جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مراسله شهاب به فاضل و مصباح

زمان مطالعه: 8 دقیقه

ای جناب فاضل بزرگوار (1) آن روزی که در طهران در مدرسه تربیت به تعریض بر بنده حمله فرمودی من مأمور به سکوت و ناچار از اغماض بودم ولی امروز می‏خواهم پاره حقایق به سمع شریف برسانم گر چه حق ناگوار است و اهل حق در دیده اهل ریاخوار ولی چون شما را جویای خدا می‏دانم نه پیرو هوا محض اینکه شاید چند کلمه خیری گفته باشد به عرض این ورقه مبادرت جستم.

خدای من گواه و شاهد است که غرض و مرضی ندارم آنچه می‏گویم حسبة الله است اگر چه شخص سر کار قدری در عالم خودتان غرق و فرو رفته‏اید که عرایض بنده را به دقت نخوانده و اگر هم به دقت بخوانید به دیده‏ی اعتراض و عداوت است به خصوص که گمانتان من شخص فاسد و فاسقم و شما شخص مؤمن و صالح والله اعلم بحایق الامور.

من شما را شخصی صالح می‏دانم (2) ولی یک اشکالی هست که ساکت هستید بلکه محدود و متعصب و از مبادی امور بی‏خبرید (3) گمان شما این است که دنیا پنج کرور بهائی دارد و حال آنکه در همه جا به بیست هزار نمی‏رسد (4) تصور شما این است که بهائیان نفوس کامله و مردمان پاکیزه‏اند و حال آنکه خدا می‏داند هر چه من دیده‏ام بدتر از یهودیهای همدان که شما هم دیده‏اید بوده‏اند در میان این قوم صاحبان قلوب روشن و عقل روشن و وجدان وسیع ابدا یافت نمی‏شود شما به کدام مذهبی خدمت می‏کنید مذهب بهائی روح قدس ندارد که سبب ترقی نفوس گردد مذهب بهائی به مسلک شبیه‏تر است تا به مذهب مذهب بهائی اندک خدمتی هم در عالم نکرده است و علامات عدم موفقیت از و جنات احوالش ظاهر است عوض اینکه همه نفوس زیرک دانائی وارد شوند مردمان بیدار هشیار فعال خارج می‏شوند چرا فکر نمی‏کنید چگونه نفوس صادق مخلص ناقض می‏شوند و شما هر روز پیش خودتان حکمتها و فلسفها برای این حوادث درست می‏کنید من نمی‏گویم بابی نشوید فقط می‏گویم شما که باب را نقطه اولی

می‏دانید یک مرتبه کتاب بیانش را به دقت بخوانید و یک مرتبه فقط نقطه‏ی الکاف را بخوانید و اقلا برای جواب اشکالاتی که برای این مذهب است فکر درستی بکنید که عقلا پسند نمایند به حق کسی که عالم درید قدرت اوست که شماها اغفال شده‏اید و خوابی گران بر شما مستولی است مذهب قوه‏ی قدمی می‏خواهد مذهب حق توحید و اسقاط اضافات است شما به یک آقای شوقی افندی چنان سرگرم شده‏اید که خدا را به جز ایشان نمی‏دانید در صورتی که ایشان درست جغرافی که سالها خوانده‏اند یاد نگرفته‏اند تون و سنگسر و شاهرود را در ضمن لوح کرمان نوشته‏اند به شرافت انسانیت من عداوتی ندارم فقط میل دارم پیش از وقت بیدار شوید و به سوی خدا رهسپار گردید بساط عبدالبها بساط خدائی نبود بساط اعیانیت و پلوخوری بود بساط پول پرستی و دنیا دوستی بود این حقایق را به گوش انصاف بشنوید و گرنه خود و جمعی را هلاک می‏کنید شما چگونه باور کردید که باب مبشر بها بود و حال آنکه روح باب در بیان از این مطلب بی‏خبر است من ایمان به باب و غیره ندارم ولی در قضاوت تاریخی حق به طرف ادوارد برون می‏دهم تحقیقات برون در نقطة الکاف و مقاله‏ی سیاح و تاریخ جدید تمام مطابق واقع است یا قبول نمائید یا کتابی که در جواب نقطة الکاف مرقوم شده بیرون آرید (5) تا معلوم شود در مقابل تحقیقات برون در چنته چه دارید ایران خود خراب و ویران است شما را به خدا شما هم خراب‏تر می‏نمائید.

