سید علی محمد باب در شیراز در روز اول محرم 1235 هجری مطابق 3 اکتبر 1819 میلادی از صلب سید محمد رضا و رحم فاطمه بیگم متولد شده تحصیلات مقدماتیش در همان شیراز در نزد شیخ عابد معلم انجام گرفته و اسم اصلی شیخ عابد (محمد) بوده است به شهادت خود باب فی قوله (ان یا محمد یا معلمی لاتضربنی) الخ سپس در بوشهر به تجارت پرداخته و بار دیگر از تجارت دست کشیده به کربلا رفته و مدتی در حوزه درس حاج سید کاظم رشتی حاضر میشده و از همان اوقات بر اثر بعضی از احادیث و اخبار صعبه معتصعبه ذهنش مشوب شده و معلوم نیست که از چه زمان شروع به دعوی نموده فقط
معلوم است که در سنه 1260 ادعای او علنی شده ولی باز هم در اینکه او چه ادعائی دارد مبهم بوده و آخر هم در ابهام مانده در هر مقام سخنی گفته و داعیهی کرده چنانکه خود بابیها و بهائیها متفقند بر اینکه سید شش مرتبه ادعای خویش را تغییر داده است. در بادی امر عنوان ذکریت نموه و به سید ذکر مشهور شده آنگاه داعیه بابیت کرده و خود را نایب خاص امام غایبی خوانده که حالا بهائیان میگویند اصلا همچو امامی در پس پرده غیبت نبوده و نیست. آنگاه دعوی مهدویت و نبوت و ربوبیت و الوهیت نموده و احدا بعد واحد. خلاصه تا مدتی سید باب باب و واسطه بین مردم و یک همچو امام موهومی بوده است و این اولین قدم دروغ و حیله است که اگر معتقد به وجود امام حی غایبی نبود چرا خود را باب و نایب خاص او میشمرد و با آن همه آب و تاب در تفسیر سوره یوسف و غیره به وجود و حیات و بقای او استدلال میکرد؟ و اگر بود چه شد که یک مرتبه آن امام حی غایب در وجود خود باب جلوه نموده خودش قائم و مهدی و امام حی منتظر شد؟! اما باید دانست که داعیه ذکریت و بابیت او تقریبا علنی بوده و اگر نزد همه کس اظهار نکرده در اغلب مواقع این معنی را تفهیم مینموده است ولی داعیه قائمیت و نبوت و ربوبیت و الوهیت او خیلی مستور بوده و حتی در حیات خودش در هیچ مقام و محضر و نزد احدی علنا اظهار یکی از آن دواعی ننموده است بلکه اخیرا از داعیه بابیت هم به موجب توبه نامه خودش استنکاف کرده و این عنوانات قائمیت و نبوت و ربوبیت و الوهیت تماما بعد از قتل سید مطرح مذاکره شده بعضی از آنها عنوانش در اوراق سید یافت میشده و بعضی هم تغییراتی است که بر آن جستهاند و انتشار دادهاند و عامل عمده آن تقلبات این دو برادر نوری بها و ازل بودهاند. باری برگردیم به اصل موضوع خیلی وقت لازم است و اطلاع و موشکافی میخواهد که بدانیم در میان عوامل دینیه و علمیه و سیاسیه کدام عاملی در سید بیشتر مؤثر شده و او را بر زمزمه ذکریت و بابیت واداشته ولی غالبا چنین فهمیده میشود که هر چه بوده است از ابتداء سید باب نمیخواسته است کار را به اینجاها بکشاند و پیش آمدها که قسمت عمدهاش سوء سیاست بوده کار را به اینجا کشیده اما سفسطههای سید رشتی در او اثری داشته زیرا سید زمزمه آغاز نهاده بود که جای منهری برای آتیه خود میگذاشت یعنی رکن رابعی برای توحید و نبوت و امامت قائل شده گاهی خود را معرفی نموده گاهی هم میگویند اشاراتی میکرده که عنقریب ندائی بلند خواهد شد و اگر چه ما نتوانستیم حتی یک کلمه از کلمات سید رشتی را مدل بر صحت این قول باشد
پیدا کنیم که او وعده ارتفاع بدائی داده باشد ولی با فرض اینکه تسلیم شویم که اشاراتی کرده شبهه نیست که اشاراتش به وجود خودش بوده و جز خود احدی را منظور نداشته و در واقع آن ثمری که باب و بها برداشتهاند از کشته بوده زیرا بهائیان میدانند که این رویه در باب و بها هر دو موجود بود که از ابتدا انظار مردم را به خود متوجه نداشته پیوسته افکار را به طرف دیگری مصروف میداشتند و آنچه به هم میبافتند تکیهاش را به غیر خود میدادند و چون جمعی گردشان جمع میشد آن وقت متدرجا با کمال احتیاط پرده را بلند کرده خود را نشان میدادند که آن نفس مشارالیها خود مائیم
مثلا باب بطوری که گفتیم در بادی امر تمامش بشارت به قرب ظهور میداد و خود را واسطه فیض میخواند بین خلق و امام و تا اواخر ایام هم هنوز در کلماتش (یا بقیة الله انی فدیت بکلی لک) میگفت و اخیرا بهائیان زور سریشم این اشارات را به بها چسبانیدهاند و حال آنکه به کلی خلاف حقیقت است و همچنین بها در ابتدا خود را به برادرش ازل میچسبانید و همه کلمات را به او منسوب میداشت و در بعضی احیان با کمال احتیاط گوشزد میکرد که عنقریب از پس پرده غیب جمال ازلی بیرون آید و به این کلمات برادر خود را ساکت و مریدان را مشغول نگاه داشتهی وقتی که خواست بساط خدائی را به تنهائی ببلعد گفت مقصودم از آن اشارت باطن خودم بود که آن روز هنوز در پس پرده اختباء مستور بودم و حال عرض اندام کردم و من همان جمال غیبی هستم که بدان اشاره میشد!!
