یکی از راههائی که مردم را میترسانند این است که میگویند همه بزرگان کشور و فرمانداران و سروران با ما هستند و هر چه ما بگوئیم میپذیرند و کارهائی هم مینمایند که مردم باور کنند در این باره نمیخواهم پر سخنی کنم با یک نمونه از آن، شما را آگاه میسازم که در چندین سال پیش بوده و اکنون نیرنگهایشان زیادتر شده. در نامهای مینویسند: بیست و پنج نفر از جوانان بهائی را وزارت جنگ و وزارتخانههای دیگر به اروپا فرستادند!
هر کس این را میخواند گمان میکند که همهی کارهای کشور در دست اینهاست
اینک در «اخبار امری» بخوانید و داوری با خود شما. اینهاست که در مردم نادان ترس پدیدار میکند تا هر چه بگویند بپذیرند.
من اگر بخواهم نیرنگها و کارهای ناپسندیدهی این گروه هبائیان را که بیشتر به زیان مردم این کشور است مو به مو بشکافم باور نخواهید کرد با آنکه در هر سخن و گفتاری آوند و نوشته از خود آنها دارم که اندکی از بسیار و براستی یکی از هزار را در اینجا آوردم. اگر میبینید مردم ایران از پیروان شوقی خشنود نیستند و میگویند باید از اینها کناره گرفت و آنها را در کارهای همگانی راه نداد و در ماههای گذشته آن هیاهوها به میان آمد، نباید مردم ایران را بدنام کرد و گفت: ایرانیان آزادی را دوست ندارند و از آن برکنارند و نمیخواهند مردم آزادانه بیندیشند و هر چه میخواهند بگویند. در هیچ جای جهان آن گونه که در ایران دستههای کم شماره که کیش مسلمانی ندارند و یهودی و ترسا و زردشتی هستند از آزادی بهرهمند میشوند و به نام آزادی نیرنگها میزنند و سودها میبرند یافت نمیشود. شما اندکی باریک بین شوید و ببینید دارائی کدام گروه به اندازهی شمارهشان بیشتر است مسلمانان یا دیگران؟ و آن دارائی از چه راهی به دستشان رسیده؟ در میان مردم این کشور دستهای هستند که در آنها درودگر، درزی، نانوا، آهنگر، کفشدوز، گل کار، چاپ گر، نویسنده و هنرور نیست. هر چه هست دارو فروش آن هم بیشتر دغلی، داسار خانه و زمین برای بالا بردن کرایهی خانهها و ارزش زمین، انتیکخر برای این که نشانههای باستانی را از شهرها و دهها بدست
بیارند و به بهای اندک بخرند و به بیرون کشور به چندین برابر بفروشند و یا پشت هم اندازی سودها ببرند و به مردم و کشور زیانها برسانند.
خوب به یادم هست که از روزگار پیش یکی دو نفر از جهودان بهائی با یکدیگر همدست شدند و به راه افتادند و در هر جا که نشانهای از روزگار باستانی بود یا میدزدیدند یا به بهای ارزان میخریدند. یکی در میان آنها بود که کار نخستش درزی گری بود و در خیابان لاله زار دکان داشت که هنوز برادر و فرزندانش هستند، این مرد چنان در این کار بیباک شد که روزی در بی بی زبیده دری دید که از چند صد سال پیش بود شبانه در را کند ولی مسلمانان دریافتند و در روزنامهای گزارش دزدی او را نوشتند و سرآغاز آن نوشته این بود: «دزد در امامزادهها» در آن روزها که من دبیر عبدالبها بودم او از راه حیفا و فلسطین به پاریس رفت و در حیفا به پیشگاه عبدالبها بار یافت و چون به نزدش رسید خود را به آن تنهی سنگین به روی پاهای عبدالبها انداخت و خاکپایش را بوسید و شادمان بود که به چنین مرد بزرگی رسیده است. این را بدانید هر جا که اینگونه دزدیها میشود یا کارهای شگرف نکوهیده روی میدهد از این گروه است. چندی پیش در انجمنی بودیم که دانشمندان گرد هم بودند سخن از نشانههای باستانی به میان آمد و از این که چگونه اینها را میربایند، استاد بزرگوار تقی زاده گفت: به ما گفتند یکی از دفترهای باستانی که در دست دو سه تن بود، به بیرون کشور بردهاند یک بخش از آن در ایران است از نخست وزیر در این باره کمک خواستیم که آن را بخرند پس از بررسی دانسته شد که
آن را هم بدر بردهاند و در امریکا به بهای هفتاد هزار دلار فروختهاند.
