جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پژوهشی در تواریخ دو فرقه ازلی و بهائی، کتاب براون و اشتباهات آنها و پاسخ به نقدها

زمان مطالعه: 9 دقیقه

پس از انتشار مقاله «کتابی بی نام با نامی تازه» درباره تاریخ منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی و پیش از چاپ مقاله های مکمل آن درباره تاریخ جدید و تاریخ منسوب به نبیل زرندی برای برخی از فضلای نکته سنج در قم و اصفهان و تهران این حیرت دست داده بود که چرا این جانب در صدد تضعیف موقعیت (برون) برآمده و بدان نیندیشیده است که این امر برای طرف مخالف او تأیید ضمنی خواهد بود.

بهائیان هم از اینکه کتاب نقطة الکاف چاپ برون پس از نیم قرن مورد انتقادی قرار گرفته خشنود و در نتیجه پیروان صبح ازل از این بابت ناخشنود شدند.

جمعی هم از برادران مذهبی در مرکز و شمال کشور اصولا طرح این موضوع را بجا ندانستند و بدین دست آویز که ذکر چنان مطلبی خاطره فراموش شده ای را دوباره به یاد می آورد، برعمل پژوهنده خرده گرفتند.

به هر صورت چون غرض از نگارش مقاله فقط بحث کتاب شناسی و جلب توجه فضلای کتاب شناس به اشکالی بود که در کار اسم نقطة الکاف و انتساب آن به حاجی میرزا جانی کاشانی وجود داشت، دیگر توجهی به مراعات مصالح و منافع و مضار این و آن نشد و از اینکه یکی را شاد و دیگری را ناشاد کرده باشد ابائی و پروائی نداشت.

دوست فاضل سالخورده ای از طرفداران صبح ازل در آخرین دیداری که چند ماه پیش با او صورت گرفت مرا به عواقب نامطلوب این شکستن سد متین بیم داد و پیش خود چنین می پنداشت که نگارش این مقاله اعلی دیگر داشته اما چون کار پژوهش درباره تواریخ هر دو فرقه هنوز به پایان نرسیده و این امر مستلزم فراغت بال و سکوت و سکون حال موقت بود، او را به بحثی مناسب درباره همین مطلب به آینده نزدیک وعده دادم.

این ناخشنودی و دغدغه خاطر طوری او را از خود به در برده و نسبت به نویسنده بدبین و بدگمان ساخته بود که برای اعلام این آزردگی از تسلیم اصل مکتوب شیخ علی عظیم رئیس فرقه بعد از باب به بابیان کاشان در سال 68 و دعوت آنان برای امری مهم به حضور در تهران که تازه آن نامه را دست آورده بود دریغ ورزید تا از آن عکسی برداشته شود و سندی را که خود می پنداشت به خط میرزا حسینعلی بها باشد چون به او فهمانیده شد که از آن عظیم است و برگه اقدام دسته جمعی بابیان به پیشوائی حضرت عظیم و مشورت جناب بهاء، در سوء قصد به ناصرالدین شاه شمرده می شود، از بیم آنکه مبادا موضوع تتبعی تازه قرار گیرد، با خود برد و دیگر تا وقتی که دستش از این دنیای فانی کوتاه شد، امکان تجدید دیدار و رفع آزردگی خاطر او و تحصیل نسخه ای از نامه عظیم به بابیان کاشان، میسر نگردید.

مقارن این ملاقات و اظهار ناخرسندی و رنجش فاضل مزبور خبر شدم که انتقادی از مندرجات مقاله ی اول نگارنده به قلم آقای احمد خزان به دفتر مجله رسیده و در صدد انتشار آن پس از پایان یافتن چاپ مقالات هستند و این همان انتقادی است که در شماره پنجم از سال چهارم مجله و دو هفته بعد از مرگ فاضل مزبور انتشار یافت و اینک برای تکمیل بحث کتاب شناسی و رفع اشتباه زندگان به توضیح و تقدیم پاسخی بدان باید بپردازد:

آقای خزان در این کار خود چندان عجله به خرج داد که در انتظار وصول نوبت برای چاپ مقاله در مجله نماند، بلکه با شتاب، در مطالب آن اندک تجدید نظری کرد و با مقداری جرح و تعدیل به صورت رساله ی زیراکس شده به وسیله پست شهری برای برخی از دوستان و آشنایان خود فرستاد که در ضمن این جانب را هم به دریافت نسخه ای از آن اختصاص داد.

مطالب این مقاله و آن رساله بر یک سیاق قلم بند شده و صرف نظر از برخی کاست و افزوده ها باید هر دو را در حکم یک اثر دانست که به دو صورت عرضه شده باشد.

تطبیق ذهنی مطالب این دو نوشته با آنچه از آن آشنای مأسوف علیه در ملاقات شنیده شد، شاید قرینه ای بر توحید مأخذ هر دو اثر محسوب شود.

