آیتی – خوبست از ادعاء گذشته دومین دلیلشان را بشناسیم
آواره – دومین دلیلشان نفوذ است – لهذا میگوئیم با اینکه نفوذی که به آن استدلال میکنند ابدا وجود ندارد و به قوهی اشاعه کذب و دروغ و قیل و قال و هو و جنجال میخواهند خود را ذی نفوذ قلمداد کنند معهذا اگر نفوذ حجة باشد نفوذ اسمعیلیه و خصوصا این طبقهی مذکوره یعنی حسن صباح و احفاد او هزاران درجه از بهائیان بیشتر بوده حتی بر مذهب بهائی بالنسبه به مذهب اسمعیلیه اطلاق نفوذ نمیشود زیرا نفوذ چیزی را گویند که بر ملا گفته شود و اقوال معارضین هم شناخته بشود و با وجود آن کلام مدعی علیه پیدا کند و نفوذ و سلطهاش طوری بشود که زمام حکم را در دست گیرند نه اینکه هر جا مردی مبرز به میدانشان آمد ایشان میدان را خالی کرده در خلوتخانهها رجزخوانی کنند و به خدعه کاری پرداخته در افکار مردمان ساده تصرف نمایند امری که در هر صورت بعد از هشتاد سال در هیچ جای دنیا حتی در آزادترین ممالک عالم نتواند علنا خود را معرفی کند نفوذ ندارد من خودم در اروپا و در مصر و سوریه بودم خدا را به شهادت میطلبم که آنچه از نفوذ خود خبر میدهند دروغ صرف است و در هیچیک از این نقاط حتی امریکا کمترین نفوذی نیافته و عدهی ندارند و همه اینها را انشاءالله در مقام خود خواهیم فهمید. اما نفوذ حسن صباح این بود که از ایران تا جزایر عرب و مصر تمام را در حیطهی اقتدار داشت و سلطنت میکرد و با وجود چنین نفوذی استدلال به نفوذ او نشده که این نفوذ دلیل بر حقیت است خوب است بهائیان مقصود از نفوذ را بیان کنند که آن نفوذی که دلیل بر حقیت آنها است کدام است؟ اگر نفوذ به کشته شدن و دشنام شنیدن است اولا این لغتی است که مگر بهائیها معنی نفوذ را از آن بفهمند و الا این لغت این معنی را ندارد ثانیا سپرکهای هندوستان هم سالها است همینطور کتک میخورند و کشته میشوند و ست از عقیدهی سخیفهی خود بر نمیدارند اشکال در این است که ما از همه
جا بیخبریم و خود را مطلع و مهیمن بر کل میدانیم (!) خلاصه این موضوع از بس مهمل است نمیتوان در آن بحث کرد پس به حال خود بماند و اگر گویند بقاء حجة است یعنی همین قدر که سالی چند دوام کرده و به کلی معدوم نشده دلیل بر حقیقت آن باشد باز طایفهی اسمعیلیه نهصد سال است بدون رسمیت وجود و بقاء دارند و به وظائف خود قائمند و طایفهی دیگر طایفهی درزی مذهبند در لبنان که آنها هم مذهب مخصوصی دارند و اسراری دارند که قریب نهصد سال است آن اسرار بین خودشان محفوظ مانده و از همه مهمتر داعیه و نفوذ و بقاء میرزا غلام احمد قادیانی است که فزون از چهل سال است داعیهی رجعت مسیح دارد و بقاء و نفوذش از بهائیان در گذشته و پشت ایشان را به طوری شکسته که امروزه او را بزرگترین رقیب خود میدانند و اگر بهائیان لیاقت فطری داشتند بعد از این داعیهی قادیانی به امکان وقوع تصنع و کذب در امر مذهب قائل شده از این موضوع صرف نظر میکردند. اگر دقت کنیم میبینیم از صدر اسلام تا کنون زیاده از بیست نفر داعیهی مهدویت کردهاند بعضی نفوذشان بیشتر از بهائیان بوده و بعضی کمتر بعضی احکام جدید داشتهاند و بعضی نداشتهاند بعضی ادلهای را توانستهاند از عقل و نقل ترتیب دهند و بعضی نتوانسته پس آن مزیتی که در داعیهی باب و بهاء است کدام است؟ یکی از عنوانات بهاء رجعت مسیح است که در زیر هزار پرده زمزمه آن را داشته عاقبت هم جرئت نکردند در اروپ و آمریک علنا آن را ابراز نمایند حتی شوقی افندی به من سفارش کرد که در لندن با هر کس صحبت کردید نگوئید بهاءالله پیغمبر است و عنوان مذهبی دارد بلکه بگوئید حکیمی است که از مشرق ظاهر شده و تعالیم و مبادی صلح و سلام آورده (در حالتی که این هم نیست) اما غلام احمد قادیانی هندی بر ملا کوس رجعت مسیج را بر فلک دوار کوبیده و دقیقه در پرده دعوت نکرده ادلهاش از ادله بهائیان بهتر و تمسکش به عقل است و کتاب و اخبار و تطابق عددی و سنوی و امثالها و امروز پسرش به خلیفة المسیح مشهور و نفوذش درهند کامل و مبلغین او به اروپا و آمریکا رفتهاند و حتی مسجد در لندن بر پا کردهاند و عدهشان با آنکه چهل سال از بهاء متأخر است الیوم مقابل عدد بهائیان و شاید قدری بیشتر است آیا این همه دواعی که از قبل و بعد بروز کرده به کارت و متانت و صحتی
برای داعیه باب و بهاء باقی میگذارد؟ تا بگوئیم چون کسی مثل این داعیه و کلام و نفوذ و بقاء را نداشته این دلیل است بر صحت داعیه اینها لا و الله بلکه اینها را هم مثل یکی از دنیا پرستان دیگر معرفی کرده منتها ترقیش این است که میتوان آن را به سامری قرن بیستم معرفی کرد بلی بعد از آنکه بهائیان از جواب مسائل در ماندند میگویند هیچ یک از سابقین شریعت نداشتهاند و این را به سه قسم در مقامات مختلفه اداء میکنند گاهی گویند آیات و گاهی گویند احکام گاهی گویند مبادی و تعالیم مفیده و هر سه بر یک معنی است لهذا لازم است در این موضوع میدان بحث را وسیعتر نمائیم. اولا اینکه یک فرض را بهائیان قضیه ثابته گرفتهاند و گمان کردهاند که مدعیان دیگر صاحب مبادی یا آیات یا احکام نبودهاند این وهم صرف است بلکه هر سه سلسلهای لابد از این است که یک تعالیم و مبادی داشته باشد و هیچ نشده است که کسی داعیهای کوچک یا بزرگ کرده باشد و یک آداب و رسومی که مفهوم و معنی شریعت است قرار نداده باشد خواه آن آداب در احکامی از قبیل صوم و صلوة باشد و خواه از قبیل مصافحه و معاشقه باشد همین قدر که کتابی نوشت و آدابی ترتیب داد او را صاحب شرع و مبدع و مخترع گیند و همه کسانی را که شمردیم مثل رؤسای اسمعیلیه و حسن صباح و درزیها و قادیانیها و صدها از این قبیل جمیعا صاحب مبادی و تعالیم بدیعهای بودهاند ثانیا بهائیان خودشان میگویند و خود بهاء هم اشاره کرده که ما نمیخواستیم شریعت بیاوریم و احکام صادر کنیم و سالها «قلم علی» در این مقام تأمل نمود تا آنکه از اطراف عریضهها رسید و از ما احکام طلبیدند و این است عین عبارت بهاء – قد حضرت لدی العرش عرایض شتی من الذین آمنو و سئلوا فیها الله رب ما یری رب العالمین لذا انزلنا اللوح و زیناه بطراز الامر لعل الناس باحکام ربهم یعلمون و حتی صاحب عریضه را هم بهائیان نشان میدهند که حاجی ملا علی اکبر ایادی شهمیرزادی و آقا جمال بروجردی بوده پس معلوم شد که شریعت بهاء به ارادهی الهی نبوده بلکه به اراده آقا جمال و ایادی بوده و این قول به خوبی ثابت میکنند که شریعت و احکام و مبادی برای هر مدعی ممکن است و لازم نیست که قطعا از مصدر وحی صادر شود ثالثا ببینیم حقیقتا احکام اقدس و بیان یعنی شریعت باب و بهاء از هر جهة کامل و مقدس از شوائب ریب و ریاست یا نه؟ همه میدانیم
که احکام بیان به قدری مشوب و مغلوط و حدود بیجا در آن ذکر شده که حتی بهائیان طعنه میزنند که چرا منتظر اجرای آن هستند و میگویند اگر بهاءالله نیامده بود اصلا شریعت بیان لایق بقاء نبود الا اینکه هر وقت دچار مباحث مسلمین شدهاند دست و پائی زده و راه گریزی جستهاند زیرا اگر کتاب بیان را منکر شوند اساس حقیقت بهاء که پایهی آن بر روی بیان گذاشته شده متزلزل میگردد و اگر معترف شوند با تناقضات و سفسطههای بیان و تباین با ظهور بهاء چه کنند این است که بسیاری از مسائل بیان