همهی این کارهای ناستوده با دست اینهاست ولی در بررسیها و گزارشها نمینویسند که این کار از کسی سر زده که هبائی و پیرو شوقی است اگر مینوشتند میدیدند که نود درصد این پلیدیها از آن گروه است.
چنانکه از پیش گفتم بیشتر اینها پیروان شوقی هستند که همه از جهودان میباشند از نام یهودی بیزاری جسته و برای گم کردن بن و نژاد خود به بهائی چسبیدهاند. هر تباهکاری و آشوب از آنها سر میزند و چون کسی از آنها بیزاری جست نالهی ستمدیدگی بلند میکنند و داد و فریاد به راه میاندازند که ای مردم جهان! ما در ایران آزادی نداریم. ما میخواهیم دشمنی و بدخواهی را از بیخ و بن براندازیم ما میگوئیم مردم خاور و باختر از هر نژاد و کیش باید برابر و برادر باشند ما مردم جهان را به این چیزها میخوانیم ولی ایرانیان نمیخواهند که ما این روش را داشته باشیم و میخواهند دستگاهمان را بهم بزنند…
مردمی زود باور و ساده دل و پخمه هم چون از درون آنها آگاهی ندارند گفتههای آنها را باور میکنند و ندانسته به سود آنها سخن میگویند. دوستان من! چرا نمیاندیشید مردمی که به زبان دم از دوستی و یگانگی میزنند و خود را نیکخواه همه جهانیان و اندوه خور بینوایان میدانند و بدانسان که گفتم هر سال پول زیادی از مردم بینوای نادان درمیارند و به کیسهی خود میریزند و از آن پول بر سر گور مردگان گنبد زرین میسازند و بتخانه درست میکنند و سرورشان هشت ماه در سویس به خوشگذرانی میپردازد
نباید گاهی که گروهی گرفتار رنجی و پیش آمد بدی میشوند کمکی کند؟ در این سالها چندین بار مردم برخی از دهها و شهرها دچار زمین لرزه و سیلاب و دیگر آسیبها شدند ونیکخواهان جهان کمکها کردند آیا شنیدید که شوقی دست کم ده لیره بدهد و با بینوایان همراهی کند؟ یکی نیست به این مرد بگوید تو که دم از این سخن میزنی: «که ای اهل عالم همه بار یکدارید و برگ یک شاخسار» چرا کوتاهی کردی و از پول گزافی که هر سال با نیرنگ و افسون از کیسهی مردم نادان این آب و خاک در میاری اندکی از آن را بخشش نکردی؟ اگر تو پابستهی این آموزهای «سراپرده یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را میبینند» چرا پول خواستهای را که میشود بینوایان و مستمندان را از آن به نوائی رساند به هزینهی گنبد طلا و سنگ مرمر میدهی و مردم ساده و بیچاره را سرگرم این اندیشهها مینمائی؟ آری تنها کاری که در این گونه پیش آمدها میکنی که جز از نهاد پست برنمیخیزد، شادی و شادمانی است که میگوئی سپاس خدا را که مردم گرفتار بدبختی و تیره روزی شدند! اکنون در این باره داستانی بشنوید:
در روزگار گذشته در شهری نابکار مردی پیدا شد و در برزنی خانهای باز کرد و بر در آن پردهای آویخت و دو نفر از اختهگان را دربان در کرد سپس با دستیاری چند تن از زنان ترزبان و فریب گر دختران دوشیزه را به آن سرا میکشاند که بیائید و خواندن و نوشتن و هنر بیاموزید که بزرگان فرمودهاند: «آموزش دانش بایستهی همه است.» چند تن از دوشیزگان بیگناه را بدانجا بردند. در روزهای نخست آنها را پختند که در این دو روز زندگانی باید خوش بود و کام دل گرفت… باری رفته رفته دستگاه