بناء علیهذا از اینکه ناقد سالخورده و مطلع معهود اکنون در قید حیات نیست تا توضیح و پاسخ این آشنای ناتوان را به گوش تن بشنود، فوق العاده متأسف است.

عجب است همان اشتباهی که برای آقایان دکتر داوودی و نواب زاده درباره نظر این جانب راجع به نقطة الکاف پیدا شده بود و دایره ی شمول نقد را از اسم کتاب و مؤلف به خود کتاب سوق داده بودند برای خزان هم دست داده و از جمع نظر این جانب درباره تاریخ قدیم بابیه یا نقطه الکاف و تاریخ منسوب به نبیل زرندی چنین استنباط کرده که هدف اصلی نگارنده تردید در اولی و تأیید دومی بوده است.

آری این بدگمانی یا سوء تشخیص تا جائی قوت گرفته که نظیر چنین عبارتی را بر زبان قلم آورده است که پس از قطع و وصل دو قسمت از هم بریده عبارات مقاله که هر کدام جدا از صورت کامل خود ممکن بوده نقض غرض نگارنده را در تأئید منظور مخالف نشان بدهد، در رساله زیراکس شده خود چنین می گوید:

»ما نمی دانیم علاقه امروز آقای محیط را به معتبر جلوه دادن تاریخ نبیل و کاهش تأثیری که نقطه الکاف در اذهان بخشیده است چگونه می توان توجیه نمود.»

آقای خزان گوئی با کنایه و ابهام میخواهد مرا هواخواه دسته مخالف عقیده خود به ذهن خوانندگان بیاورد، در صورتیکه مطالعه سه مقاله راجع به تاریخ قدیم و تاریخ جدید و تاریخ نبیل، نتیجه بحث و تحقیق را از این گونه کوچک نظری ها و خام اندیشی ها مبرا و دور می دارد.

آقای خزان در مطالعه مقاله تاریخ بینام چنین گمان بدی به نویسنده برده اند که در صدد کاستن از اهمیت تاریخ قدیم بابیه و تقویت زمینه تاریخ منسوب به نبیل زرندی است، در صورتیکه از دقت بیشتری در مطالب همان مقاله و پیش از مراجعه به مدلول مقاله مربوط به تاریخ نبیل، این نکته به خوبی استنباط می گردید که نگارنده را در اصالت متن چاپی تاریخ قدیم همچون عدم اصالت تاریخ نبیل، تردیدی نبوده است و فرض وجود چنین تاریخی منسوب به نبیل زرندی را با اصالت وجود تاریخی بدین نام در مقایسه اشتباه کرده اند.

اینک برای جلب اطمینان ایشان و دیگران بار دیگر به صراحت اعلام می کند که نویسنده را با صحت و سقم و خوب و بد مطالب تاریخ قدیم بابیه کاری نبوده و همین قدر از پژوهش خود دریافته متنی که برون آن را به اسم نقطه الکاف و منسوب به «حاجی میرزا جانی» در 1910 انتشار داد و اصالت آن مورد تردید عبدالبها و یارانش در کتاب کشف الغطاء قرار گرفته متنی اصیل و قدیمی است که مطالب آن بعدها در تاریخ جدید (میرزا ابوالفضل) و مقاله سیاح (عبدالبها) و مطلع الانوار (شوقی افندی) چهره و مفهوم و روح وقایع را به تدریج عوض کرده است و بحث اصلی ما بر سر اسم و کیفیت تدوین نسخه اصلی و شخصیت مولف آن بوده که در هر صورتی ابدا به اهمیت مطالب کتاب و اصالت نسخه اساس چاپ برون، خدشه ای وارد نمی کند.

مسلم است که این اضطراب آقای خزان ناشی از وضع متقابل روحی پیروان دو برادر نوری است که از 1285 بدین طرف هنوز خوی بدگوئی و بداندیشی و تهمت زدن و بدخواهی یکدیگر را از خود دور نکرده اند و هر دسته ای می کوشند تا موضوعی را که در آن گمان تامین مصلحتی برای طرف مقابل باشد، مورد تخطئه قرار دهند و به نویسنده آن گمان بد ببرند.

سعی خزان در بی اهمیت جلوه دادن اختلاف رقم تاریخ مقدمه که موسوم به نقطه الکاف بوده و در 1277 بعد از بعثت نوشته شده است با تاریخ آغاز متن اصلی که در 1270 بعد از هجرت قید گردیده و حمل آن بر عدم دقت مؤلف در ضبط ارقام تاریخی آن هم با استشهاد به رقمی که درباره واقعه شهادت سیدالشهدا به تقریب ذکر کرده برای اثبات بی دقتی تاریخ نگار، چیره دستی تبلیغی را نشان می دهد، در صورتی که چنین امری موقعی می توانست قابل توجه برای اثبات ارتباط و انسجام نسج کتاب واقع شود که مشکل هم فی الواقع منحصر به همین یک فقره باشد و در میان نقطه الکاف یا مقدمه با «نقطه کافی» که در تاریخ همواره مانند شخص دیگری آن هم با لقب «جناب» قید و ذکر شده امکان جمع اوضاع و احوال و مجال ارتباطی وجود داشت.