باری کلام بر سر سید رشتی بود که اگر وعده و نویدی میداده عینا قضیه همین بوده است که اراده داشته خودش زمزمهی آغاز کند و عمرش وفا نکرده سید باب چون محرم اسرار و هشیاد و بیدار کارش بوده این دعوا را در حق خود مصداق داده و از موقع استفاده کرده به تبلیغ شاگردان سید رشتی پرداخته و چون خودش شاگرد آن دبستان بود این شد که او هم در ابتدا برای تقریب مردم چندان پا را بالا نگذاشت و شاید اگر رقیبی مثل حاجی کریم خان پیدا نمیشد باز هم در همان درجات اولیه میماند و به همان بابیت و نیابت قناعت مینمود ولی همین که خان کرمانی مقام رکن رابعی را به تمامه احراز کرد میدانی برای سید باب نماند و ناچار شد که قدم فراتر نهد و اقوال سید رشتی را از جنبه دیگر به خود منسوب دارد و بار دیگر این قضیه در میرزای نوری تکرار شد چنانکه اشاره کردیم جز اینکه معلوم است دو تقلید مانند هم طابق النعل بالنعل
بیرون نمیآید این بود که در سومین تقلید که میرزا خدا متصدی آن بود صورت دیگر را به خود گرفت و در نتیجه اختلاف ازلی و بهائی پدید شد پس خلاصه این است که تخم این فتنه را بدون شبهه سید کاظم رشتی کشت منتها اینکه او میخواست خرمنش را خودش حصاد کند ولی اجل مهلت نداد و تخم افشاندهی وی را سید باب درو کرد و او هم نتوانست کامی از آن شیرین نماید و خرمن را پاک نکرده و به آسیا نداده گذاشت و گذشت لهذا میرزای نوری که از ابتدا تا انتها همراه و بیدار کار بود خود را روی خرمن انداخته تصاحب کرد و گندمهای این خرمن را با هر حیلهی بود به خانه رسانید و نان پختن آن را به عهده پسرش عباس افندی گذاشت و او دکانی علم کرد و نانی پخت و این همان نان است که پس از هشتاد سال امروز شوقی افندی میخورد.
در ابتدای پیدایش باب دو نفر از دولتیان سوء سیاستی بروز دادند که هر یک از جهتی خسارت کلی به این ملت وارد کردند و قضیهی باب را کاملا به موقع
اهمیت گذاشتند اول – حاجی میرزا آقاسی به صورت مخالفت دوم – منوچهرخان معتمدالدوله به صورت موافقت و قبل از آنکه شروع به فلسفه این قضیه شود عکس هر دو را در صفحه قبل ببینید تا وارد مطلب شویم.