عبدالبهاء را شما بزرگتر از امیرالمؤمنین می‏شمارید در صورتی که نشان و لقب از دولت انگلیس که مخرب عالم بشر است قبول می‏نماید (6) عجب است که این حوادث را پسندیده می‏دانید؟! جواب یک مسئله از مسائل و اشکالات من در طهران حضور آقای مصباح و آقای یزدانی داده نشد و بنا بود از فوق (7) سؤال شود؛

تبلیغات شما برای بی‏خبران خوب است (8) نه برای دانایان.

روزنامه فی الحقیقه مرآت جهات است که صاحب سمع و بصر و لسان است اما مریدانش از روزنامه فراریند یعنی به استثنای دو سه نفر از اغنام تهران که روزنامه‏ی مفتی و مجانی اگر باشد می‏خوانند سایر اغنام به قدری از روزنامه بدشان می‏آید که هر کس روزنامه بخواند می‏گویند طبیعی شده مخصوصا اغنام سنگسر و آباده و دهات یزد که به مجرد این که ببینند یک نفر بهائی روزنامه در دست دارد او را نصیحت می‏کنند که جائی که الواح مبارک است کسی می‏رود روزنامه بخواند؟ بروید الواح بخوانید مناجات بخوانید و قس علی هذا بهاء می‏گوید (لسان از برای ذکر خیر است او را به گفتار زشت نیالائید از لعن و طعن و ما یتکدر به الانسان اجتناب نمائید) مریدانش جز بدگوئی کاری ندارند و مخصوصا لعن و دشنام و بدگوئی آنها بیشتر متوجه کسانی است که از بساط بهائی و سیئات اعمالشان عمقا آگاه شده مردم را از پیروی آن منع می‏نمایند.

چون اغنام ناب مقاومت و قوه‏ی جواب اعتراضات و انتقادات علمی را ندارند این است که به علمای بزرگ دشنام داده و به عدول کنندگان از کیش بها فحش می‏دهند چرا بهائیان بازل و ازلی بد می‏گویند؟ برای این که به قول عرب اهل البیت ادری بما فی البیت) ازل و ازلی از اهل این خانه بوده و بر همه چیز این خانه محیط بوده از تمام سیئات اعمال واخلاق و تقلب و دروغ میرزا خدا آگاهند و مردم را آگاه می‏کنند که حتی بهاء با امر و کتاب باب خیانت کرده ظهوری را که باب به دو هزار و یک سال دیگر توقیت نموده او به خود بسته و جانشینی را که باب برای خود انتخاب کرده او انکار نموده و مهمتر از همه اینکه جزئیات اعمال خانوادگی را در کتاب عمة نشر کرده‏اند و چون همه‏ی آنها بر ضرر بهائی تمام شده و جواب متینی نداشته‏اند مریدان را به دشنام گماشته‏اند و اگر کسی بپرسد بدگوئی و عداوت چرا؟ می‏گویند بهاء الله اگر فرموده است زبان از برای ذکر خیر است ولی در لوح احمدهم فرموده (کن کشعلة النار لا عدائی و کوثر البقالا حبائی) چرا مریدان عباس افندی به میرزا محمدعلی و اتباعش بد می‏گویند؟

برای اینکه او نوشته و منتشر کرده که عباس افندی لوح وصیت پدر ما را تبعیض کرده قسمتی از آن که راجع به خودش بود منتشر ساخت و قسمتی که راجع به من بود مخفی و مستور داشت و از میان برد چنان که شرح آن در ترجمه کتاب پروفسور بروان گذشت لهذا عباسیان مریدان خود را بر

دشنام و لعن بر محمدعلی افندی به نام این که ناقض عهد شده وادار نمودند.