اینکه در مقاله اول نگارنده قید دو رقم 1267 و 1264 برای سال تألیف کتاب شده به اعتبار احتساب سالهای فاصله از هجرت تا بعثت رسول اکرم که در تواریخ و سیر غالبا سیزده سال قید می شود، امکان تطبیق 1277 بعثت را با 1264 هجرت فراهم می آورد.

ولی به اعتبار این که مولف به خطا فاصله میان هجرت و وفات حضرت رسول را بر خلاف همه اقوال و روایات سیره نویسان سیزده سال به حساب می آورد. بایستی همان ده سال به شمار آید تا 1277 بعثت با 1267 از هجرت تطبیق کند.

در صفحه 63 از نسخه چاپی که مربوط به رساله نقطه الکاف اصلی است می نویسد:

درمدت ده سال هفتاد نفر به حضرت ایشان ایمان آورده و بعد می افزاید تا زمانی که حضرت رسالت پناه بعد از مدت ده سال کشیدن جور و ستم زیاد از مکه هجرت فرموده به مدینه تشریف آوردند.

آن گاه مطلب را چنین به پایان خود نزدیک می سازد

»در مدت سیزده سال گاهی در جنگ و زمانی در صلح و اوقاتی در نشر احکام تا زمانی که شمس نبوت نزدیک به غروب گردیده»

از مقایسه این دو قسمت معلوم می شود که حاجی میرزا جانی فاصله میان بعثت را با هجرت به پیروی از سید باب ده سال شمرده آنگاه برای این که از طول مدت بیست و سه سال دوران نبوت چیزی کاسته نشود سه سال بر ده سال فاصله هجرت و وفات آن حضرت افزوده تا حاصل جمع دو رقم غلط او عدد صحیحی باشد.

آری، در میان دو عبارت مربوط به واقعه کربلا و تاریخ سال 1270 اختلاف شکل تعبیری دیده می شود که تشبیه آنها را به یکدیگر خردپسند نمی سازد.

در مورد تعیین زمان تألیف تاریخ می نویسد:

»الحال که هزار و دویست و هفتاد سال از هجرت رسول الله گذشته دین آن سید بشر قوت گرفته»

در صورتی که راجع به واقعه کربلا و عظمت آن می گوید:

»الحال هزار و دویست سال گذشته است مردم شب و روز بر آن می گریند و کهنه نمی شود.»

در صورتی که آغاز گریستن بر شهادت سیدالشهدا در تاریخ عنوان و مبدأ خاصی ندارد که بتواند هزار و دویست سال مرقوم را تخطئه کند.

چند عبارتی که حضور مؤلف کتاب تاریخ را در مازندران و آمل می رساند نمی توان دلیل شمرد که این مؤلف حاضر در طبرستان همان حاجی کاشانی مذکور در کتاب است که داستان پنهان شدن ازل و دستگیر شدن خود و اخوی ازل را در آمل برای دیگری روایت نموده است.

حاجی کاشانی که پیش از دستگیری در آمل و بعد از آن در طول چهار ماه در خدمت «جناب ازل» می زیسته همان «جناب نقطه کافی» بوده که در صفحه 259 از نسخه تاریخ چاپ برون درباره او چنین نوشته شده که جناب بصیر «یا سید کورهندی» وقتی در 1267 ادعای رجعت حسینی کرده و مورد تأیید و تقویت ازل و بها و بر ضدعظیم قرار گرفت پس از آن که تهران و قم را پشت سر گذاشت:

»بعد از آن که به ارض کاف (کاشان) تشریف آورده و در منزل جناب نقطه کافی نزول اجلال فرموده – نظر به آن که در ارض نور (مازندران) در خدمت حضرت وحید (میرزا یحیی ازل) و جناب بها مدت چهار ماه هم سرور بودند و از شراب محبت یکدیگر سرمست و خرم در آن بساط عیش ها نمودند خلاصه نقطه کافی را گمان آن بود که مقام خودش از آن جناب (بصیر) عالی تر می باشد. خلاصه آن که اگر چه جناب نقطه کافی به حسب فضل ظاهری و بیان تفضیل مقامات افضل و اعلم بوده ولی آن جناب را چنان انصافی بوده که به محض آن که اشراف و فوقیت اوشان را دانسته به کلی در آن حضرت فانی گردیده با وجود آن که فتنه های ایشان در نهایت، شدید بوده و جوهر فتنه در افعال و اقوال ایشان ظاهر بود و لهذا اکثر اصحاب از آن جناب (بصیر) فراری بودند مع هذا جناب نقطه کافی به عون الله استقامت در محبت ایشان نموده»