شبههای نیست که اگر از طرف حاجی میرزا آقاسی سختی و فشار و نفی بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله منوچهر خان خواجه حاکم اصفهان پذیرائی و نگهداری به عمل نیامده بود و قضیهی باب به خونسردی تلقی شده بود تا این درجه خسارت به مال و جان و حیثیات مدنی و ملی ایران وارد نمیشد اما مع الاسف حاجی میرزا آقاسی به سبب جنبه تصوف و هوای مرشدی که بر سر داشت رعایت سیاست نکرده اوامر اکیده بر فشار باب صادر کرد و این اقدامات سلسلهاش میکشد تا به حبس باب در قلعه ماکو این بود که حسینخان آجودان باشی حاکم فارس سید را مضروب و مشلق نموده بر انکار دعوی خود محکوم ساخت و بر حسب امر صاحب اختیار سید باب سر منبر بر آمده ادعای خویش را انکار و تبعیت اسلام را اقرار نمود و عباس افندی در مقالهی سیاح خواسته است آن را به اصطلاح ماست مالی کند و میگوید طوری بر منبر صحبت کرد که موجب اطمینان دیگران و مزید ایمان تابعان شد ولی هر کسی میفهمد که اینها گل به مهتاب مالیدن است صاف و ساده باب بر سر منبر منکر شد که من ادعائی ندارم و حتی لعن کرد کسی را که صاحب داعیهی باشد و از تبعیت اصول و فروع اسلامی خارج باشد و بار دیگر هم توبه و انکار باب در تبریز تکرار شد که خوشبختانه در آن دفعه به قلم خودش روی کاغذ آمده و اصل نسخه را پروفسور برون گراور کرده ما هم امیدواریم در محل مناسبی نقل نمائیم.
باری پس از چندی باب اصفهان مهاجرت کرد و معتمدالدوله منوچهر خان خواجه حاکم اصفهانی که اصلا گرجینژاد بود از طریق دیگر باعث فساد شد زیرا او مدت ششماه باب را در حرم سرای خود حفظ کرد و معلوم نیست برای چه مقصد پرورد و میگویند با او ارادت اظهار کرده ولی بنده از بس دروغ و شایعات بیحقیقت از این طایفه دیدهام راجع به این گونه امور نظریهی دیگری پیدا کردهام و خلاصه اینکه برای این مسائل به عوامل خارجی معتقد شده آن را نتیجه یک نوع سیاستهائی شناختهام که در دوره قاجاریه در ایران شایع شده بوده است یعنی راجع به مساعدتهای معتمدالدوله به باب و مساعدتهای قونسول روس به بها و شفاعت و خلاص او از حبس ناصرالدین شاه و مساعدتهای بعضی از مأمورین انگلیس به عبدالبها در سوریه و فلسطین و دادن لقب سری هیچ یک را مبنی بر یک ذره حسن
نظر و عقیده ندانسته فقط یک نوع از سیاست را موجب این مساعدتهای جزئی میدانم که اتفاقا آن گونه سیاست را هم نمیتوانم سیاست خوبی بدانم ولی خوشبختانه سیاست مدار مشخص و بقا و دوامی ندارد چنانکه به کلی اخیرا این سیاستها تغییر کرده سیاست معتمدالدوله خواجه را خدا بعد از شش ماه تغییر داد و او را به سرای آخرت فرستاد «این اولین معجزه باب» و سیاست روسها را هم انقلاب روسیه تغییر داد و اینک اثری از آن سیاست در روسیه نیست به درجهای که مشرق الاذکار بهائیان در عشق آباد جز یک تفرجگاه عمومی چیز دیگری نیست (1) «این هم معجزه بها با آن همه وعدهها که در حق امپراطور روسیه داده بود» سیاست انگلیسها هم تصور میکنم که به فوت عباس افندی تغییر کرده باشد. زیرا از خود بهائیان تهران خاصه اعضای محفل روحانی شنیدم که میگفتند قونسول تازه مانند قونسول قبل با ما مساعدت ندارد و گفته است بهائیان مانند دیواری هستند که هیچ حرکت نداشته باشد و در دیوار بودن هم استوار نیستند بلکه دیوار شکستهی هستند که نمیتوان بر آن اعتماد کرد «این هم معجزه و نفوذ و لیاقت شوقی افندی» مجملا بعد از فوت منوچهر خان پسر برادرش گرگین خان که وارث او بود راپرت به حاجی میرزا آقاسی داد که باب در سرای عمم مستور و مخفی است لهذا حاجی میرزا آقاسی غلامانی چند برای جلب او به تهران فرستاد ولی بعد که با سایر وزراء مشورت کرد صلاح بر این کار ندیدند و او را از قریهی کلین (کامبر – در قاموس) به سمت تبریز فرستادند و در قلعه ماکو که در خارج تبریز دور از آبادی است محبوس داشتند.
