جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مقدمه قصه لوح

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در کافی است که حضرت صادق ع فرمود، پدرم حضرت امام محمد باقر علیه السلام به جابر بن عبدالله انصاری فرمود من با تو صحبتی دارم هر زمان وسعت وقت برای تو باشد معین نما تا تو را ملاقات نمایم جابر عرض کرد هر وقت

که بخواهید پدرم روزی با جابر خلوت فرموده، به او فرمود؛ ای جابر خبر ده مرا از آن لوحی که در دست مادرم فاطمه دختر رسول ص خدا دیدی و نیز آنچه را که مادرم در شرح آن لوح فرموده بیان کن – جابر عرض کرد خداوند آگاه و گواه است که من وارد شدم در خانه فاطمه دختر رسول خدا به منظور تهنیت بر ولادت موفورالسعاده حضرت خامس آل‏عبا حسین بن علی ع دیدم در دست آن صدیقه است لوح سبزی که گمان کردم زمرد است و دیدم در آن لوح نوشته سفیدی است به رنگ آفتاب پس عرض کردم پدر و مادرم به فدای تو باد ای دختر رسول خدا این لوح چیست پس فرمود این لوحیست که به هدیه فرستاده است او را خداوند تعالی به سوی رسول خودش در این لوح است نام پدرم و اسم شوهرم و نام دو فرزندم و نامهای اوصیا او از اولاد من – بدانکه این لوح را پدرم به من عنایت فرموده تا این که بشارت دهد مرا به آن – جابر گوید آن لوح را از حضرت صدیقه گرفتم و خواندم و نسخه از آن برداشتم – حضرت باقر فرمود ای جابر آن لوح را به من نشان ده حضرت باقر به منزل جابر تشریف بردند سپس حضرت فرمود ای جابر تو نسخه خود را بر دست بگیر من می‏خوانم تو ملاحظه نما که من مطابق نسخه می‏خوانم و خوب مطلعم و حضرت صادق فرماید پدرم شروع فرمود به خواندن پس مخالف واقع نشد حرفی به حرفی

اینک اصل حدیث لوح را با دقت بخوانید و دزدی حسین‏علی بهاء و ابوالفضل گلپایگانی را بگیرید و دستگاه حزب سیاسی بهائی را به قوه وحدت از ایران برچینید