اکنون میرزا ابوالفضل گلپایگانی را به شما میشناسانم او در تهران بابهائیان دمساز شد و پس از آن گرفتار گشت بد نیست پاسخ و پرسشی را که در زندان از او کردهاند بشنوید:
س – پدر شما کی است؟ ج – میرزا محمد رضای مجتهد. س – شما تحصیل کردهاید یا خیر؟ ج – بلی حکمت و کلام را دیدهام فقه و اصول را خواندهام در اصفهان تحصیل میکردم. س – مدت مکث شما در اصفهان چقدر بوده؟ ج – تقریبا سه سال. س – چند وقت است که در تهران میباشی؟ ج – در اول ماه مبارک 1290 وار دار الحلافه شدهام. س – باعث آمدن شما به طهران چه بود؟ ج – بعضی تعدیات در گلپایگان احتشام الملک کرده بود آمدیم در تهران که مطالبه طلبی که از او داشتیم بکنیم. س – از گلپایگان یکسر به طهران آمدید یا به اصفهان رفتید و از آنجا به تهران آمدید. ج – از گلپایگان یکسر به طهران آمدم. – عیال دارید؟ ج – خیر. س – در این مدت ده سال که در تهران هستید چه کسب داشتید؟ ج – تقریبا سه سال در مدرسه حکیم هاشم که معروف به مدرسهی مادر شاه باشد تحصیل میکردم و به نوع طلبگی امرم میگذشت بعد از آن آقا محمد هادی نامی صحاف از طایفه بابیه از اصفهان آمده بود به عکا برود با بنده آشنائی پیدا نمود بنده را بدین بابیه دعوت کرد بتوسط او با بعضی از علماء و فضلاء طایفهی بابیه گفتگو کردم در این اثنا بنده از حضرت والا احضار فرمودند و این احضا و در نود و سه واقع شد چون یکی از این طایفه به غرض در حق بنده شهادت داد امر مشتبه شد بیده را حکم به حبس فرمودند شش ماه حسب الامر اعلیحضرت اقدس شهریاری محبوس بودم با یازده نفر دیگر بعضی مقر بودند و بعضی منکر پس از شش ماه به مرحمتی قبلهی عالم مرخص شدم بعد از مرخصی بواسطهی اینکه اهل اسلام
و آشنایان سابق از معاشرت بنده اجتناب داشتند ناچار با بعضی از طایفه بابیه معاشر بودم تا کنون که بهمان حالت باقی هستم. س – در این مدت که با اینها معاشر بودید چه حرف تازهی زدند که شما را در تردید انداختید؟ ج – حرف تازهی اینها مشهور است آنچه لازمهی گفتگو بوده است با اینها کردهام آنها حرفی که میزنند میگویند قائم موعود ظهور کرده و او میرزا علیمحمد شیرازی است در تبریز کشته شد و من به ادله و براهین رد میکردم و میگفتم که قائم موعود محمد بن حسن است که پیغمبر ما بما خبر داده است چه دخلی به میرزا علی محمد شیرازی دارد که باید همچو دعوی کند. س – آنها چه دلیلی بر رد فول شما اقامه کردهاند؟ ج – آنها میگفتند همچنانکه حضرت امیرالمؤمنین میفرمود من عیسی و موسی و حضرت یحیی هستم این هم آمد و گفت من محمد بن حسن هستم و در کتابش هم نوشته است. س – حضرت که میفرمود من عیسی و موسی و یحیی هستم بر صدق قول خود معجزات آنها را ظاهر میکرد از قبیل مرده زنده کردن و انداختن بیل و مار شدن. آنها چه جواب میدادند و چه میکردند. ج – آنها جواب میدادند که اولا حجة اعظم کتاب است. ثانیا او هم دارای این معجزات بود. س – کی دید؟ ج – بنده نه میرزا علی محمد را دیدم و نه عکا رفتهام که میرزا حسینعلی را ببینم تشخیص این مطلب موقوف به فرمان دولت است. س – شما در این مدت به عقاید شریعت محمدی (ص) باقی بودید یا خیر؟ ج – تاکنون که باقی هستم. س – یکی از عقاید متشرعین این است که اگر کسی بیاید بر ضد شریعت یا بر طبق شریعت دعوی بکند و نتواند او را به دلایل و برهان و خرق عادت و کشف کرامت بر همه کس معلوم بدارد همچو کسی کافر است؟ ج – بدون گفتگو این حرف صحیح است. س – بر شما که در این مدت به اقرار خودت حقیقت اینها معلوم نشده چگونه معاشر بودی و حال آنکه معاشر بودن با اینها به قانون شرع، حرام است؟ ج – در صورت الجاء بود معاشرت با اینها. س – بطلان اینها را در این مدت فهمیدند یا تردیدی دارید؟ ج – تردید ندارم ولی اگر رو بروی اینها بخواهید این کلمه را بگویم به حکم تقیه نخواهم گفت. س – آنچه خودت معلوم شده از قرار این تقریری که میکنی پس اینها باطلاند تو بچه جهة پیروی کرده معاشرت مینمائی؟ ج – بلی عرض کردم اصل معاشرت بنده از راه الجاء بوده برای حفظ نفس که ناچار یک طلبه فقیر با دو طایفه