در اینجا باید این نکته را متذکر شد که تا آن وقت امر باب اهمیتی نداشت زیرا نه داعیهاش معلوم بود و نه چندان جمعیتی به هم زده بود و نه اتفاقات مهمی افتاده بود فقط زمزمهی در پرده کرده بود بر اثر کلماتی که مانند کلمات شخص خواب زده مبتدا و خبرش مجهول و کبری و صغری
و نتیجهاش نامعلوم است عنواناتی گوشزد معدودی از صحابهی سید رشتی یعنی طایفه شیخیه کرده آنها را در حق خود ظنین کرده بود که شاید رتبه رکن رابعی را او بهتر از دیگران در خور است و از عنوان بابیت که اخیرا سر زبانها افتاده بود منکر و تائب شد چنانکه اشاره نمودیم و بالاخره قضیه چندان مهم نبود ولی همین که در ماکو محبوس شد بر اهمیت قضیه افزود و آنها که حسن ظنی داشتند قدم فکر را فراتر نهادند و به طوری که بعدا خواهیم دانست بابیت او را مسلم شمرده تحمل مصائب را دلیل بر حقیقت دانستند و مقام بابیت را برایش کم شمرده به مهدویت ستودندش زیرا کلمات او دارای چند پهلو بود و هر رتبهی از آن استنباط شده و به وسیلهی چند نفر از مأمورین دولت که در حقیقت خیانت بزرگی مرتکب شدهاند مراسله بین او و چند تن از رفقایش دایر شد بلی رفقا گفتم و غلط نبود زیرا آنها که از ابتدا برای تحقیق حق و انتظار ظهور آمده بودند بعد از آنکه قدمی چند برداشتند در جامعه به بابی مشهور شدند و هر یک از خود رائی زده و پیشنهادی داده از رفقای سید محسوب شدند و بزرگترین شاهد ما در این مدعا قضیه بدشت (2) است که اشاره خواهد شد. از قضیهی به دشت و جنگ مازندران و زنجان به خوبی معلوم میشود که صحابهی خاص باب رفقای دین ساز او شده از مقام ارادت فراتر رفته و به رتبه شرکت رسیدهاند زیرا مؤمنین به یک نبی هیچ گاه از خود اظهار وجود و اقدام به کار و تصدی تقنین قانون و شرع جدید نمیکنند و معقول نیست این کار ولی بالعکس در قضیهی باب هر یک از اصحاب و محارم اسرار و رفقای باب استقلال وجودی داشتند و حتی به قائمیت موصوف میشدند و به جملهی (قائم فی الجیلان و قائم به طبرستان و قائم به خراسان) که اشاره به ملا محمد علی حجة و میرزا محمد علی قدوس بارفروش و ملاحسین بشروئی است تمسک و استدلال میکردند و بها و قرةالعین در بدشت برای تغییر احکام نقشه میکشیدند خلاصه عملا ثابت شده است که تمام چیزهای این مذهب بر ضد همهی ادیان بوده یعنی داعیه مبهم و مخفی و هر روز قابل تغییر و مقام نبوت و امامت و الوهیت هم در بین خودشان مانند القاب ملکیه بوده است که به هر کسی روا دانسته و منسوب میداشتهاند
و تمام افراد اولیه در کار تشریع دخالت داشتهاند و کسر حدود و اشاعه فسق و نشر دروغ و مطالب بیحقیقت اخذ نتیجه و اعمال قوه هو و جنجال مهمترین عامل مرام و مبدأشان بوده و بر خلاف همه کتب دینیه که باید فصیح و ادبی باشد اینها تعمد بر غلط و مزخرف سرائی میکردند و چون این مفاسد شروع شد سید باب دید کاری شده و نوعی قضیه ترتیب شده که اگر او خود دست از آن بردارد بها و ازل و قدوس و باب الباب و قرةالعین و وحید و حجة و امثالهم که از عوامل حل و عقدند دست بر نمیدارند چه که با بودن باب باز هر یک از اینها داعیهی داشتند یکی دم از قائمیت میزد دیگری از نبوت سومی از ربوبیت و آن دیگری از الوهیت و بالاخره همه آیات میگفتند همه احکام جعل میکردند همه مصداق یفعل ما یشاء بودند مجملا سید باب دید حبس و ضرب برای او مسلم شده کاسهها کلاهها بر سر او شکسته شده حالیه اگر اندکی او در کار سست شود دیگری زمام را به دست میگیرد و ندا را بلند کرده نعرهی اننی انا الله به فلک دوار میرساند و شاید اگر مطمئن بود که ادعای دیگری مورث خلاصی خودش خواهد شد او رها میکرد تا دیگری بردارد اما میدید که هر چه بیشتر این زمزمهها بلند شود تقصیر او که مبدء بوده شدیدتر و عظیمتر خواهد گشت این بود که تن به کار در داد و در همان حبس شروع به تألیف کتاب بیان نمود که آن هم خوشبختانه اجل مهلت نداد که به اتمام برسد و این مسئله مضحک است که او خود تحدی به سرعت تحریر نموده و معجزهی خود قرار داده معهذا در ماکو با آن فراغت بال در مدت چهار سال هشت واحد نوشته است که شاید هشت هزار بیت باشد و اگر از روزی چهار هزار بیت کتاب میکرد چرا نتوانست همهی بیان را که کار دو روز او بود چهار ساله تمام کند؟! خلاصه بعد از آنکه قائمیت را دیگران هم هوس کردند و یکی قائم گیلان شد دیگری مهدی خراسان و آن دیگری حجة زنجان و یکی قائم طبرستان گشت و آن دیگری وحید در فارس و کرمان آن وقت بود که قائمیت را برای خود کم دیده ادعای نبوت کرد و تغییر شریعت را که از بدشت برایش پیشنهاد کردند متصدی شده و با شرکت دیگران دست به کار تشریع زد و به عبارت ساده پیغمبر شد و اجازه تبلیغ نبوت داد و کسر حدود که مهمترین نقطه نظر قرةالعین و قدوس و بها بود شروع شد.
