30 آذر 1306 تهران حضور مبارک حضرت مستطاب اجل اکرم عالی و خادم حقیقی عالم انسانی آقای آقا میرزا عبدالحسین خان آیتی تفتی دام اجلاله مشرف باد.
روحی فداک پس از تقدیم مراسم ارادت و خلوص معروض میدارد که چندی قبل در میان حوزهی اهل بها به شرح حالات حضرتعالی سابقه رسانیده و نسبت به بیوفائی و نقض عهد را شنیدم ولی دائما در فکر و خیال غوطهور بودم که خدایا این چه امری است غریب و چه مسئلهای است بدیع که شخصی چون حضرت
ایشان بدین نوع کناره جوئی نماید و تبری جوید باز به لوح شرق و غرب رجوع کرده (و اخبار قبل الوقوع را در لوح آقا میرزا آقا خان میخواندم و نظریه این بود که آن حضرت حقیقتا به سبب عدم تمکین به امر مطرود شدهاید بعد به زیارت مقالهی جواب مبلغ بهائی نائل گردیده شرحی از بیانات حضرت خالصیزاده سلمه الله تعالی امعان نموده در ضمن بشارت طبع رسالهی کشف الحبل را نیز ملاحظه کرده منتظر زیارت کتاب مزبور گردید – اخیرا به واسطهی دعاة پروتستانها که یک نسخه آورده بودند ملاحظه شد بعد یک شب از اول الی آخر در نهایت تمعن و تدقیق بیغرضانه تلاوت نمود اگر چه توانم گفت در ذائقه دل و جان چندان حلاوتی بخشید که در عرض این هشت سال که در عالم بهائیت قدم زدهام همچو حظی نبردهام ولی با وجود این نظر به مراتب دیگر کرده بار در عقیدهی راسخهی خویش استوار ماند در این ضمن یک نسخه از طهران طلبیده در بین مسافرتی قریب به دو ماه بقاط خالی از ایشان رفته با فکری صاف تفکر نموده و مطالب مذکوره را به نظر آورد در این اواخر که مراجعت به وطن مألوف شد به زیارت چاپ دویم کشف الحبل با رسالهی آخری موسوم (به بارقهی حقیقت) موفق شده (1) و در عرض چند روز مفصلا و تکمیلا مطالعه نمود (و به زیارت جلد ثانی نیز منتظر است) لهذا خود لازم دانستم که بر عکس فحشهای شخص همدانی (که هیچ ندانند و مثل الغریق به یتشبث بکل الحشیش نموده) (2) بنده تصدیق خود را در حضور مبارک شما عرضه داشته و مراتب تشکر و امتنان را از این خدمت به عالم انسانیت که از تشریعیهی حضرات مفیدتر است تقدیم داشته و تقدیس مینمایم و در ضمن محض معرفی خود شرحی عرض مینماید و دستور و کسب تکلیف میطلبد.
(بنده اسمم صالح شغلم عکاسی سجلم اقتصاد از اهل مراغه و در میان بهائیان شیخ صالح ملقب بوده در سنه 1339 به تصدیق مزخرفات و ترهات حضرات گول خورده و با ابوی خود کمال بیرعایتی را گذاشته و تبلیغ مینمود بالاخره به ضرب و شتم و حبس مبتلا گردیده در اواخر سنه مذکوره متواری گردید (ولو حی نیز به افتخار بنده رسید) در تبریز چند روزی اقامت نمود آقا میرزا علی بنکدار تبریزی که شخص عالم و فاضل بود (و اخیرا حضرات
را بدرود گفته در میاندوآب به رحمت ایزدی پیوسته) بنده را قدری مذمت نمود و اندرز گفت که برگردم اطاعت پدر کنم بنده به غرض حمل نموده اعتنا نکردم تا قزوین آمده حاجی میرزا موسی خان حکیمباشی را ملاقات کرده به خیاطی مشغول شدم آقا سید اسدالله نیز همان روزها وارد قزوین شد که (تقی تبریزی مرده بود) (3) (و بنده نیز شرحی با چشم دیدهام در موقع درج خواهد شد)
بنده را به عنوان رفیق و استخدام و منشی برداشت (ولی سنم بیست و هشت بود) یعنی مسئله تقی در حق بنده مصداق پیدا نمیکرده و علاوه عمامه داشتم باری دوباره عودت به آذربایجان نموده ضمایر نفوس گوسفندان بها را تا یک درجه ملتفت شد که در سیستان بودیم وفات (عبدالبها) واقع شد بعد عودت به قزوین و طهران شد که حضرت عالی حرکت و به حیفا عزیمت فرموده بودید یک عکس نیز دارم که روز مشایعت با حاجی امین و امین امین و غیر هم برداشتهاید باری سالی در طهران اقامت کرده در حوالی گردش نموده مجددا با آقای سید اسدالله و صبحی عزیمت قزوین و همدان نموده مدت چهار ماه با بودن آقا سید شهاب فارانی روحیفداه که جوانی هشیار است (4) و آقا میرزا محمد خان پرتوی بودیم در آنجا نیز پرده از روی بعضی کارها بر افتاد (5) انشاء الله به عنوان تاریخ نگارش خواهد یافت و فروغی مرد که خر نیز عازم کوی جانانش بود (حالا مرده (6) که رقص مینمود و فضولی میکرد و آقا سید شهاب خوب مقاومت نمود بعد تا رشت با پرتوی برفتم که آقا سید اسدالله سکته کرده به طهران برگشتم و نوکری (حاجی آقای واعظ) به قول (میرزا طراز الله) داشت برداشتم تفصیلی دارم که شرحش موقع دیگر عرض خواهد شد بعد در طهران به محفل راجع به حرکت خود پیشنهادی داده به