بزرگ نمیتواند معاندت کرد. س – اگر تو تبری کنی و داخل در اثنا عشری باشی و از بابیه کناره کنی البته در پناه خواهی بود و بیشتر از اذیت محفوظ میشوی. ج – معلوم است در صورت اطمینان به آنچه فرمودید عن صمیم قلب تبری خواهم کرد. س – در اینجا کسی نیست و حال اینکه استنطاق سند خواهد شد اگر قلبا داخل نیستی تبری میکنی؟ ج – خدا لعنت کند رئیس و مرئوس اینها را همان است که عرض کردم در صورت اطمینان. س – اگر فی الحقیقه این گفتگو را از روی تقیهی میکنی و مذهب بابی داری نترس و بگو زیرا که از این بابت شما را نخواهند کشت و ممکن است یا حدی را برای شما قرار بدهند مثل سایر ملل که هر یک یک محله دارند در آنجا ساکن باشید و کسی هم بکار شما کاری نداشته باشد؟ ج – چون وثوق به عدالت دولت دارم بدون تقیه عرض کردم تکلیف دولت با دیگران دخلی به بنده نداره.
محل امضاء میرزا ابوالفضل گلپایگانی پسر حاجی محمدرضای مجتهد
این پرسش و پاسخ که بخش میرزا ابوالفضل را نوشتیم در روزگاری که شادروان کامران میرزا وزیر جنگ و فرمانروای تهران بود در «نظمیه» بدست یاری میرزا حسنخان مستنطق و دست نوشتهی میرزا مهدی منشی بجا مانده. پس از رهائی از زندان میرزا ابوالفضل به عشق آباد و سمرقند و بخارا رفت و در سال 1273 خورشیدی به عکا رفت و در آنجا ماندنی شد و پس از چندی در مصر جای گزین گشت و در آنجا بود تا در گذشت و دربارهی کیش بابی و بهائی به زبان تازی و فارسی دفترها پرداخت و سرانجام از این گروه دلسرد شد و سالها خاموشی برگزید و کارهایش به پایان نرسید.
در عشق آباد بسیار بمن بد گذشت زیرا گذشته از اینکه بنام ترک و
فارس بهائیان هر روز بسر و مغز یکدیگر میکوفتند دچار خویهای بد بودند و میان مبلغها هم هر روز جنگ و زد و خوردی بود چنانکه در «کتاب صبحی» نوشتهام پس از آنکه چند روزی در عشق آباد ماندیم با راه آهن بسوی شهرهای دیگر به راه افتادیم و روزها در شهر مرو و تجن و یولتان و تخته بازار و قهقهه در میان ایرانیان بسر بردیم و دوستان پاک نهادی بدست آوردیم از مرو شاهکان به چارجو که در کنار رود جیحون است رفتیم و دو سه روز در آنجا ماندیم و از خربزههای آن که در شیرینی و نازکی بیمانند است خوردیم سپس از رود جیحون گذشته بکاکان (بخارای نو) رسیدیم رود جیحون که آنرا آمودریا میگویند رود پهناوری است و پلی بزرگ و آهنین بر روی آن ساختهاند.
آنگاه که از آن میگذشتم سر از اطاق راه آهن بیرون آوردم تا پهنای رود را بنگرم ناگهان باد کلاه پوست مرا از سرم ربود و در آسمان چرخ و تاب داده به میان رود برد و در کنار آن بر روی آب گذاشت از دور که نگاه میکردم مانند خالی بر چهره آب مینمودم اگر در جهان هیچ چیزی نابود نمیشود آن کلاه اکنون کجاست؟ اگر کلاه است بر سر کیست؟!
باری بیاد سخنان خداوندگار افتادم و با خود خوش زمزمه میکردم
رو نهاد آن عاشق خونابه ریز
دل تپان سوی بخارا گرم و تیز
ریک آمو پیش او همچون حریر
آب جیحون پیش او چون آبگیر
آن بیابان پیش او چون گلستان
میفتاد از خنده او چون کلستان
و بیاد داستان رودکی و امیر نصر سامانی افتادم که نظامی عروضی
سمرقندی در دفتر چهار مقاله آورده است.