جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

لوح بهاء

زمان مطالعه: 11 دقیقه

ای طوطیان هند جان و ای عندلیبان گلستان گوی جانان ز چه بر بسته پر و بالید و از چه بیاد گل از آتش دل نمی‏نالید مگر تغنیات و رقای احدیه را بر سدره‏ی ناریه استماع نمی‏کنید و نفحات گلهای حدیقه الهی را استنشاق نمی‏فرمائید چگونه خاموشید و از جان نمی‏خروشید… الی قوله.

هی هی عاشقان را این چه غوغاست هاهای معشوق را چه جلوه هویداست، هی هی این چه باده‏ای است که می‏چشاند های های این چه جذبه‏ای است که می‏کشاند هی هی این چه ناری است های های چه سوزنده شراری است هی هی چه عجیب آیتی (1).

است. های های غریب حکایتی است الا آخر ما قال طاب الله فاه و علی طپته عافاه مجملا زیاده از هزار صفحه کاغذ را به امثال این کلیک از اینها پر دمدمه‏تر و بی‏معنی‏تر اشغال و تضییع کرده است که ما را مجال تکرار نیست اما از بیان این نکته ناگزیریم.

سر اینکه میرزا در آن بادی امر به این گونه کلمات می‏پرداخت این بود که هنوز از عراق عرب و عجم بیرون نخرامیده و سخن دیگر به گوشش نخورده و از اقطار شاسعه و انحاء واسعه جهان خبری نگرفته علم و عرفان را حصر در امثال این ادبیات پنداشته ترقی را هم در سایه‏ی این کلمات می‏دانست خاصه با اینکه دیده بود حاجی میرزا آقاسی که هنرش فقط در ادبیات متصوفه بود به مقام صدارت رسیده این بود که قبل از ارتفاع ندای باب میرزا از این درها وارد شده بود و عرفان بافی را برای احراز مقامات کافی می‏شمرد و پس از توجه به باب نیز تا چندی در همان وادیها سیر می‏کرد و از هفت وادی و چهار وادی یا به قول خودش (عقبه‏ی زمردی) قدم بیرون نمی‏نهاد.

دوم – تأسی به طرز انشاء سید باب و احراز مقام بابیت است که بعد از یأس از احراز مقامات درباری به عنوان تصوف و استغراق در دریای بابیت چاره جز این نمی‏دید که بر رویه‏ی باب سخن گوید لهذا مدتی هم مشق آیات کرد و نگارشاتی از قبیل (علاما عالما علیما متعلما علوما مستعلما اعلاما معلما تعالیما منعلما تعلما استعلاما اعلماما اعلما اعلیما معلوما) را متصدی شد و تا اوائل ورود عکا یعنی در مدت شش هفت سال که در ادرنه و اسلامبول و طی طریق بود این طریقه متداول بلکه تا چند سال هم در عکا باز رویه‏ی منشا آتش چندان تغییری نکرده و تنها چیزی که بر آنها اضافه کرده بود جستن تعبیرات و کلمات باب بود که در هر کلمه‏ی از آن کلمات مهمله هر چه به نظرش می‏رسید برای اهمیت مقام خود تأویل و تفسیر نموده گاهی به عربی و وقتی به فارسی به هم می‏بافت و نزد اتباع می‏فرستاد و اتباع ازل یا متوفقین در بیان را طعنها می‏زد که با این آثار مصرحه چرا به من نمی‏گروید مثل اینکه در مقامی دو هزار و یکسال مذکور در کتاب بیان را که مطابق عدد مستغاث میقات ظهور من یظهر قرار داده شده تعبیر بنه یا نوزده سال می‏کند و پسرش عباس افندی یک دلیل مضحکی هم برایش جسته می‏گوید باب وقایع یوم قیامت را که (به خمسین الف سنة) یعنی پنجاه هزار سال در قرآن تصریح شده تفسیر

بیوم ظهور خود کرد و گفت همه‏ی آن وقایع در آن واحد تحقق یافت و پنجاه هزار سال در دقیقه‏ی منقضی گشت حال ما هم میگوئیم که دو هزار سال در بیان به فاصله‏ی نه سال منقضی شد و ظهوری جدید حاصل گشت!!

راستی اگر کسی بگوید هزار سال مذکور در اقدس هم به فاصله‏ی چند سال منقضی شد و ظهور آیتی ظهور مستقلی است که کتاب اقدس و دین بها را منسوخ نموده و می‏نماید چه خواهند گفت.