آذربایجان آمده ولی تا امروزها در خط بهائیت معروف و در محفل روحانی منشی بوده و هستم پس از زیارت تألیف حضرتعالی چند روز است سرا با پدر مرتبط و برگشت خود را گفته امروز آقای میرزا حسین آقای مجتهد مراغه سلمه الله به خانهی ابوی تشریف خواهند آورد که در تشرف به اسلام تدبیری کرده باشیم چون هنوز اعلان انحراف خود را به بابیها ندادهام لازم شد که حضور مبارک عرضه دارم که مدارک هر چه لازم است به دست آورم اگر چه کتب آقا سید اسدالله در تحویل بنده است و چیزهائی دارم که حضرات ندیدهاند و علاوه هفتاد تومان پول به موجب رسید خود از میرزا علیاکبر میلانی (محب السلطان) طلبکارم که آقا سید اسدالله داده بود الواح ترکی را چاپ کند بعدا که نشد در موقع حرکت حواله به بنده نموده بنده نیز در اوایل چند فقره به محفل نوشتم جواب آمد که خود میلانی جواب خواهد نوشت (7) بنده نظر به روحانیتی که داشتم تعقیب نکرده معوق گذاشتم امروزها مجددا طلبکاری نمودهام تا چه جواب برسد در هر حال باید مساعدت فرمائید که وجه مزبور وصول گردد.
دیگر تقدیم فدویت فانی را در حضور حضرت آقای خالصی اگر تشریف داشته باشند بفرمائید.
در خاتمه متذکر میدارد که جلد ثانی کشف الحیل را اگر از طمع در آمده باشد ارسال فرمائید که چند نفر هم ممکن است اصلاح شود کذلک اگر از کواکب الدریه داشته باشید یک جلد بنده طالبم آدرس محقق خودتان را معین فرمائید که من بعد به عرض عرایض مفتخر گردم آدرس بنده مراغه صالح عکاس اقتصاد – قربان شما. اگر لازم باشد بنده نیز اطلاعات خود را در مقاله درج بنمایم.
در میان مکاتبات آقا سید اسدالله مکتوبی ار سرکار زیارت سواد آن را که دلیل بر عدم بهائی بودن شما و محقق بودن در همه حال را ثابت مینماید تقدیم داشت گویا راجع به حاجی امین و مرید اوست. (انتهی)
تذییل
اولا قضیهی شخص همدانی که در مکتوب فوق اشاره شده هر چند آقای میرزا صالح تصریح ننمودهاند ولی چنین میدانم که راجع به حکیم همدانی یهودی نژاد بهائی نما یا یکی از اعضای فامیل او باشد. زیرا دو مراسله با امضای عوضی و سیاست ترکمانی از همدان به من رسیده است یکی به امضای نورالدین و دیگر به امضای شیخ علی عراقی به یک خط و با دو عنوان که بر سر هم جز فحش و هرزگی چیزی در آن نیست. مثلا در یکی از آن دو مراسله مینویسد که پس از مطالعهی کشف الحیل فوری رفتم به تفت و تحقیق کردم و دانستم
که شما حرام زاده هستید و… اما در مراسلهی دیگر نوشته است علی الرغم شما من که شیخعلی عراقی هستیم از مطالعهی (کشف الحیل) یقین بر حقیقت امر بهائی کرده بهائی شدم و اینک این اشعار را در هجو تو ساخته و میفرستم و گویا بعد گفتهاند که این اشعار را نمیتوان به شیخعلی (موهوم) نسبت داد لهذا در ظهر آن ورقه دوباره نوشته است که این اشعار را طفل هشت ساله ساخته است!؟
اما بنده پس از مطالعهی این دو مراسلهی احمقانه هر چند دانستم از طرف حکیم… و فامیل اوست ولی خواستم مدرک صحیحی بدست آورم لذا به وسائل مقتضیه در مقام تحقیق بر آمدم چه که الحمد لله در تمام نقاط وسائلی در دست داریم و تشکیل ضد بهائی هم مثل تشکیلات خودشان یعنی دارای دو وجهه موجود است خلاصه کتبا خبر رسید که اشعار و دو مراسلهی مذکور از همان حکیم حافظ… است با کمک برادر ربیع متحدهی یهودی کاشانی اسحق که نام خود را نور الدین ساخته و برادر یعقوب متحده است که در کرمانشاه کشته شد.
لهذا مکتوبی نصیحت آمیز به او نوشتم و محض خالی نبودن عریضه چند شعری هم به امضای (شیخ محمد اردبیلی) لفا برایش فرستادم و به فاصلهی یک هفته از حکیم جهود جواب رسید مبنی بر تحاشی از اینکه آن دو مراسله و اشعار از طرف ما نبوده و خبری از آن نداریم!!