چرا شوقی به آواره و نیکو و صبحی دشنام می‏دهد؟ و چرا سرهنگ علائی در مجلس عروسی خانه اسحق متحده‏ی یهودی فقط نقل مجلسش دشنام به آواره بوده؟

برای اینکه آواره و آن چند نفر از جمیع جزئیات کار بهتر از خود شوقی آگاه بوده به علاوه از مفاسد دیگری که کشف کرده و مطلع شده و بازگو نموده‏اند بر روح وصایت و خلافت شوقی هر آگاه شده دانستند که در الواح وصایای عبدالبهاء تصرفات به کار رفته و به اقدام مادر و عمه‏اش عباراتی ساخته و پرداخته شده حتی برای خانه‏های مردم که به نام مدرسه‏ی تربیت بنات و بنین خریده شده و فلان مسافرخانه و مشرق الاذکار و حظیرة القدس که با پول افراد خریده شده لوح درست کرده به محفل طهران فرستادند که عبدالبهاء فرموده همه را به نام شوقی منتقل کرده به ملکیت او در آید و در آوردند و به تازگی حتی حاجی غلامرضا امین آنها را در اداره‏ی ثبت اسناد به نام شوقی ثبت داده!

چون این حقایق انگشت نما شد ناچار شوقی قلم به دشنام می‏کشد که شماها چرا این تقلبات و خیانات و دنیا پرستهای ما را آشکار می‏سازید؟

چرا بهائیان به مستشرقی چون مرحوم ادوارد براون دشنام می‏دهند؟

برای اینکه او خودش به عکا سفر کرده و بها و عبدالبهاء را آن طور که بوده‏اند شناخته و در کتابهای خود چیزهائی نوشته که به ضرر ایشان تمام می‏شود و حتی نقطة الکاف تاریخ حاجی میرزا جانی را که بر خلاف تصور مردم سود و بهره بودی به باب و ازل و بابیان و ازلیان نمی‏دهد ولی ضرر و زیان کامل به بها و بهائیان می‏رساند منتشر ساخته.

و چون به هیچ وسیله نتوانسته‏اند آن را ابطال کنند و جواب متینی بر آن بنویسد لهذا زبان به دشنام می‏گشانید و تا هر قدر بتوانند کتاب نقطة الکاف را مانند کشف الحیل می‏خرند و می‏سوزانند و این حرکت احمقانه را وسیله‏ی تشفی صدور خود می‏دانند

اگر این سخن ما که اغلب کتاب فروشان طهران و ولایات دیده و شنیده‏اند دروغ در آمد سایر حرف‏های ما هم دروغ است.

باری همه اینها دلیل است بر این که بهائیت مذهب نیست و یک سیاست غیر مستقیمی است که بر اثر جهل یک عده از مردم ساده‏لوح تولید شده و

علاجش منحصر به عالم شدن افراد ملت و بی‏اعتنائی به این سوسیته‏ی فساد و ضمنا اکمال اقتدار دولت است.

