام و اقحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو ننشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر برنگشتند، ولی آنها که طاقت نیاورده رفته بودند، سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته، ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب کرده، آنها را از آن حدود متواری کردند و آنها با همان تصمیم که در تمرکز به ماکو داشتند از آنجا به سه جهت تقسیم شده، بهاءالله و جمعی به طهران، و طاهره با قدوس به مازندران، و بابالباب با معدودی اولا به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند.» و این چنین بود که فرقه بابی وارد برهه جدیدی شد و به عنوان یک شرع مستقل و ناسخ اسلام برای پیروان باب مطرح شد و همانگونه که ملاحظه شد بعضی از قبول آن امتناع کردند که از جمله آنها «ملا حسین بشرویهای» اولین مرید باب است، چنانچه فاضل مازندرانی در ظهور الحق مینویسد: «ملا حسین بشرویه ای که حلقه اخلاص حضرت قدوس در گوش داشت در بدشت حاضر نبود، همین که واقعات مذکوره به سمعش رسید گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر مینمودم.» ولکن عباس افندی (عبدالبها) در مکاتبات مینویسد: «جناب طاهره، انی انا الله را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت.» و از این جمله معلوم میشود که اصحاب بدشت مقام شارعیت را برای قرة العین و حسینعلی بهاء و نیز سید علیمحمد باب قایل بودهاند و از همین جهت است که بعضی با نسخ اسلام موافقت کردند و قوانین دین جدید را پذیرفتند اگر چه دلایل و علل دیگری هم برای این امر وجود داشت!!