هشت ماه پیش، یعنی در آوریل 2006 م، دادگاه اداری اسکندریه مصر، با صدور حکمی، وزارت کشور مصر را ملزم کرد تا برای «مصعم عزت محمود» به همراه همسر و دو فرزندش، کارتهای شناسایی رسمی، با ذکر بهائیت، به عنوان دین آنان صادر کند. این حکم، جنجال گستردهای را در مجامع عمومی، دینی و رسمی مصر به همراه داشت. ادامه جنجال بر سر این حکم، به پارلمان و دولت مصر کشید. دولت اعلام کرد: کمیسیونی از سوی دولت، به نیابت از وزارت کشور، در دیوان عالی اداری، تقاضای استیناف خواهد کرد.
دکتر محمد سید طنطاوی، شیخ جامع الازهر، بیانیهای صادر کرد و طی آن یادآور شد که فرقه بهائیت هیچ نسبتی با هیچ یک از ادیان آسمانی ندارد. بیشتر مردم مصر معتقدند که بهائیت با جنبش صهیونیسم مرتبط است. بهائیان از هشتاد سال پیش تاکنون، کوشیدهاند تا به دین خود در مصر مشروعیت بخشند؛ اما تاکنون موفق نشدهاند و آخرین تلاش آنان نیز با حکم دیوان عالی اداری مصر، در تاریخ 25 آذر ماه امسال به شکست انجامید.
دیوان عالی اداری، با لغو رأی اشتباه دادگاه بدوی اسکندریه، در الزام وزارت کشور به صدور کارت شناسایی با عنوان بهائیت، به عنوان دین رسمی برخی شهروندان این کشور، طرفداران این فرقه را مرتد اعلام کرد. در این مقال، نخست تاریخ، عقیده، اندیشه و سپس به تاریخ حضور پیروان این فرقه گمراه در مصر و تلاش مستمرشان برای کسب مشروعیت رسمی خواهیم پرداخت. در منابع گوناگونی آمده است که سید محمد علی (باب(، به مجلس سید کاظم رشتی در کربلا رفت و آمد داشته و در درس او حاضر میشده و به شرح و توضیح او بر کتابهای شیخ احمد احسائی گوش فرا میداده است. وی نخست از مطالب شیخ و شرح و توضیحات سید شگفت زده، و مجذوب عبارات و اصلاحات این دو گردید و برای او روشن شد که این دو، مسلکی متفاوت از اصولیون دارند.
شگفتی وی زمانی فزونی یافت که سید کاظم در پاسخ به یکی از شاگردانش درباره مکان زندگی امام مهدی (علیه السلام) گفت: «نمیدانم، شاید او اکنون در این جا نشسته باشد و ما او را؛ نشناسیم«.
اندکی بعد محمد علی ادعا کرد که روح امام مهدی در پیکر او حلول یافته است و سخنانی بر زبان راند که شاگردان سید کاظم وی را از مرز شریعت خارج و مخالف قواعد سنت نبوی دانستند. آنان نخست با ملاطفت و ملایمت با او برخورد کردند و زمانی که نتوانستند، او را باز دارند، از او دوری گزیدند. او مردم را به خویش دعوت کرد و با زهد و ریاضت سختی که از خود نشان میداد، توانست بسیاری عوام را به خود جذب کند.
وی برای نزدیکان خود سخنانی پیچیده بیان میکرد؛ برای مثال وی در تفسیر آیه «فادخلوا البیوت من ابوابها» میگفت: «منظور از «بیت» دین است و خود او باب بیت (دین) است، زیرا رسیدن به خدای تعالی ممتنع و محال است، چرا که طریق رسیدن مسدود شده و طلب وصول جز از طریق رسالت و نبوت و ولایت مردود است و از آن رو که رسیدن به این مراتب دشوار است و جز با وساطت بزرگ ممکن نیست، پس من (سیدمحمد علی باب) همان واسطه بزرگ هستم و همان گونه که ورود به خانه جز از راه در آن روا نیست، جز از راه من که باب دین هستم ورود به دین جایز نیست«.
رفته رفته پیروان او نیز بابیه شناخته شدند. کتابهای بابیه نقل میکنند که باب، پس از حضور در مجالس سیدکاظم رشتی، در سال 1843 م، به بوشهر بازگشت و کمی پس از آنکه خبر مرگ سید کاظم به او رسید، به شیراز رفت و با یکی از یاران خود با نام ملاحسین بشرویی دیدار کرد و مسئله دعوت را با او مطرح کرد. او از نخستین گروندگان به باب است؛ از این رو به باب الابواب ملقب شد. بهاییها کشف این دعوت را عید مبعث میدانند که روز 22 مه 1884 م اتفاق افتاد و باب در آن تاریخ بیست و پنج ساله بود.