چون چندی بر آمد مقام نبوت به قدوس بخشیده شد و دوره ربوبیت رسید و از مرآت شمس ربوبیت شد و در اواخر ایام که بنا بود از جهان رخت بربندد به منصب الوهیت ارتقاء جست و فوری دوره حیاتش سپری شده مصلوب گشت
و از جهان فانی در گذشت و به عبارة اخری خدای حی لایمول مقتول گردید و دورهی او به سر آمد و مرحله ثانی که دوره حیات بها و ازل باشد پیش آمد و برای تقسیم الوهیت بین این دو برادر فتنه و فساد شروع شد و عنقریب به شرح آن خواهیم رسید و در باب باب مفاد آیه قرآن مجید ظاهر شد – قال انا ربکم الاعلی فاخذه الله نکال – الاخرة و الاولی)
اسطرداد
به اینکه نگارنده در موقع تالیف و تصنیف کتاب کواکب الدریه فی مآثر البهائیه به قدری در بین اهل بها مشار با لبنان و مورد اطمینان بودم که به قول یکی از آنها «گرد چمدان آواره را برای تبرک میبرند!» و بدیهی است در آن موقع اگر بیعقیده به بهائیت هم میشدم ممکن نمیشد که لکههای تاریخی بر ایشان در کتاب بگذارم و اگر میگذاردم ناچار آنها به شست و شوی آن مبادرت میکردند چنانکه کردند یعنی هزاران قضیهی مسلمه تاریخی را که محل تردید نبود از تألیف من برداشتند بعنوان اینکه صلاح امر نیست و صدها دروغ به جایش گذاشتند به عنوان اینکه حکمت اقتضا دارد که اینها نوشته شود معذلک کله اینک یا مراجعه نظر میبینیم باز حقائقی از قلم جاری شده و در همان کتاب ثبت گشته و عباس افندی هم با همه زرنگیهایش و با اینکه چندین دفعه آن کتاب را خواند و قلم اصلاح در آن نهاد باز برخورد نکرده و آن مسائل برای استدلال کنونی ما باقی مانده و اینجاست که باید گفت یا آواره در نگارش آن کتاب بیدار بوده یا خدای بهائیان در آن موقع خوابش برده بوده است و آن هذا الشیئی عجاب! و از جمله آنها قضیه بدشت است که اینک از کواکب الدریه نقل میشود به اضافه توضیحاتی که در آخر خواهیم داد.
نقل از کواکب الدریه صفحه 127
در سال 1264 کبار اصحاب باب یک مصاحبه مهمی و یک اجتماع و کنکاش فوقالعادهی در دشت بدشت کردهاند که موضوع عمدهی آن دو چیز بوده یکی چگونگی نجات و خلاصی نقطهی اولی (باب) و دیگر در تکالیف دینیه و اینکه آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد کرد یا نه.