در حالتی که این مراسله سوم ثابت کرد که آنها از او بوده زیرا این هم عینا به همان خط نوشته شده و اگر این جواب را ننوشته بود راه انکار بهتر برایش باز بود ولی چون حضرات خودشان ممیز نیستند گمان دارند که همه کس مانند خودشان خط و کلام و حق و باطل و سایر شئون اجتماعی و عقلانی را از هم تمیز نداده هر شتر گاو پلنگی را مانند مذهب مورد قبول خود قرار خواهد داد.
مجملا در جوابش نوشتم عذر شما را به مفاد اینکه (العذر عند کرام الناس مقبول) میپذیرم و محض حفظ شخص و آبروی شما اشعار را هم انتشار نمیدهم ولی بدانید که خط اخیر هم با همان قلم نوشته شده است که آن در مراسلهی قبل نگارش یافته بود اکنون از مراسلهی آقا میرزا صالح معلوم میشود که آن دشنامهای بسیار وقیح که هیچ اراذلی هم بدان قلم بدان نمیآلاید متحد المالی بوده است که به بسیاری از نقاط رفته است در این صورت ما حق داشتیم که عینا
اشعار آن یهودی را که از بوی بدش معلوم میشود که از قریحهی یهودی سر زده است با مراسلاتش به ضمیمهی جوابهای آبدار شیخ محمد اردبیلی درج و نشر نمائیم ولی باز هم عصمت قلمی را از دست نداده فقط برای اینکه یک روزی اگر حضرات بخواهند منکر شوند نتوانند میگوئیم اشعار آن یهودی چنین شروع میشود.
دارم حکایت از شخص تفتی
عبدالحسین است اولاد مفتی
و اشعار اردبیلی در جواب او چنین شروع میشود.
ای صبا رو به جانب همدان
پس برون آر نامه از چمدان
آری من میدانم که اینها دستوراتی است از مرکز و حتی آثار قلم خودشوقی هم دیدهایم از مشتقات جعلی و جعلی شیرین زبانی کرده است ولی تذکر میدهم که از بس این مکروبهای عالم اجتماع در زیر پرده در هجو هر کس حتی نسبت به مقامات عالیه و مقدسهی روحانیه و جسمانیه اشعار و منشاآت مزخرف که حتی از لطافت ادبی هم بر کنار و چون کلمات اراذلین گذر و بازار است ساختهاند و کسی پیدا نشده است که آنها را از پرده بیرون آورد و در معرض نمایش عمومی گذارد تا مردم بفهمند که این صلح جویان قرن بیستم و مهذبین و مربیان! بشر – دارای چه اخلاقی هستند این است که آنها جری و جسور شده این رویه را امتداد دادهاند و انشاء الله بنده در صددم که تمام اشعاری که از چهار سال قبل به این طرف از شعرای مهمل گوئی از قبیل فرات بهائی و امثاله صادر شده یا بعضی قطعات که در جواب ایشان از قریحهی آیتی و بعضی دیگر از شعرا چون قوامی و وسام و امثالهما صادر شده در مجموعهی طبع و نشر نمایم (8) باری در مقابل قومی که این است نمونه ادب و معارف ایشان و با وجود این همه خوف و ترس که دارند این طور به جای پرداخت نکات علمی و جوابهای متین به فحاشی بین قلم فرسائی مینمایند نباید اهل علم و ادب انتظار برند که بیش از این نزاکت به کار رود و در کشف حال و مقال ایشان ادیبانه سخن گفته شود زیرا هر کس را لیاقتی است و هر قومی را حوصله و طاقتی. ولی این بشارتی است برای مسلمین که بساط بهائیت به طوری خالی از اهل علم و قلم شده که زمام خامه را به دست اشخاصی مثل حکیم رحیم و اسحق یهودی و امثال او دادهاند زیرا میرزا محمود زرقانی که در جلد اول
ذکرش گذشت دو ماه قبل در رشت عمرش سپری گشت و سید مهدی گلپایگانی خواهرزاده میرزا ابوالفضل هم با اینکه من میدانم عقیدهمند به این مذهب نبود و فقط مزدور بود شنیدهام در عشق آباد مرحوم شده فروغی دروغی هم مرده است بهادر شیرازی هم خوب میداند چه خبر است و امیدوارم خود را کنار کشیده باشد نویسندهی دیگری هم ندارند این است که نوبت یهودیها رسیده است و اگر چه شنیدهام یعنی از مصر در این هفته به من نوشتهاند که شوقی افندی فرستاده است یک نفر نویسنده را از مصر بردهاند و آن (بنده خدا) را (رازی) یا راضی کرده است که به نگارش جوابی بر کشف الحیل بپردازد یعنی هر مسئلهی را که محفل حیفا جعل کرد او انشا نماید و باز برای تخدیش اذهان و نگهداری گوسفندان حیلههای تازهی را اختراع و منتشر کنند ولی گمان ندارم آن شخص راضی شود به این کار و اگر راضی شد سابقهی حالش در نزد ماست و خواهیم نگاشت بعون الله تعالی عجالة قصاص قبل از جنایت جایز نیست و آن شخص هم هیچ گاه در بساط حضرات نبوده بلکه هم مدتی در مصر خصومت میورزید و خلاصه این که به هیچ وجه خبری از عالم بهائیت ندارد و اگر خبری بنگارد ولو به امضای عوضی جعل و القا است و بالاخره مزدور است و المامور معذور عجالة (این زمان بگذار تا وقت دگر) ثانیا – راجع به اخبار قبل – الوقوع؟ که در مراسله آقا میرزا صالح اشاره شده این است. میرزا عزیز الله خان ورقارا عبدالبها وعده داده بود که دخترم را به تو میدهم و او از هر جا ممکن بود ثروتی مشروع یا نامشروع تحصیل کرده خود را لایق مقام دامادی افندی دیده چندین سفر به عکا و حیفا رفت و در هر سفری عذری آوردند و او را مأیوس کردند تا آنکه آن دختر را (منور خانم) به میرزا احمد یزدی دادند که ژنرال قونسول پرتسعید بود و او را به این وصلت امیدها و حضرات را نیز طمعها بود که هر دو کاملا به جائی نرسیده و نتیجهی حاصل نگردیده اما میرزا عزیز الله خان را چشم آز کما کان باز بود و پس از نومیدی از وصال منور خانم سی و پنج ساله دندان طمع به جمال روحانگیز خانم هفده ساله کوبید (یعنی خواهر شوقی افندی که در عکس کروپی عائله عباس افندی در جلد اول درج شد) و چون افندی رسمش نبود حتی المقدور کسی را از خود دور و مهجور سازد لذا چندین سال هم او را بر سر این دختر معطل ساخت و به وعدههای غیر منجر پرداخت تا سال آخر عمر افندی که ورقا زاده باز سفری به خارجه کرده اول در اروپا به علاج حملهی خود پرداخت و چون اطمینان یافت به کوی محبوب یا محبوبه شتافت و
افندی خانم را اجازه داد که یکی دو سه روز در سفر با او همدم باشد قضا را در آن معاشرتهای شبانه و روزانه حملهی ورقازاده بر اثر عشق اعاده شد دختر که اساسا هم مایل به او نبود این را بهانه کرده از مصر به جد خویش نوشت که ورقازاده مریض است و بالاخره جواب نومیدی را گوشزدش کردند و او با حالت یأس و افسردگی به ایران برگشت و طبعا چنین کسی اگر جوهر ایمان یا بلاهت هم باشد متزلزل یا آگاه میشود. و یا به قول خودشان در امتحان میافتد! چنانکه گویند اعراض و اعتراض سید مهدی اسم الله (9) هم مبنی بر این بوده که دختر افندی را برای پسرش خواسته و ندادهاند و به این واسطه از این آئین برگشته و ردیه نوشته است و همچنین شعاع الله پسر میرزا محمدعلی بها را میگفتند طمع در یکی از دختر عموهای خود داشته و به او ندادهاند در حالتی که من بر عکس این از اشخاص صحیح القول که از تبعه عباس افندی ه بودند شنیدم که حضرات میخواستند دختر بشعاع الله بدهند و او قبول نکرده به امریکا رفت و زن غربی یا مترسهای امریکائی را برای خود مناسبتر دید و به این واسطه افندی او را غضب کرد و نسبت نقص یا بیدینی به او داد و گویا این صحیحتر باشد زیرا شعاع الله فوقالعاده خوشکل است و سرمایهی گذرانش در امریکا همین جمال و خوشگلی اوست و شوقی افندی هم دایم در تلاش است که برای تأمین معاش سرمایهی جمال را به کار برد و دختر ملیونری از اروپا بگیرد ولی هنوز موفق نشده است زیرا نه جمالش به پایهی شعاع الله میرسد و نه قناعتش در درجات متوسط پابند میکند خلاصه حرفهای دیگری هم راجع به شعاع الله و دختر عمویش زدهاند که بهتر است ناگفته بماند چه که این حرفها نسبت به آن خاندان عصمت!! حرفهای تازهی نیست ولی مردم گمان خواهند کرد که ما قصد بدگوئی داریم پس (این سخن ناگفته ماند بهتر است) و نیز یکی از دامادهای میرزا جلال اصفهانی هم چون پدر و عمش در این راه کشته گشته بودند افندی دخترش را به او وعده داد و بعد پشیمان شد و چند دفعه خواست او را جواب کند ولی از اعراض او اندیشناک شد و عاقبت دختر را به او داد. خلاصه چون افندی در امثال این قضایا ورزیده شده و خبر هم از باطن کار خود داشت. پس از حرکت ورقازاده با حال نومیدی فوقالعاده نگران بود که شاید او بر
گردد و اعراض او اسباب خرابی باشد و او هم حرفهائی در عرض راه زده بود و خبرش به ایران رسید ولدی الورود به طهران هم خویش را از اهل بها کنار گرفت و کمتر معاشرت میکرد و همهی بهائیان طهران و عکا و مصریقین داشتند که او دیگر در این بساط نخواهد ماند این بود که افندی حسب المعمول که در این گونه موارد روی قلم را به جاهای دیگر میکرد و به لحنهای عمومی حرفهائی گوشزد اتباعش مینمود خامهی وحی یا واهی برکشید و خطاباتی به احبای شرق و غرب نمود که امتحان شدید و بیوفایانی در کمینند که تیشه بر ریشهی امر زنند و غرض ورزی نمایند… الخ