محمد علی باب توانست هجده تن را که با محاسبه حروف ابجد «حی» نامیده بود، پیرامون خود گرد آورد. حرف «ح» در ابجد معادل هشت است و حرف «ی» معادل ده و مجموع این دو حرف هجده ماه است و باب هم نوزدهمی است و نماد او حرف «الف» است که معادل عدد یک است. باب، صلاح را؛ در آن دید که مبلغش ملاحسین بشرویی، از شیراز کوچ کند و شهر به شهر، مردم را به دعوت جدید بشارت دهد. باب به او گفت: «یا من هو اول من آمن بی حقا!، اننی انا باب الله و انت باب الباب و لابد ان یؤمن بی ثمانیة عشر نفسا من تلقاء انفسهم و یعترفون برسالتی و سینشدنی کل منهم علی انفراد بدون ان یدعوهم احد او ینبههم الیها… و سأعین لکن من الثمانی عشرة نفسا رسالته و مهمته و ساعر فهم کلمة الله و احیاء النفوس«؛ ای نخستین کسی که به حق به من گرویده است، من همان باب اللهام و تو باب باب و باید هجده تن، خود به خود به من ایمان آورند و به رسالتم اعتراف کنند. هر یک از آنها بدون اینکه کسی آنها را دعوت کند یا به رسالتم توجه دهد، مرا جست و جو و پیدا کند و من برای هر یک از این هجده تن، رسالت و وظیفهاش را معین خواهم کرد و کلمه خدا و احیای جانها را به آنان خواهم شناساند.
ملاحسین بشرویی به اصفهان، کاشان، قم، تهران و خراسان سفر کرد تا وظیفهاش را در دعوت مردم به این دین جدید ادا کند. ملا علی بسطامی هم به کربلا و نجف رفت و دیگر اصحاب باب هم به دیگر نقاط ایران کوچیدند تا مردم را به گرویدن به این دین تازه تشویق کنند. از آن رو که آموزههای بابیه با اصول دین اسلام مخالف بود، علما به رد این آموزهها مبادرت ورزیدند و کتابها و رسالههای فراوانی در رد عقاید این فرقه گمراه تألیف و توزیع شد. علما از دولت نیز خواستند تا ریشه این جریان منحرف را که ایمان دینی مردم و امنیت ایران را تهدید میکرد، بخشکانند. والی شیراز حسین قلی خان، باب را دستگیر و به مجلس مناظره با علما کشاند. برخی علما فتوا به قتل او دادند و برخی دیگر به اختلال عقل او حکم کردند؛ اما والی دستور داد که او را ببرند و مفصل کتک بزنند. اما این عمل، مانع تبلیغ و تبشیر او نشد. باب به اصفهان منتقل شد و کارش رونق یافت و پیروانش فزونی یافتند. علمای اصفهان باب را تکفیر کردند و حکم به قتل او دادند. حاکم اصفهان منوچهر خان، قضیه بابیها را به تهران گزارش داد و نظر شخصی خود را چنین بیان کرد که اجرای حکم علمای اصفهان و قتل باب ممکن است به شورش پیروان او منجر شود. در نتیجه باب در زندان باقی ماند و سپس به زندانی در قلعه ماکو منتقل شد و هر گونه ارتباط با او ممنوع گردید. پیروان وی در سال 1848 در منطقهای میان مازندران و خراسان همایشی برگزار کردند که هشتاد و یک قطب بابی در آن شرکت داشتند که ملا حسین بشرویی و قرة العین هم در میان آنان بودند.
در این همایش، مقرر میشود که میان اصول بابی و اصول دین اسلام، فاصلهای قرار داده شود. قرة العین از کسانی بود که اصرار داشت که «قائم«، در مقام مشرع قرار میگیرد و حق تشریع دارد و واجب است تغییراتی در شرع داده شود؛ مانند ترک روزه در ماه رمضان و نماز و دیگر اصول دین اسلام. به این ترتیب، بابیت به کلی از اسلام جدا شد، پس از فتنههای خونینی که بابیها در برخی شهرهای ایران به راه انداختند دولت ایران در سال 1849، پس از آنکه باب بر افکار پیشین خود اصرار ورزید، او را اعدام کرد.
اعدام باب، موجب شهرت بیشتر آموزههایش گردید. انجمنی سری در تهران، به ریاست سلیمان خان تبریزی، یکی از تشریفات چیهای دربار ناصرالدین شاه تشکیل شد که تصمیم به قتل شاه گرفتند؛ ولی اقدامشان برای ترور شاه ناموفق ماند، پس از این حادثه دولت تلاش کرد تا این فرقه را کاملا ریشه کن کند و از طریق دفتر سلیمان خان، پیروان این فرقه گمراه را یافتند و چهار صد تن از آنان را اعدام کردند و این فتنه تا مدتی خوابید.