مجمل از این قضیه آنکه چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یک دسته به ریاست قدوس و باب الباب از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاءالله و قرةالعین از عقب میرفتند دشت بدشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا
چادرها زدند و خیمهها بر پا کردند و بدشت محفل خوش هوائی است که واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیک است به محلی که آن را هزار جریب میگویند و اگر چه اخبار تاریخیه در بسیاری از مسائل بدشت ساکت است و افکار ناقلین در این موضوع متشتت (3) ولی قدر مسلم این است که عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و کنکاش در موضوع آن دو مطلب بوده که ذکر شد چه از طرفی باب الباب به ماکو رفته محبوسیت نقطهی اولی را دیده آرزو مینمود که وسیله نجات حضرتش فراهم شود و نیز قرة العین در این اواخر باب مکاتبه با باب را گشوده همواره مراسله مینمود و از توقیعات صادره از ماکو چنین دانسته بود که وقت حرکت و جنبش است خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست و اما… بهاءالله مکاتبهشان با باب استمرار داشت و چنانکه اشاره شد و بشود اکثر از اصحاب پایهی قدرش را برتر از ادراک خود شناخته و میشناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز میشمردند (4) و از طرف دیگر اکثر تکالیف مبهم و امور درهم بود بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل میشناختند و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی و کلی میدانستند و حتی تغییر در مسائل فروعیه نیز جایز نمیشمردند و بسیاری از مسائل واقع میشد که تباین و تخالف کلی در انظار پیدا میشد و غالبا قرةالعین را حکم کرده جواب کتبی یا شفاهی از او گرفته قانع میشدند. او نیز هر چند در ابتدا مستقلا جواب میداد ولی بعد از تشریف به حضور بهاءالله بدون مشورت به ایشان جوابی میداد ولی بعد از تشریف به حضور بهاءالله بدون مشورت به ایشان جوابی نمیداد و اقدامی نمیکرد و اگر چه سرا و بعضی از مورخین گفتهاند حتی طلب کردن طاهره را به طهران «که بها میگویند او را از قزوین خواسته» و اقدام به این مسافرت برای مسئله بدشت بوده خلاصه این دواعی سبب شد که اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساخت با آنکه در صفحه 129 کواکب الدریه مطلب به اینجا میرسد.
پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند که مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت کنند که هر کس برای زیارت حضرت به ماکو سفر کند و هر
کس را هر چه مقدور است بردارد و ماکو را تمرکز دهند و از آنجا نجات… را از محمد شاه بطلبند اگر اجابت شد فبها و الا بقوه اجبار… را از حبس بیرون آورند ولی حتی المقدور بکوشند که امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نکشد و چون این مسئله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احکام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود که هر ظهور لاحق اعظم از سابق است و هر خلفی اکبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی اعظم است از انبای سلف و مختار است در تغییر احکام فرعیه (!) بعضی دیگر معتقد شدند که در شریعت اسلام تصرف حائز نیست و… باب مروج و مصلح آن خواهد بود و قرةالعین از قسم اول بوده اصرار داشت که باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند که… دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها و اگر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه فوری بود و به سهولت نمیتوانست راضی شود که مثلا صومی را افطار کند و هم تو هم از دیگران داشت که قبول نکنند و تولید نفاق و اختلاف گردد ولی قرةالعین میگفت این کار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر تا هر کس رفتنی است برود و هر کس ماندنی و فداکار است بماند.
پس روزی قرةالعین این مسئله را طرح کرد که به قانون اسلام ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست بلکه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگرداند و به اسلام بگرایند لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب میکنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل و الاقدوس سعی نماید که مرا نصیحت کند که از این بیعقلی دست بردارم و از کفری که شده برگردم و توبه نمایم این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی که قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاءالله هم تب و زکامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند! قرةالعین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود همهمه در میان اصحاب افتاد بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفته شکایت نمودند قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش کرد و حکم فاضل را موکول به ملاقات طاهره (قرةالعین) استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات قرار دارد اخیر این شد که قرةالعین این صحبت را تکرار کند و قدوس به مباحثه بطلبید و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد.
لهذا روز دیگر چنین کردند و چنان شد که منظور بود امام با وجود الزام و افحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو نشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر بر نگشتند و در صفحه 131 است.