این لوح در بین بهائیان همهمهی انداخت و زمزمهی بلند ساخت و نظریات ایشان را تأیید کرد که حتما مشار به این اشارات ورقازاده است لا غیر ولی چون مصرح نبود جرئت نداشتند که واضحا بگویند و تنفر سری خود را اظهار کنند از آن طرف ورقازاده ترسیده چه که افندی جور غریبی گوسفندان خود را تربیت کرده بود و هر شخص بصیری میداند که نوع تربیت او تربیت سیاسی است نه روحانی زیرا در همه جا مینوشت و میگفت که با دوست و دشمن صلحجو و مهربان باشید ولی عملا با مخالفین داخلی خود به شدتی عداوت میورزید که به هر قسمی ممکن بود درصدد اعدامش بر میآمد. و اگر کار دیگر ممکن نبود به لطائف الحیل او را مورد حمله و شاخ زدن گوسفندان دیگر خود قرار میداد که به طوری او را هو کنند که نه در میان خودشان آبروئی داشته باشد نه در جامعهی اسلامی و از این بود که اگر کسی پردهاش میدرید و راه به جائی نداشت بپرتسانها پناه میبرد. چنانکه اخیرا میرزا حسن صادقزاده که از مبلغین حضرات بود در اسلامبول از بهائیان برگشت و برگشتن او را یقین دارم ولی میگویند پرتستان شده و این را هنوز یقین نکردهام اکنون مناسب است او را در این عکس بشناسید و برویم بر سر مطلب لوح شرق و غرب ورقازاده و عجب است که افندی عموزادگان خود را (پسرهای ازل) شماتت میکند که (یکی خادم کلیسا شده و دیگری همدم ترسا یکی وقف شرابخانه و دیگری خادم بتخانه) در حالتی که این منحصر به عموزادگانش نیست و از فامیل خودش هم هر کدام به اروپا و امریکا رفتند جز خدمت بتخانه و تولیت شرابخانه کاری ندارند. الساعه آنچه را من میشناسم بیش از پنجاه نفرند که از بهائیت گریخته و به دامن مسیحیت آویختهاند و بر روی همین اصل بود که آواره را هم قیاس بر
آنها کرده خود به خود انتشار میدادند که او با پرتستانها متحد است و حال آنکه تنها کسی که در مدت هشتاد سال موفق شده است که از این بساط بگریزد و به کسی نیاویزد و معتمد بر نفس خود و متکل بر خدای خویش باشد آواره بوده است و هر کس که بعد از آواره بیاید و به او اقتدا نماید والا تا او این در را نگشود متنفرین از بهائیت یا ازلی میشدند یا ناقض یا پرتستان یا متواری در بلدان و مجهول التکلیف و این منتها آرزوی حضرات بود که کسی به اسلام بر نگردد و گوش بازی برای سخنان خود نیابد.
آری مرا هم به سعی و دسیسهی خود بهائیان از حوزههای دینیه چندی دعوت کردند و در جواب همه این رباعی را گفتم
رباعی
یا رب مگر این دل من آهو بره است
کش دیدهی هر که در تصرف بره است
هر کس به خیال خود تصرف کندش
اما به خدا هنوز هم باکره است
و نیز راجع به پرتستان شدن و برگشتن لبیب مبلغ زاده شرحی دارم که عجالة مجال ذکرش ندارم باری سخن در این بود که ورقازاده چون میدانست اگر در میان اهل بها هو شود دچار رنج و غصه خواهد شد لهذا نمیدانم به چه قسم افندی را قانع کرد. این قدر میدانم که نزد خودم در همان ایام بنا کرد از خود دفاع کردن که من تزلزلی ندارم و احباب چرا اینقدر بد گمانند و بالاخره اشخاص را با خود هراه کرد تا بتواند از قلم عبدالبها جلوگیری نماید و میرزا آقاخان قائم مقامی یا به صرافت طبع خود یا به خواهش ورقازاده کتبا از افندی سؤال کرد که آیا مراد شما از این بیوفایان کیست و چیست و خلاصه این که کار را خراب کردهی خودت آباد کن لهذا لوح دیگری در جواب قائم مقامی رسید که کلمهی (بیوفایان) را در حق احدی از احبا تعبیر نکنید زیرا این اخبار قبل الوقوع است! وقتی بیاید که مصداق آن ظاهر شود – خلاصه افندی با این شیوهی دیرین خود که شصت سال مشق کرده بود – گلی روی مهتاب مالید و رسوائی را در الفاظ سه پهلو مستور داشته و ورقازاده نیز از این لوح استفاده کرده گفتههای خود را حاشا نمود و محکم به دامن بهائیان چسبید که هنوز هم چسبیده است و شنیدهام باز در خواهر شوقی افندی طمع دارد در حالتی که میداند آن خانم تاکنون چندین نامزد عوض کرده. یک وقت نیرافندی افنان (10) در مصر مدعی بود که این دختر نامزد من است و مرا میخواهد و در خارج هم تحقیق کردم دیدم این سخن بیسابقه هم نبوده است. وقت دیگر او را به محمد حسن میرزای قاجار وعده دادند و واسطهی این کار میرزا احمد یزدی قونسول پرت سعید بود که او را