در این صورت معقول نبوده و نیست که مردی در کتاب خود خویشتن را جناب بخواند بلکه این خود بهترین قرینه است که نویسنده کتاب کسی غیر از حاجی کاشانی یار ازل و بها در مازندران و هم نشین و همدم چهارماهه آن دو برادر در آن سرزمین باشد که در کاشان از سید کور هندی یا بصیر مدعی ظهور حسینی پذیرایی کرده و به او ایمان آورده و در کشمکش میان بصیر و عظیم که خود را جانشین مطاع سید باب می دانست طرف سید اعمی را گرفت چشم از شماتت محتجبین پوشید در صورتی که ازل جانب بصیر را گرفت و توقیعی درباره او صادر کرده بود که به قول صاحب تاریخ قدیم، اختلاف میان اصحاب افکند.

این که آقای خزان خواسته اند تعبیر از حاجی میرزا جانی را به حاجی کاشانی راوی و «جناب نقطه کافی» در متن کتاب تاریخ قدیم چنین وانمود سازند که «ظاهرا به این منظور بوده است که از ذکر نام مؤلف احتراز داشته و می خواسته است اذهان را از شناختن مؤلف منصرف سازد و نظیر این معنی در بسیاری از تالیفات دیده شده چنان که در تاریخ محمد قاینی که تلخیص از همین کتاب است قاینی نویسنده را یک نفر سیاح مسیحی معرفی کرده است.

اگر در این کتاب از حاجی کاشانی به هیچ صورت نامی برده نشده بود و آن را با لقب جناب نقطه کافی نمی دیدیم ممکن بود چنین فرضی قابل تصور باشد ولی وقتی نام و عنوان و مختصات او در متن کتاب مشهود است دیگر چنین پنداری در خورد پذیرفتن نخواهد بود.

اما آن چه از بابت محمد قاینی و تلخیص او از تاریخ قدیم که نویسنده را سیاح مسیحی معرفی کرده است در نوشته خزان دیده می شود تصور می کنم قدری در خور امعان نظر بیشتر باشد.

چه تاریخ قدیم را نخستین بار میرزا ابوالفضل گلپایگانی یا میرزا حسین همدانی یا طهرانی از صورت اصلی خود به صورت تاریخ جدید درآورده بودند سپس نسخه ای از آن به دست ملامحمد قاینی افتاده و چون آن را وافی به غرض بهائیان نیافته در صدد جرح و تعدیل و تصحیح برآمده و این نکته را در پایان نسخه مکتوب در 1300 هجری ذکرمی کند و درباره نویسنده این متن تازه هیچ اشاره ای به نام فردی نکرده بلکه صاحب اثر را از مولف و مصحح به صورت جمع عربی درآورده و مورد انتقاد قرار داده است. اما نویسنده مقدمه کتاب تاریخ جدید را که هر دو روایت مانکجی و قاینی بر یک منوال وارد است باید از زبان میرزا ابوالفضل در رساله اسکندریه او دید که برون در صفحه مطون از مقدمه خود بر چاپ کتاب چاپ کرده است:

»مانکجی از میرزا حسین متمنی شد که وی تاریخ حالات بابیه را تصنیف کند. میرزا حسین نزد نامه نگار (میرزا ابوالفضل) آمد و خواهشمند معاونت شد. جواب گفتم که تاریخی از حاجی میرزا جانی در دست است. وی خواهش کرد که نامه نگار فاتحه (مقدمه)

آن را بنگارد و راه نگارش را بر او گشاده دارد. این عبد به خواهش او دو صفحه از آغاز کتاب را نگاشت. آقای خزان که بر ترجمه آزاد میرزا آقاخان کرمانی از متن ترکی رساله جلال الدوله و کمال الدوله آخوندوف واقف بوده اند می توانسته اند دریابند که میرزا ابوالفضل این مقدمه را بر منوال آخوندوف از زبان سیاح دروغی نگاشته که برای اظهار بی طرفی نسبت به مسلمان و بابی خود را مسیحی انگاشته ولی در ضمن این کتاب هر چه را آخوندوف بر ضد علمای اسلام پرداخته و میرزا آقاخان به تفصیل آورده در تاریخ جدید نوساخته است.

پس مقدمه تاریخ جدید به قلم میرزا ابوالفضل و به تقلید جلال الدوله و کمال الدوله آخوندوف نوشته شده و ملامحمد قاینی عینا آن را رونویس کرده و از خود تصرف ننموده است.