است که از جواب آن عاجز مانده یا دانسته یا ندانسته حاشا کردهاند و گفتهاند این مسئله در بیان موجود نیست (!) مثلا در اینکه باب اجازه داده که زنی که از شوهر خود اولاد ندارد از جای دیگر تحصیل اولاد کند ابدا محل شبهه نیست ولی صریحا امر میکند که شوهر باید اجازه دهد او را که نزد کس دیگر رود و تحصیل اولاد کند تا شجره وجودش بیثمر نباشد اما بهائیها اکثری بیاطلاع و چون اطلاع یابند مضطرب شوند و به دست و پا افتند و آخر هم جوابی ندارند جز آنکه حاشا کنند که این حکم در بیان نیست پس اگر طرف مقابل مصر و مجد باشد و خودش کتاب تحصیل کرده باشد نشان دهد و مشت مبارک آقای مبلغ باز شده بور گردد و هزار عذر بتراشد و آخر هم عذرها به جائی منتهی نگردد و اگر طرف مقابل بیدست و پاست به همین افکار (که خیر این در کتاب بیان نیست و حالا بیان در اینجا نداریم) کار خاتمه مییابد و این قضیهای است که عینا بر سر خودم آمده سه سال قبل در منزل میرزا اسحق متحده با شیخ فاضلی طرف بودیم و عاقبت بر سر همین مسئله ما را بور کرد و با وجود این آن متحده الان از کناره جوئی من عصبانی است! اما کتاب اقدس با آنکه بسیار سعی شده که شکسته بستههای بیان در آن اصلاح شود و نشده بلکه حدودی رکیکتر از بیان در اقدس وارد شده از آن جمله اینکه در حکم غلمان «امرد» به همین ذکر قناعت شده که ما حیا میکنیم آن را ذکر کنیم (!) شهدالله حق با مسلمین است که میگویند لا حیاء فی الدین اگر او بد میدانست بایست اقلا بگوید از بدی آن حیاء میکنیم که ذکر کنیم پس عمدا در بوتهی اجمال نهاده شده و الا کسیکه حیاء نکرد اسم خون حیض را ببرد و صریحا میگوید زن در وقتی که خون میبیند نماز
نکند چگونه حیاء کرد که اقلا کلمه بدی را در حکم غلمان «امارد» اضافه کند و همچنین در حرمت مقاربت اقارب جز ازواج آباء کسی را ذکر نکرده باز حق با مسلمین است که این حکم نتیجهاش حیلت دختر و خواهر و خواهرزاده و برادرزاده است حتی آنکه این قضیه از قرار مسموع به موقع اجری هم گذاشته شده میرزا مهدی خان عسگراف حکایت کرد که همان ملارضا محمد آبادی که بهائیان خیلی او را مبلغ مشتعلی میدانند و چند دفعه به حبس ناصرالدین شاه رفته دختر خود را متصرف شده و چون بهائیان نابالغ یا کال و نارس از او سؤال کردهاند که چرا چنین کردی؟ جواب داده است که انسان درختی را که نشانید خودش اولی بخوردن میوهی آن! حال اگر دفعا للفساد عبدالبهاء عذرهائی برای آن آیه تراشیده و حکم آن را محول به بیت العدل (موهوم) کرده باشد چیز دیگر است ولی حق باید گفت ما در مدت بیست سال نتوانستیم این قضایا را حل کنیم و حل شدنی هم نیست با فرض آنکه هی حاشا کنیم که این طور نیست و هی دست و پا کنیم که یک محملی برای آن پیدا کنیم آخر معیوب معیوب است به هر لباس که در آید. دیگر مسئله زنا است که بدون تعیین محصنه و غیر محصنه مطلق زناء را جزای نقدی برای آن قرار دادهاند. این در شریعت یک عیب بزرگ است به طوری که اگر لا یذکر میماند بهتر از این بود که جزای نقدی نه مثقال طلا و هر دفعه بالمضاعف معین شود. خلاصه از این قبیل حدود مهمله بسیار است که کنونم مجال گفتن نیست اینها همه به ما ثابت میکند که آورنده این احکام فقط این را صحیح و راست گفته است که این احکام به میل و ارادهی خلق صادر شده (نه خالق) پس چه گناهی بر ماست اگر پیروی این احکام را واجب ندانیم؟ در هر حال این دین و این احکام لازم الاطاعه نیست بلکه واجب الاجتناب است زیرا از بشری برای خاطر بشرهای دیگر صادر شده است به اضافهی منافع غیر مشروعی که در آن منظور بوده.