خوشگذرانی و هوسبازی را فراهم نمود و جز دو تن از دختران همه با این روش خو گرفتند تا آنکه نیمه شبی آن دو تن در اندیشهی گریز افتادند همین که خواستند از در بیرون بروند گرفتار دربانان شدند و با آنها گلاویز گشتند سرانجام یکی به زخم خنجر از پای درآمد و آن دیگر از دست آنها گریخت و خود را به پیش تخت شاه رساند و آنچه در آن سرا دیده بود گفت. پادشاه دستوری را خواست و از او پرسید چه باید کرد؟ گفت: ای پادشاه من یکی دوبار از در آن خانه گذشتم پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفتند: اینجا رادمردی است که برای دختران، دبستان گشاده است تا بیایند و بخوانند و به دانش برسند جز پاکی و پاکدامنی از او چیزی ندیدم پردهای بر در آویخته و نگهبان در، دواخته میباشند گاهی هم بانگ آن مرد از درون به بیرون میآید که ای دخترها بیدار باشید فریب ناکسان را مخورید و گوهر پاکدامنی خود را به سنگ هوس مشکنید. وآنگهی گرفتم که آنچه این دختر میگوید راست است بزرگان ما گفتهاند «چار دیواری اختیاری» این مرد دختران را از کوچه و برزن ناگه گیر نکرده است و نر بوده همه به پای خود رفتهاند چون خودشان آن خانه را خواستهاند با آنچه در خانه است ساختهاند.
پادشاه از دستور دیگر پرسید: تو چه میگوئی؟ گفت: این مرد دختران را فریب داده آنچه در روز پسین در درون خانه گفته در روز نخست در بیرون خانه نگفته چون این کار به زیان زنان است فرمان بده تا آن خانه را بکوبند و دختران را از آنجا بروبند این را هم بدانید که این خانه دو در دارد دری که آن سوی دیگر در پس کوچه است و ویژه رندان است نیم شب میآیند و نه چکش به در میکوبند در باز میشود به درون میروند لب از باده تر میکنند و با دختران سر به سر میگذارند پادشاه فرمان داد خانه را از بزهکاران تهی کردند و خانگاه دل آگاهان نمودند.آری «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار«
درست سرگذشت هبائیان مانندی این داستان است در آشکار از یگانگی و دوستی با همهی جهانیان دم میزنند و چون به رازشان آشنا بشوید و به درون خانه بروید میبینید آن سان که گفتم پرچمدار یگانگی آنها پدر
و مادر و برادر و خواهر و همه کسان و خویشاوندان و دوستان خود را به بهانههای پوچ از خود رانده و دشمنی با همه را آغاز کرده! اینجاست که متل مردم راست میآید که گفتهاند: «هر که با مادرش زنا کند با دیگران چه ها کند؟» اگر پیش آمدی که برای من رخ داده بود وارون آن بود (بدین گونه که من از میان خانوادهی مسلمانی دنبال شوقی را میگرفتم پدر هم مرا برای بیدینی و نامسلمانی از خانه بیرون میکرد کس و کار پدر هم مرا بخود راه نمیدادند و پس از مرگ پدر از روی خواستنامهی او نمیگذاشتند چیزی از دارائی او به من برسد.) اینها چه میکردند؟ خامه برمیداشتند و به همهی جهانیان مینوشتند که این نیکخواهان جهان در این روزگار که همه خواهان آزادی هستند و نیکمردان دم از آزادی اندیشه و گفتار میزنند و برای این کار جانفشانیها کردهاند؛ در ایران هنوز خوی و ددمنشی در میان است و ایرانیان نمیخواهند مردم را در اندیشه و کار خود آزاد بگذارند این مرد تا دیروز مسلمان بوده و چون آن کیش را برای خود نارسا دیده امروز در جرگهی ما در آمده و نمیخواهد مسلمان باشد آیا سزاوار است او را به گناه اینکه پیرو راه و آئین راستی شده از خانه بیرون کرد و از هر بهرهای در زندگی دور نمود و ناامید کرد؟ ای مردم جهان ایرانیان مسلمان را بشناسید اینها چون جانوران درنده و آدم خوارند…