از عجائب روزگار آنکه تعدادی از یاران حضرت هادی و حضرت عسکری علیهم السلام برای خویشتن سرنوشت بدی را انتخاب نموده از راه مستقیم منحرف گردیدند، با آنکه سوابق درخشانی داشتند و مکرر به ملاقات و زیارت حضرات عسکریین علیهم السلام مشرف گردیده بودند و ارتباطشان با آن دو بزرگوار شدید بود و احادیث زیادی از آن دو امام می شنیدند، حتی برخی از آنان کتابهائی تالیف نموده در آن کتابها احادیثی را که از آن دو امام و یا از یکی از آنان شنیده بودند ثبت کرده اند.
ما انگیزه و علتی برای انحراف آنان جز تأمین منافع شخصی نمی شناسیم و جز طمع در اموال – همان حقوق شرعیه ای که شیعه آنها را به نواب اربعه حضرت مهدی علیه السلام می داد – و نیز ریاست دوستی و شهرت طلبی و آنگاه، بااستفاده از آن مقام، تسلط بر تمام منافع شیعه و تبعیت از هوای نفس که انسان را از حق باز می دارد. سرانجام کار آنان این شد که لعنت حضرت مهدی علیه السلام شامل حال آنان گردید، لعنتی که اندام از شدتش به رعشه در می آید و قلب از غلظتش می لرزد.
طبیعی است که آن دروغگویان، مشکلات فراوان عقیدتی و اجتماعی را در جامعة شیعه ایجاد نموده بودند، مضافاً بر آنکه افکار نواب حقیقتی را به خود مشغول می داشتند، چرا که وقتی یک فرد منحرف العقیده دعوی وکالت و یا نیابت از طرف حضرت مهدی علیه السلام نماید، این ادعا اولا باعث زشت جلوه دادن مسیر امام می گردد، و ثانیاً موجب رقابت او با نائب واقعی خواهد شد.
این مشکلی است که سکوت کردن در برابرش صحیح نمی بود و می بایست در تدارک مطلب و کشف حقیقت و برداشتن نقاب از چهره حق و رسوا کردن مدعی دروغگو بود.