تبلیع میکرد و نبیل الدوله را به او میچسبانید و عکس روحانگیز را ارائه میداد که شاید دلش را ببرد ولی نمیدانم برد یا نه؟ این قدر میدانم روزگار قاجار به آنجاها نرسید که این گونه وصلتها صورت بگیر و یا ملاقاتی که شوقی افندی در سویس با برادر مشار الیه در منزل آقاجان محلاتی انجام داد و پایهی بعضی مقاصد و مفاسد را در آن ملاقات محکم میساخت نتیجه بدهد و اخیرا دست آن دختر را در دست پسر خالهاش روحی افندی گذاردند و آنهار ا به اروپا فرستادند ولی هنوز مانند مادمو ازلهای فرانسه اسمش دختر است (تا که قبول افتد و چه در نظر آید) خلاصه موضوع لوح شرق و غرب بود که چون اخبار بعد الوقوع مبدل به اخبار قبل الوقوع شد پیوسته اهل بها منتظر بودند ببینند آثار بیوفائی را که ظاهر میشود که این خبر را به او بچسبانند و درست معجزه بسازند تا آنکه این اخبار الحمدلله بگردن آواره بار شد و چهار سال است بین بهائیان منتشر است که عجب اخباری بود ولی به جان آقای محب السلطان و یزدانی و علائی و ارجمند که گویندهی آن از ترس خودش کنایه به ورقازاده زده بود و همین که دید او از میدان در رفت غنیمت شمرد و این اخبار بعد الوقوع را مبدل به قبل الوقوع ساخت والا افندی که سهل است پدر افندی هم بو نکرده بود که یک روزی آوارهی به آن خلوص تا این درجه مخالف شود و ما به کرات گفتهایم که معجزات این امر کلا بر اثر افتضاحات واقع شده و پیشگوئیها همه پسگوئیهای خندهآوری است که مگر محب السلطانها بگویند و حاجی امینها باور کنند یا بالعکس.
گوش باز و چشم باز و این عما
حیرتم از چشم بندی خدا
رابعا – راجع به مکتوبی که آقا میرزا صالح از آثار قلم بنده (آواره) در نوشتجات آقا سید اسدالله یافته و سواد آن را فرستادهاند تا خودم بدانم که آن روزی که این مراسله را به آن مبلغ عالیمقام مینوشتهام مجاهد و محقق بوده و دلتاختهی این بساط نبودهام!
بلی – عبارتی که بیخودانه از خامه صادر شده و حالیه خودم تعجب میکنم که چرا این طور در آن روز به یک مبلغ رسمی بهائی خطائب کردهام این است
»باری بنده نه طرف حب بودهام نه بغض. نه جانب ارادات را اختیار کردهام و نه بیارادتی لهذا کفر و ایمانم در بوتهی اجمال مانده و حد وسط را گرفته دیگر تا کی این جن انس شود و از پردهی خفا در آید و به صورت ایمان صرف یا کفر مطلق جلوه کند ولی امیدوارم باز هم کافر باشم نه
مؤمن زیرا بنده کفری را که با فهم قرین باشد دوستتر دارم تا ایمانی که به احمق همدم گردد.
اگر چه این روزها خیال کردهام یک پیراهن چرک یا جوراب وصلهدار در ظاهر به عنوان خرید و در باطن برای استبراک بگیرم تا رایحهئی از ایمان به مشامم برسد ولی اگر نفس سرکش بیپیر بگذارد.
باری برادر این پیش آمدهای مذکور مذکوره اسباب تنبه و بیداری است برای خودمان تا بدانیم که همه کس همه چیز میفهمد و میداند و نکنم کاری که دیگران میکنند و یقین بدانیم که اگر خود را نزدیک پیرهزن خرفی هم مقدس و بزرگوار و متبرک شمردیم عاقبت سوء این رفتار در هر لباس باشد آشکار میگردد.
پوشیده نماند که این کنایات در ظاهر به حاجی امین است که طرف رقابت سید اسدالله بود به واسطه ریش سفیدی که سرمایهی هر دوی ایشان بود ولی در باطن به میرزا خدا و پسرش بر میخورد چه که حاجی امین ابتدا پیراهن چرک آنها را قطعه قطعه به گوسفندان میفروخت و پول میگرفت ولی همین که چاپلوسهای تملقگو به او میگفتند «حاجی آقا پیراهن و جوراب خودتان هم متبرک است زیرا شما هم در این امر کمتر از رؤسا خدمت نکردهاید» فوری این را به ریش میگرفت و عمامه و جوراب و پیراهن وصلهدار خود را در معرض بیع میگذاشت و بالاخره اعتراض من در آن روز به صدر و ذیل هر دو برخورد میکرده است و جای تعجب است که این گونه کلمات در آن موقع از قلم سر میزده است و باز ملتفت نمیشدند یا صلاحشان نبود که بفهمند و تا خودم علنی به قوه تغیر خود را از ایشان جدا نکردم باز دست بر نمیداشتند و عجیبتر این که نا کشف الحیل نشر نشده بود در مدت سه سال هر جا رسیدند گفتند کناره جوئی آواره مبنی بر حکمت و سیاستی است که دستور آن را ولی امر! (شوقی) دادهاند و هرگز ممکن نیست آواره برگردد ولی پس از نشر کشف الحیل گفته و میگویند که ما آواره را بیرون کردیم و او سر قدر خواست بر گردد و توبه کند قبولش نکردیم!