ولی آنها که طاقت نیاورده و رفته بودند سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب کرده آنها را از آن حدود متواری کردند و آنها با همان تصمیم که در تمرکز به ماکو داشتند و از آنجا به سه جهت تقسیم شده بهاءالله و جمعی به طهران و طاهره یا قدوس به مازندران و باب الباب با معدوی اولا به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند انتهی
پوشیده نماند که آبرومندترین فلسفهی که راجع به قضیهی بدشت پیدا کردهاند و یا ساختهاند همین شرحی است که ما هم در آن تاریخ مغلوط نوشتهایم و آن را رنگ و رو داده و لکههای سیاهش را گرفته مورد قبول زعمای بهائی قرار دادهایم و با وجود این به طوری که ملاحظهی میشود به قدری این سرگذشت حقایق غیر مقدسه را در زیر پرده مخفی دارد بلکه بیپرده و آشکار است که هر کسی میتواند شطری از آن را دریابد و این بسی واضح است که اگر اجتماع کبار اصحاب باب در آن دشت بدشت فقط برای همین مقصد باشد که در این تاریخ اظهار شده باز مذهب بابی و بهائی را به پاکی و سادگی معرفی نکرده کاملا میفهماند که حکایت حضرات حکایت عقیده و دین و خدا نبوده بلکه دین را بازیچه و ساختهی دست بشر پنداشته و حقیقت و حی و الهام و ارادهی الهی را در آن دخیل نمیدانستهاند که یک دسته مردمی که حتی رئیس خود را ندیده و کلماتش را تشخیص ندادهاند دور هم جمع شده برای حی و عقد و تشریع و تقنین آن امر و نسخ شریعت قبل مشورت نموده بلکه از مشورت هم گذشته به قسمی که دیده میشود بین چند نفر تبانی و تصنع میشود! و اگر به عبارت آن برخورد نفرموده باشید دوباره و سه باره مراجعه فرمائید تا خوب حقیقت آن را بشناسید (فارجع البصر کرتین)
و هر گاه از این جملههای آبرومند بگذریم و به شایعات بین خودشان برخوردیم که در مواقع محرومیت و گرم شدن لاشهی بهائیت با هم میگویند و لذت میبرند آن وقت میبینیم که مسائل بسیاری از قلم تاریخنویس افتاده است یا عمدا ننوشته است ولی چه توان کرد که بعضی مسائل گفتنی و نوشتنی
نیست و باز بهتر است که آبرومندترین مسائل بدشت را به طوری که مسیونیکولا نوشته اشاره کنیم. آری مسیونیکولا فرانسوی در تاریخ خود شرح ذیل را مینویسد و نگارنده هم در آن موقع که تاریخ مینوشتم به توسط میرزا ایوب همدانی گفتار نیکولا را ترجمه کرده خواستم قسمتی از آن را درج کنم ولی باز هم حضرات صلاح ندیدند و اینک مختصر آن این است:
نیکولا میگوید
به طوری که از بزرگان بهائی شنیدهایم در بدشت قرةالعین حجاب را به این طریق برداشت که در روزی که نوبت نطق با او بود و بر حسب معمول پشت پرده نشسته نطق میکرد در آن روز مقراض کوچکی به جامه خود سپرده و دستور به وی داده بود که در وسط نطق او بند تجیر را چیده پرده را بیندازد تا اصحاب باب او را ببینند و خود نیز در آن روز آرایشی تمام کرده بود و لباس حریر سفید پوشیده بر اثر این هوائی که بر سر داشته نطقش هم با عشق و جذبه توأم و مورد توجه و قبول واقع شده یک مرتبه در وسط صحبت او اصحاب میبینند پرده فرود افتاد و قرةالعین در کمال قشنگی و زیبائی با زیورهای آن روزی (یعنی خال و خطاط و وسمه و سرمه) به نظرشان جلوه کرد. فورا بعضی از اصحاب بر حسب عادات اسلامی یا عفت ذاتی شرمنده و از چشم بستند و بعضی برو افتادند و برخی بالعکس دیده گشادند و دل به آن دلبر دادند و قرةالعین به اصطلاح به جنگ زرگری تغییری به خادمهی خود کرده گفت چرا پرده را درست نبستی؟! و فوری رو به جمعیت کرده گفت اهمیت ندارد مگر من خواهر شما نیستم؟ مگر شما به تغییر احکام اسلام معتقد نشدهاید آری، من خواهر شما هستم و نظر شما بر من حلال است انتهی
این بود خلاصهی از مندرجات کتاب مسیو نیکولاولی باید دانست که از همان دم همهمه و زمزمه در اصحاب افتاده از اینجا بعضی رخت بر بسته رفتند و برخی راپورت به باب داده منتظر بودند که قرةالعین را طرد و یا اقلا توبیخ نماید ولی بها و قدوس و بعضی دیگر در آغوش محبت گشودند و بر مقامات قرةالعین افزودند و نمیدانیم اقوال مسلمین آن حدود را تا چه اندازه صحیح دانیم که زدن و طرد کردن حضرات را از آن سرزمین مبنی بر اشاعه فسوقشان قلمداد کردهاند؟
