جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پایان دفتر و نصیحت های من

زمان مطالعه: 8 دقیقه

فرزندان من! دفتر به پایان می‏رسد، اینک بایسته است که پس از این همه سخن‏ها که بمانند دیباچه است پیام پدر را بشنوید و پندهائی که می‏دهم آویزه‏ی گوش کنید و با زبان شیرین و خوش همه را به آن بخوانید و با دلی پاک و روانی تابناک همراه من شوید و با من بیائید تا بسر سرای رسائی و مردمی و مهرورزی و داد برسیم. نخست بدانید که در شما نیروئی آفریده شده است که در هیچ یک از جانداران نیست همه‏ی پدیده‏های آفرینش در رسائی، مرزی و سامانی دارند جز آدمی که میدان رسائیش بی‏پایان است. چون به جانوران نگاه کنید همه با هم برابرند و در هر جا که هستند به ناچار در روش و نهاد یکسانند. گاوی که در میان جنگل هند می‏زید با گاوی که در کشتزارهای امریکا می‏چرد به فرمان نهاد خود به یک روش زیست می‏کند و جز جنم و سرشت خود استادی ندارد. ولی مردمان چنان نیستند، در شهری و خاندانی تنی پیدا می‏شود که چندان از جانوران برتری ندارد و از همان شهر و خاندان کسی در می‏آید که از راه خرد و دانش بر زمین و آسمان چیره می‏شود و به نیروهای هستی پی می‏برد و آن را به دست می‏گیرد و به رازهای جهان آفرینش دمساز می‏شود، چیزها پیدا می‏کند و به چشم مردم می‏کشد که بیننده خیره می‏ماند!

از سوی دیگر در جانوران مهر و کین نهادی است و آز و خواهش به اندازه‏ی نیازمندیشان است ولی در میان مردمان مهر و کین کم و فزون است. رادمردی را می‏بینید که مهرورزیش چنان است که آسایش دیگران را برتر از خود می‏داند و در آسودگی دیگران خوش و خرم است و شادمانی‏

می‏کند و در این راه می‏کوشد و مزه‏ی زندگانی را در این می‏بیند. و در برابر کسانی را می‏بینید که جز گرد آوردن زر و خواسته و فراهم آوردن دارائی و پول روی پول گذاشتن آرزوئی ندارند و در اندیشه‏ی انجام و پایان کار نیستند می‏میرند و آنچه از این سو و آن سو به دست آورده برای کسان و فرزندان می‏نهند تا بر سر مرده ریگ به جان هم بیفتند و بر سر و مغز یکدیگر بکوبند.

باز کسانی را می‏بینند که از راه آموزش و پرورش جهانیان را به خوی پسندیده و کارهای ستوده و رفتار نکو می‏خوانند و می‏خواهند که مردم، بیداردل و آگاه باشند و جز در پی راستی و درستی نروند و چون ببینند کسی دستور آنها را به کار می‏بندد بی‏چشمداشتی شاد می‏شوند و هرگز در این اندیشه نیستند که پرورش یافتگان مزد راهنمائی آنها را بدهند و از زر و خواسته دریغ ندارند و اگر هیچ نمی‏دهند دست کم در برابر آنان فروتن و ستایشگر باشند. و در برابر، مردی را می‏بینید که تنها دلخوشی ایشان در این است که با نیرنگ و افسون دسته‏ای را بفریبند و در پی خود بیندازند و سرافرازی کنند که ما پیروان بسیار داریم دیگر کاری به این ندارند که از آنها رفتار پسندیده سر بزند یا نکوهیده آنها مردم را چون گاو شیرده می‏دانند و تنها در اندیشه‏ی آب و علف خود می‏باشند.

و هم در این جهان گروهی را می‏بینید که خدا را در دلهای پاک می‏دانند فره‏ی ایزدی را با کسانی می‏بینند که به همه‏ی آفریدگان مهربانند و جز نکوئی و رسائی در آنها چیزی نیست. و در برابر مردمی را می‏نگرید که می‏گویند در هر روزگاری خدا در پیکری نمودار شده و جز در او و پیروانش

در هیچ جا پرتوی از او نیست و تنها راه رسیدن به خدا این است که سر بر آستان آن پیکر بسائی و هر چه می‏گوید بپذیری هر چند با خرد راست نیاید و او را بپرستی خواه کار ستوده از او سر زند، خواه رفتار نکوهیده.