خامسا – راجع به عکسی که آقا میرزا صالح اشاره نموده که هنگام حرکت این آواره از طهران گرفته شده اینک عین آن در صفحهی بعد درج میشود و بر سبیل مقدمه معروض میرود که راجع به عدهی بهائی در طهران بلکه در همه جا بقدری شایعات دروغ در سر زبانها بوده و هست که انسان متحیر میشود چه باعث شده است که یک بر هزار و یک بر دو هزار و سه هزار تا صد هزار دروغ منتشر گشته و این دروغ به طوری در تمام طبقات خلق مؤثر افتاده که حتی من
نتوانستم به مخالفین بهائیت هم بفهمانم که آنچه شنیدهاید دروغ است ولی تصدیق میکنم که حق دارند هم بهائیان و هم مسلمین که عده را بیش از اینها بدانند زیرا سالها است قلمها و دستهائی تعمد بر اشاعهی کذب کرده است برای اینکه ملت را مرعوب نماید و این مذهب را مرغوب قلمداد کند و حتی من که نویسندهی تاریخ و متخصص در هر چیزشان بودم تا پس از مرگ عباس افندی نمیدانستم چه خبر است. بلی یکدفعه در اواخر من از هیئت نظار طهران در انتخاباتشان بودم و ششصد رأی گرفته شد ولی بعد معلوم شد که تقریبا دویست و پنجاه رأی آن تقلبی بوده یعنی از دهان به اقراف ار رعایاتی که بهائی هم نبودهاند گرفته شده یا از خود طهران هر کسی از دوست و آشنای خود ورقهی رأی گرفته و مضحک است که سال گذشته آرائی از صندوق بهائیان بیرون آمد که یکی نوشته آیا هنوز هم خجالت نمیکشید و محفل روحانی انتخاب میکنید؟ دیگر چه برای شما مانده است که به وجود خود خاتمه نمیدهید؟ یکی اسامی زنان بدکار نوشته بود یکی اسامی مخالفین بهائی را قلمداد کرده بوده دیگری اسم سید قانون و امثال او را نوشته بود.
خلاصه اینکه معلوم شد آرائی که داده شده نصف آن از کسانی بوده است که جدا با این مذهب مخالف و صورتا برای بعضی مقاصد موافق و مؤالف بودهاند.
مجملا با این ترتیب رأی وارد صندوق محفل روحانی میشود و باز عدهی آراء نیز به آن کمی بود که اشاره شد و بالاخره ثابت شده است که سیصد و پنجاه نفر بهائی در میان یک کرور جمعیت طهران و توابع آن وجود دارد و باز در اینها هم حرف است ولی فرض کنیم اینها صحیح باشد مرکزی مثل طهران که در همهی عالم محل افتخار حضرات است این است جمعیتشان و آن هم مرکب است از یهودی و زردشتی و دلال و حمال و فراش و سپور و غیره و در نتیجه به استثنای آن چند نفری که گتفیم رؤسای خود را اغفال کرده و در گوشه و کنار ادارات جای گزیدهاند با چند نفر دیگر که از تصریح اسامی ایشان امساک نمودیم مابقی اشخاص عوام و مردم گمنامی هستند و هر جا اشاره به نفوس مهمه کردهاند دروغ و بیحقیقت بوده است و نفوس مهمهشان همین اشخاصند که در این عکس دیده میشوند و در واقع این عکس عبارت است از تمام بهائیان طهران در حالتی که نصف از همین اشخاص را هم میشناسم که باطنا عقیده ندارند و اگر بیست نفر از رؤسای این قوم در طهران کناره از این مذهب کنند و یا
دستشان از ادارات پست و تلگراف (مثل ارزاق) بریده شود متدرجا مفاسد ایشان خاتمه خواهد یافت (سفیدپوشی که افتخارا بالای سر آواره ایستاده همان احمد یزدانی دورو و منافقی است که کرارا به ذکرش پرداختهایم)
اما عدهی همه بهائیان دنیا را که از سوء تدبیر شوقی افندی معلوم شده و هر قدر میخواهد دوباره مانند پدرش حقه بزند و مخفی نماید و بگوید بیش از اینها است نمیشود زیرا مطلب کشف شده و قائمهاش در دست است ما اگر از روی آن قائمه حقیقت آن را بیان کنیم بدون شبهه دوست و دشمن باور نخواهند کرد ولی ما میگوئیم خواه کسی باور کند یا نکند احصائیه صحیحی که در این دو ساله به دست آمده عبارت است از پنج هزار و یکصد و هشتاد و نه نفر در همه دنیا و امیدوارم که ریز هر قریه و بلد را آقای نیکو در جلد دوم کتاب خود بنویسد زیرا قائمه در نزد ایشان است و من چون خود داخل در
تحصیل این احصائیه بودهام متعرض جزئیات آن نمیشوم همین قدر عرض میکنم که عباس افندی راضی نمیشد احصائیه گرفته شود زیرا تا حدی میدانست خبری نیست و این گزاف و احجاف را خودش به گوشها رسانده است ولی شوقی افندی باور کرده بود که اگر به ملیون و کرور نرسیده اقلا صد هزار نفر مرید در دنیا خواهد داشت و پس از آنکه از من پرسید و من عدهی را که به نظرم میرسید برایش نوشتم بعد معلوم شد که من هم بیش از دو برابر اشتباه کردهام و زیاد نوشتهام و معهذا افسرده شد و گمان کرد اطلاع من ناقص است و از اطراف احصائیه خواست و دید از آنچه من هم گفته بودم نصف بیرون آمده لذا مأیوس شد و دمدمه و غرورش فرو نشست و گفت این امر کاری صورت نداده و خواست از خدائی بابیها استعفا دهد و برود در سویس تجارتخانه باز کند و با اندوختههائی که دارد تجارت کند. ولی اطرافیانش محکم گریبانش را گرفتند که این فضولیها چیست آیا کسی پنج هزار مزرعهی شش دانگ را رها میکند برود به تجارت.