عجب در این است که تمام این قضایا در بین بهائیان از مسلمیات و بدیهیات و حتی مورد استدلال است یعنی در موردی که بخواهند از بیحجابی زنی دفاع
کنند و یا زنی را به تبلیغ و حشر با مردان بگمارند همه این قضایا را تصدیق نموده و محل استدلال قرار داده حتی بیحیائی را به جائی میرسانند که میگویند قرةالعین وارد حمام مردانه شده یعنی در حمامی که چند تن از اصحاب باب من البهاء الازل و القدوس حضور داشتند وارد شده و این را از کمال بزرگواری او میدانند. اما به محض اینکه یک نفر غیر بهائی بخواهد یک کلمه از این سخنان را و لو به اشاره بگوید با انواع وسائل و دلائل تشبث نموده در مقام رد آن بر میآیند اگر گوینده به کلی از بساط بهائیت دور و از حقائق اخلاق ایشان بیخبر است به او میگویند: ین تهمتها را اعدای ما میزنند و اگر اندکی نزدیک است در مقام استدلال برآمده میگویند یوم ظهور یوم عروسی و هر امری در آن جایز است باری به قدری از این گونه مسائل دارم و بیحقیقتی و بیوجدانی و دروغگوئی و حقپرستی از این گوسفندان بها (استغفرالله – بندگان خدا) مشاهده کردهام که حیرت دارم کدام را بنگارم و با چه لسان و قلم بگویم که مردم باور کنند راستی حکایات این طایفه باور نکردنی است چنانکه خودم قبل از ورود در این طایفه و پیش از محرمیت و مبلغ شدن و حتی پیش از اینکه قرةالعینها را به رأی العین ببینم هر کس هر چه گفت باور نکردم و همه را حمل بر غرض مینمودم و به همین سبب وارد شدم و تا چند سال هم هر کنایهی که منقذ به مقصود بود دیده و میشنیدم حمل بر صحت میکردم تا آنکه پردهها بالا رفت و جمال مقصود پدید شد «و رأیت مالارات عین و لاسمع اذن و ما خطر بقلب بشر» و اکنون که میخواهم ذکری از آنها بکنم میبینم غیر ممکن است زیرا از یک طرف فرمودهاند «لا کلما یعلم یقال» و از طرفی میگویم «لا کلما یقال یقبل چه همان قسم که خودم باور نمیکردم مگر بعد از رؤیت به سبب اینکه حضرات از آن دفاع میکردند و انکار مینمودند البته آن انکار و دفاع حالیه هم موجود است و دیگران مانند خودم به آن مدافعات متأثر شده قضایا را باور نخواهند کرد فضلا از اینکه پارهی قضایا قابل درج در کتب نیست مگر به عنوان مطایبه و یا در کتاب اعترافات و الانواع دیگر ممکن نیست و با هر نزاکتی اشاره شود باز خواهند گفت دشنام داده شده است. جز اینکه خوشبختانه بیان این قضایا منحصر به آواره نیست و از روز طلوع این مذهب عجیب تا کنون هر چندی یک یا چند نفر که در اطلاع به قضایا به حد کمال و یقین رسیدهاند برگشته و هر کدام شطر و سطری چند نگاشتهاند و اگر هم حضرات بهائی به هر کدام پیرایهی بسته و بهانهی جسته باشند بالاخره مردمان بینا هستند و حقیقت را از پس
پردههای گوناگون باز خواهند جست چنانکه آقای نیکو به قول خودشان از اول هم وارد نبوده و محض تحقیق رفته بوده در این اوقات دانستههای خود را به نام فلسفهی نیکو نگاشته و منتشر داشتهاند.
1) در این موقع که چاپ سوم این کتاب آغاز شده نسخهی خطی به دست آمده از قول گینیاد الفورکی شاهزاده روسی که در سفر دومش به تهران سفیر روس بوده و گوید در سفر اول به حیله در طهران مسلمان شده و معمم گشته و شیخ عیسی لنکرانی نام گرفته و دختر برادر شیخ محمد نامی گرفته و بعدا به کربلا رفته و تلمذ سید رشتی اختیار کرده و هم کلاس سید باب شده و او را به ادعای مهدویت تشویق کرده اگر این نسخه صحیح باشد نظریهی ما را مؤید است ویژه در آنچه به نام معتمدالدوله نوشته.
2) به دشت در قدیم بسیار آباد بوده که آن را به دشت و دشتبه نیز گفتهاند و گاهی با یاء (بیدشت، دشتبی) استعمال کردهاند و در تاریخی دیده شد که عمر بن سعد را به وعدهی حکومت به دشت یا به دشت فریفته به کربلا فرستادند.
3) مسکوت بودن تاریخ بدشت فقط برای افتضاحات حاصله است که نمیشود همه قضایا را نوشت این است که هر مورخی قضیه بدشت را به ابهام برگذار کرده.
4) اینها از القائات بهائیان است که برای اهمیت بها به تاریخ منضم کردهاند. و در تواریخ سایر ذکری از اهمیت بها در آن روز نبوده است.