ولی این قضیه مضحک است که عبدالبهاء رؤسای مبلغین خود را مأمور کرد که جوابی بر کتاب نقطة الکاف و مقدمه‏ی بروفسور براون بنویسد پس از آنکه پولها از اغنام گرفتند و چندین سال همه‏ی مبلغین کمک دادند بالاخره کتابشان که به نام کشف الغطا در عشق آباد تنظیم و طبع شد به اقدام خود عبدالبهاء ضایع گشت و خودش به دست خود آن را تضییع نموده بعد هم پشیمان شد و آن را توقیف کرده مانع از نشر آن شد و علت تضییع آن دو چیز بود اول این که در آن روز انگلیسها در فلسطین نبودند و افندی دستور داد که بر پروفسور براون در آن کتاب حمله کرده به طرفداری سیاست استعماری متهمش دارند و منظورش آن بود که بنمایاند به مردم که کتاب نقطة الکاف بر نفع ازل و جزیره قبرس تمام می‏شود تا در قبرس مرکز روحانیتی تشکیل داده شده باشد ولی طولی نکشید که انگلیسها وارد فلسطین شدند و کتاب کشف الغطا و حمله‏ی بر پروفسور به عنوان سیاست از دو سو مضر شد یکی آن که ممکن بود انگلیسها مکدر شوند دوم آن که ممکن بود این تیر به خودش بر گردد که تو نیز همین نظر را داری. سبب دوم این که در کتاب کشف الغطا دستور داد توبه نامه‏ی سید باب را چاپ کردند همان توبه نامه که پروفسور هم چاپ کرده بود و در فلسفه هم چاپ شده و متن آن را در کشف الحیل نز منتشر ساختیم و چون از افندی سر آن را پرسیدند گفت برای این که دماغ ازلیها را بر خاک بمالیم! ولی پس از طبع دید بسیار غلط بزرگی کرده ولو اینکه او خود و پدرش به باب معتقد نبوده‏اند و در هر صورت مردم باب را مؤسس این اساس می‏شناسند و چون او توبه کرده باشد دیگر برای بهاء محل اعرابی نمی‏ماند و خودش چه صیغه‏ی خواهد بود؟ دیگر بعد از خودش که معلوم است هر کس بیاید جز صیغه‏ی مفرد مؤنث غایب از فعل ماضی مجهول چیزی نخواهد بود. این شد که هنوز از مطبعه خار نشده بود حکم توقیفش از قلم خود عبدالبهاء صادر شد و عجب دارم از شدت غفلت بهائیان که می‏بینند هشتاد سال است در هر کاری جان کندند و پول دادند و هیچ نتیجه حاصل نشد و تمامش به ضررشان بود و هر چه وعده داده شد دروغ بود و در واقع پول داده‏اند برای خریداری افتضاح و رسوائی خود معهذا باز به محض این که از عکا لوحی می‏رسد و نیرنگی جدید به کار زده می‏شود

که مثلا پول بدهید برای فلان قضیه تا امر مرتفع شود و چنین و چنان گردد و در این کار چه فوائدی مکنون است با آن همه فریب‏ها که خورده‏اند باز فریب جدید را استقبال کرده به رقابت هم جان می‏کنند و پول می‏دهند در حالتی که همان اشخاص برای دو قرآن مالیات مشروع یا خدمت به دولت و مملکت خود به هزار وسیله و واسطه متشبت می‏شوند که آن دو قرآن را ندهند! فاعجب من هذا العجاب المعجب!!

آری این عیب‏ها همه عیب تأویل است که چون قومی هر سخن را مورد تأویل قرار داده از منهج مستقیم تحریف نمایند این معایب ظاهر گردد. یعنی از ابتدا برای جواب خصم و پیشرفت مقصد خود برخی متشابهات را وسیله‏ی دست خود ساخته به تاویل پرداخته کم کم این میدان وسعت پیدا کرده حتی سفیدی ماست را هم به قلب مبلغین مأول می‏دارند نه در این صورت اگر ما هم بابی از تاویل باز کرده فصول متشابهه‏ی در اینجا زیاد کنیم باکی نخواهد بود تا از جهتی معرف متشابهات و تاویلات بهائیه باشد و از طرفی کتاب کشف الحیل هم بی‏متشابه نمانده باشد.


1) فاضل عبارت است از آخوند معمم ریش بلندی که اصلا از دهات شیراز آمده و در طهران معروف به فاضل شده و به قول آقای نیکو بوعلی سینای حضرات است.

2) اما من نمی‏دانم.

3) این را کاملا می‏دانم (آیتی(.

4) مطابق احصائیه صحیح فقط یک ربع آنچه شما تصور فرموده‏اید یعنی 5189 نفر نه 20000 نفر.

5) مقصود کتاب کشف الغطا است که در جواب مستر برون نوشته شد و تمام دانشمندان بهائی در آن شرکت کرده‏اند عاقبت پس از طبع دیدند خیلی غلط و سهو دارد و به علاوه نیشهائی به سیاست انگلیس زده شد لذا به حکم افندی آن را مانند الواح سلاطین به زیر دوشک مخفی کردند چه که او با سیاست انگلیس کار داشت و مریدانش بی‏خبر بودند.

6) بلکه به اصرار و واسطه تراشی تقاضا می‏کند.

7) یعنی عکا و حیفا.

8) در این هم تأمل است زیرا بی‏خبر را بی‏خبرتر می‏کند.