مگر نه پنجاه سال است از همین پنج هزار نفری که همه بابی زادهاند و چاره جز این ندارند که ما را برای خود و خود را برای ما نگاهدارند سالی پنجاه هزار تومان پول وصول شده.
هر نفری در سال ده تومان بدهند پنجاه هزار تومان میشود و اگر ده نفر نمیدهند ده نفر دیگر بیست تومان میدهند چگونه میشود چنین دکانی را که بیسرمایه نفعش معلوم است مبدل به مغازه کرد که نفعش نامعلوم است بالاخره او را راضی کردند بر اینکه یا خدا زاده باشد ولی او گویا به این شرط قبول کرده که مانع عیش و نوش او نشوند تا سالی نه ماه برود در شهرهای خوش هوا و آزاد اروپا به عیش بپردازد و مادر و عمه و خالهاش هر نوع میدانند سر مریدان را ببندند و پولشان گرفته به ریششان بخندند و سالی سه ماه در زمستان که هوای حیفا خوب است بماند و خداگری کند بالجمله با این شرایط آقازاده زیر بار رفت و اینک شش سال است که کاملا مواد این قرارداد در موقع اجری گذارده شده است.
1) کتاب آن خانم محترم که ذکرش گذشت.
2) تفصیل قضیهی همدانی را در تذییل صفحات بعد بخوانید و همچنین قضیهی اخبار قبل الوقوع را که در میان دو قوس با علامت تعجب ذکر شده.
3) مقصود سید اسدالله قمی است که از مبلغین مشهور بهائی و معلم اول شوقی افندی بوده و اشارهی به اعمال او خاصه در کاروانسراهای میبد یزد و اخیرا با تقی ترک در جلد اول کشف الحیل موجود است.
4) از مبلغین برگشته است که مراسلهی ایشان نیز درج خواهد شد.
5) مقصود اعمال زنان و دختران بهائی کلیمی همدان است با مبلغین و مسافرین که اندک اشاره در جلد اول شد.
6) این فروغی دروغی بلکه دوغی است زیرا اهل دوغ آباد خراسان و اسمش میرزا محمود بود و از مبلغین مشهور حضرات بود که در یزد از شدت بیحیائی و بیحجابی با زنان اسباب بلوای 1321 را فراهم کرد.
7) الواح ترکی عبارت است از چند صفحه آثار قلم عباس افندی که مثل عربیهای پدرش مرکب از ترکی و فارسی است در تمجید چند نفر ترک دهاتی و پرداخت الفاظی که متضمن هیچ گونه معنائی نیست و تاکنون محب السلطان از هر جا توانسته است گوش مردم را بریده و پول گرفته به جهت طبع آنها و آخر آن را صورت نداده برای اینکه یا طمع مانعش شده و یا دانسته است که انتشار این الواح بیمغز موجب رسوائی است.
8) فقط قسمتی از آن اشعار در کتاب ایقاط آقای اقتصاد درج و از باقی صرف نظر شد.
9) عکس سید مهدی در مجمع بابیهای ادرنه که عباس افندی هم نشسته است موجود است و بعضی مقالات ردیهاش را مدیر محترم چهرهنما فرستاده شاید وقتی نشر شود.
10) پسر خواهر عباس افندی است ولی گمان ندارم حتی عقیدهی فلسفی هم به این مذهب داشته باشد و او هم مانند سهیل افندی پسر خالهی شوقی و خود شوقی و سایر اسباط عبدالبها و اسباط و احفاد بها به نظر حقارتی به بهائیان نگریسته آنها را احمقترین همهی مردم میدانند ولی به مال و جمال ایشان علاقهمندند.