پیوسته این دسته‏ها در برابر یکدیگر ایستاده‏اند، نیرنگ بازان که کارشان فریب جهانیان است از سادگی و کم دانشی و ناتوانی روان و ترس و بیم و آزمندی مردمان برای پیشرفت کار خود کمک می‏گیرند این است که دسته‏ی بزرگی از جهانیان را پیرامون خود گرد کرده به دنبال خود می‏کشند و می‏برند و نمی‏گذارند که به راه راست بیایند آن بیچاره‏ها هم که در پی چاره‏اند به ناچار از نادانی دچار اینها می‏شوند چنانکه خداوندگار سروده:

»آب شیرین چون نیاید مرغ کور

چون نگردد گرد چشمه‏ی آب شور«

ولی خواهد آمد روزی که دانش رو به فزونی رود و روان آدمیان نیرومند گردد و خرد چیره شود و ترس و بیمی که از ناتوانی مردم همه جا را فراگرفته دور شود و دانش و راز آفرینش در دسترس همگان افتد آنگاه ترازوی رسائی و پاکدلی و ستوده خوئی و مهربانی با همه و پیروی دانش، به کار افتد و روی زمین بهشت برین شود ارمگانان که پرورش دهندگان راستکاری و درست کرداری مرد مانند از نهاد پاک و سرشت نیکوی آدمیان برخوردار می‏شوند و آنها را به نیکبختی و دانش و خوشی می‏رسانند.

فرزندان من! پیام پدر را بشنوید: در شما نیروئی است که هنوز

بر از آن چنانکه باید و شاید آشنا نشده‏اید آن نیرو را از راه دانش‏آموزی و نیکی اندوزی افزون کنید روزهای زندگی را بیهوده نگذرانید به پرورش جان و تن خود بکوشید آفریده‏ای را دشمن ندانید و جز از دشمنان مردم به ویژه دشمنان نیرنگ باز از کسی نگریزید آسایش خود را با آسایش دیگران یکی دانید و سود خود را در زیان مردمان مخواهید جهان را جای بدی نشمرید و تا می‏توانید در آن شادمان باشید بینوایان را دلسوزی کنید بی‏آنکه از کیش و آئینش بپرسید روش شاه مردان را کار بندید چنانکه فرموده هر تشنه‏ای را آب گوارا دهید بی‏آنکه از آئین و روشش بپرسید:

به شیخ شهر فقیری ز جوع برد پناه‏

بدان امید که از لطف خواهدش نان داد

هزار مسئله پرسیدش از مسائل و گفت‏

که گر جواب ندادی نخواهمت خوان داد

نداشت حال جدل آن فقیر و شیخ غیور

ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد

عجب که با همه دانائی این نمی‏دانست‏

که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد

من و ملازمت آستان پیر مغان‏

که جام می به کف کافر و مسلمان داد

از این رو از هیچ نیازمندی نپرسید که کیشت چیست و آئینت‏

کدام بپرسید دردت چیست تا درمان کنیم. هرگز نیندیشید که یزدان در نزد یک دسته‏ی ویژه‏ایست و دیگران از او دورند همه با او راهی دارند و راز و نیازی می‏کنند این سخنان را درویشان دل آگاه و مردان راه از پیش گفته‏اند شیخ بهائی گوید:

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه‏

خلقی به تو مشغول و تو غایب زمیانه‏

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‏طلبم خانه به خانه‏

مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو

مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه‏

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل بنوا خوانی و مطرب به ترانه‏

اندر همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه‏

تقصیر بهائی به امید و کرم تست‏

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه‏

در این باره بزرگان درویشان و بیداردلان سخن‏ها گفته که هر یک داروئی است که درمان درد نادانی و خودپسندی و خیره سری را می‏کند.

فرزندان من! پیام پدر را بشنوید به سراغ کسانی بروید که شما را به دانش و خرد و رفتار ستوده و خوی پسندیده می‏خوانند نه آنها که به دست آویز نام خدا برای مردمان دام می‏سازند و شما را از پرتو ایزدی دور نگه می‏دارند خداوندگار می‏فرماید:

دلا نزد کسی بنشین که از دلها خبر دارد

به سایه‏ی آن درختی رو که او گلهای تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران‏

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری بس ترا، زو، ره زند هرکس‏

یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او بطراری که می‏آیم‏

تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‏جوشد میاور کاسه و منشین‏

که هر دیگی که می‏جوشد در او چیز دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیر زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل مستان ازیرا ناله‏ی مستان‏

میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

در این زمینه داستانی نیز از «مثنوی» می‏آورم که با سرودهای خداوندگار آمیخته است:

کازری بود و مر او را یک خری‏

پشت ریش اشکم تهی تن لاغری‏

در میان سنگلاخی بی‏گیاه‏

روز تا شب بی‏نوا و بی‏پناه‏

در آن نزدیکی بیشه‏ای بود جایگاه شیر نر که روزی با پیل دمان جنگید و روزی چند از شکار بازماند و گرسنگی بر او چیره شد به روباهی که چاکرش بود فرمود:

گر خری یابی بگرد مرغزار

رو فسونش خوان فریبانش بیار

یا خری یا گاو بهر من بجو

زان فسونهائی که می‏دانی بگو

از فسون و از سخنهای خوشش‏

نرم گردان زودتر اینجا کشش‏

تا من اندکی از گوشتش بخورم و بازمانده را به تو بدهم، روباه گفت:

فرمان پذیرم در این نزدیکی خری است که می‏توانم او را بفریبم و به نزد تو بیاورم. این را گفت و به سراغ خر رفت و به او گفت: در این کویر خشک چگونه زندگی می‏کنی بیا از اینجا به مرغزاری که ما در آنجا جا گرفته‏ایم برویم‏

مرغزاری سبز مانند جنان‏

سبزه رسته اندر آنجا تا میان‏

خرم آن جنبنده کاو آنجا رود

کاشتر اندر سبزه نا پیدا بود

و در هر سوی آن چشمه‏ی آب گوارا روان است و هر که در آنجاست فربه و خوش زندگی می‏کند.

از خری او را نمی‏گفت ای لعین‏

گر تو زانجائی چرا زاری چنین‏

کو نشان فربهی و فر تو

چیست این لاغر تن مضطر تو

چون ز چشمه آمدی چونی تو خشک‏

گر تو ناف آهوئی کو بوی مشک‏

گر تو می‏آئی ز گلزار جنان‏

دسته گل کو از برای ارمغان‏

روباه در نیرنگ و سخن پردازی چندان پافشاری کرد که ریش خر بگرفت و پیش شیر برد شیر از دور به گمان اینکه زورش مانند روزگار پیش است خیزی برداشت و به سوی خر جست ولی خر از او چابک‏تر بود و پا به گریز نهاد. روباه شیر را در این سستی سرزنش کرد و چون در خر سستی خرد و اندیشه سراغ داشت بار دیگر به نزدش رفت. تا چشم خر به او خورد زبان به ناسزا گشود:

ناجوانمردا چه کردم من تو را

که به پیش اژدها بردی مرا

رفته‏ای در جان و خونم آشکار

که تو را من رهبرم در مرغزار

گر چه من ننگ خرانم یا خرم‏

جان ورم جان دارم این را کی خرم‏

روباه گفت: چنین نیست که دریافته‏ای تو می‏دانی که شیر در نیرو بیمانند است با یک خیز به تو و برتر از تو می‏رسد آنچه دیدی طلسم بود و برای آزمایش به کار رفته تا هر کسی در آن مرغزار جایگاه نسازد و جز پاکان و پاکدلان آنجا نیایند چندان سخن بافت و از آزمایش خدائی بر گوش خر خواند و او را ترساند تا آور و باور کرد که آنچه دیده طلسم بوده نه شیر، باری

برد خر را روبهک تا پیش شیر

پاره پاره کردش آن شیر دلیر

آنگاه چون تشنه شده بود به چشمه رفت تا آبی بنوشد سپس دل و جگر خر را بخورد.

روباه از این پیش آمد سود گیری کرد و دل و جگر خر را خورد

شیر چون وا گشت از چشمه بخور

جست دل از خر نه دل بد نه جگر

از روباه پرسید همه این رنجها که من کشیدم برای بدست آوردن دل و خوردن جگر بود پس کو دل و جگر این خر که شکار من به دستیاری تو بود؟

گفت اگر بودی و را دل یا جگر

کی بدینجا آمدی بار دگر

این افسانه با داستان فریفتاران و فریب خوران به نام خدا برابری می‏کند و باید شما فرزندان از این سخنان پند گیرید و همچون خر نباشید که به آسانی فریب بخورید و پرتو خدا را تنها در رخسار چند تن نیرنگ باز بدانید هر کس در خور خود و به اندازه‏ی دریافت و روش خویش با یزدان بستگی و پیوستگی دارد و از او جدا نیست خداوندگار در رازگوئی خود با خدا می‏گوید:

تو بهار و ما چو باغ سبز و خوش‏

او نهان و آشکارا بخشش

یا تو چون شادی و ما چون خنده‏ایم‏

که نتیجه‏ی شادی فرخنده‏ایم‏

از پی کسی بروید که مردمان را براستی و درستی و دانش و خرد می‏خواند نه به سوی خود، آنهم برای سود جوئی و بپرهیزید از کسانیکه ادای مردان خدا را در می‏آورند و چیزی در مشت ندارند جز همانندی با درویشان دل آگاه.

خاقانیا کسان که طریق تو می‏روند

زاغند و زاغ را روش کبک آرزو است‏

بس طفل کارزوی ترازوی زر کنند

نارنج زان خرد که ترازو کند ز پوست‏

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار

کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست‏

فرزندان من! پیام پدر را بشنوید: چندین سال پیش دوستان و یاران من از من پرسیدند که روش و کامه‏ی تو در زندگی چیست؟ در پاسخ آنان گفتم:

1 – پرتو و نیروی یزدان پاک نوژنده‏ی در جهان هستی و به همه‏ی آفریدگان مهربان است باید روی به سوی او کرد.

2 – آدمی هر که باشد و هر چه باشد نباید او را راند و دشمن شمرد زیرا آماده برای دریافت و بدست آوردن هر رسائی است و نیازمند پرورش (جز آنان که نهادشان دگرگون شده و مزه‏ی زندگی را در دشمنی و کینه‏جوئی می‏دانند)

3 – از ریو و دوروئی و گفتار بدون کردار برای فریب مردمان و ساده دلان باید گریز و پرهیز داشت.

4 – رسیدن به درگاه یزدان و نزدیکی با او را باید در بدست آوردن دانش برای کمک و همراهی با مردمان دانست.

5 – از پرستش و بندگی کسانی که چون دیگرانند و گرفتار تیرگیهای جهان خاک هستند باید دوری جست.

6 – رسیدن به پایگاه بلند فره ایزدی بسته به کوشش و کشش و به دست آوردن دل پاک و روان تابناکست و از آن هر آفریده‏ی آماده‏ایست و ویژه‏ی هیچکس نیست.

7 – کیش و آئین نباید از دانش و خرد، مردمان را دور دارد و نیروی نهانی را ناتوان سازد.

اینک شما و همه فرزندان جهان را به این‏ها می‏خوانم و امیدوارم همه آنرا بپذیرند.

روزی که این دفتر را آغاز کردم نمی‏دانستم که شماره‏ی برگهای آن این اندازه می‏شود ولی چون کار در دست من نبود بدینجا کشید و با آنکه بایسته بود در این باره بیشتر از این سخن بگوئیم به ناچار خامه را بر زمین می‏نهیم و پس از اندکی آسایش دوباره به دست می‏گیریم بخواست خدا.