خنده می‏آید مرا زین گفت زشت‏

کان جهنم خو زند دم از بهشت‏

سوم – منشاآت مستقله و عنوان دین جدید است که مهمترین تطورات و تقلبات ایشان است پس باید دانست که چون عباس افندی به حدر شد رسید و مخصوصا در عکا مقیم شد که مرکز علمای اسلامی و همسایه‏ی مصر است و برای تحصیل اطلاعات از مراکز اروپا بهترین نقطه‏ای است که دایم زائرین بیت المقدس و سیاحان اروپ و زائرین ناصری موطن مسیح از آنجا عبور می‏نمایند و ضمنا عباس افندی بر حسب حوائجی که به دوائر حکومت داشت خلطه و آمیزش با مردمان مطلع کرد متدرجا فهمید که آن نغمات تصوف و هو کشیدن و های های یا هی هی گفتن جز در معدودی از دراویش صحرا گرد از قبیل حاجی مونس مبلغ مفقود و حاجی توانگر مبلغ موجود حضرات در کسان دیگر تأثیری ندارد و نیز اشنقاقات زائده بی‏فایده سید باب که از الفاظ گرفته و ایشان از او تقلید و اقتضا کرده‏اند هر چند در نظر عده‏ی قلیلی از گوسفندان – استغفر الله بندگان خدا – مؤثر افتد بالاخره مایه‏ی افتضاح است این بود که باب دیگر گشود و شروع به مطالعه‏ی کتب نموده از هر جا تألیفی به دستش آمد کلمه‏ی اقتباس کرد و شاید هم اگر (به قول خودش) گرفتار بابی‏ها نشده و این سلسله‏ی دین‏سازی به گردنش نیفتاده بود اصلا از راه مستقیم وارد سیاست و مسائل اجتماعی می‏شد ولی چون گرفتار شده بود به قسمی که از طرفی معاشش جز از کیسه‏ی بابیهائی که فقط برای همین ترهات به او پول می‏دادند از جای دیگر تأمین نمی‏شد و از طرفی خائن مذهبی و وطنی و سیاسی متهم و مشهور شده بود به طوری که به سهولت نمی‏توانست خود و پدر خودر ا تبرئه نماید و در آن محبس ابد راهی جز این نداشت که این مشت گوسفندان شیرده را برای خود نگهدارد لهذا پدر را بر آن واداشت که قدری از ترهات فاضحه بکاهد و بر بیانات واضحه بیفزاید و گاهی کلمه‏ی معقولی را داخل در هفوات و خزعبلات سالفه‏ی خود نماید و گویا مطلعین بهائی هم به این نکته

برخورد کرده‏اند که میگویند مقام عبدالبها از جمال مبارک سرا عالیتر است و امراز برکت وجود او استقرار یافته است!

مجملا به طوری که سابق هم گفتیم بها از آن به بعد به معاونت پسران خود خاصه عباس و محمدعلی شروع به حل و عقد نموده و از طرفی استعانت از افکار مریدان درجه‏ی اول جسته دست به دست هم دادند و این شریعت را که عبارت است از کتاب اقدس و بعضی الواح دیگری که بالنسبه به کلمات اولیه‏ی بهتر و مربوطتر است تشریع و تأسیس کردند و با وجود این دارای آن همه عیوب است که شطری از آن در جلد اول ذکر شد و بعضی هم آقای نیکو در فلسفه‏ی خود نگاشته و هنوز عشری از عیوب صوری و معنوی آن بیان نشده.

اینجا است که هر آدم کم عقیده همه می‏تواند یک نظر بلندی نسبت به انبیای صادق و کتب ایشان پیدا کند و بفهمد که تشریع شریعت از قضایای خلقی و تدابیر بشری و مسائل شوروی نیست و هر شرعی که از این راهها تشریع شد مثل شریعت بها مملو از عیوب و نواقص عجیبه خواهد شد و هر دوره که بر آن بگذرد و زمامداری که برایش پیدا شود و بر عیوب و نواقصش خواهد افزود زیرا طبعا بعضی از معایب آن به نظر زمامداری خواهد رسید که اصطکاکهائی می‏کند که به جای نفع ضرر حاصل می‏شود چه هر بی‏ادراکی هم می‏فهمد که این اقدامات خالی از لغزشی نتوان بود یا در سابق عیب بوده و یا در لاحق و به عقیده‏ی من در هر دو – مثلا بها و عبدالبها دیدند کتاب بیان پر از اغلاط و سفسطه و عیوب است خواستند اصلاح کنند ممکن نشد بالاخره آن را منسوخ قلمداد کرده به کناری افکندند و حتی به نظر حقارت به آن کتاب و متمسکین آن می‏نگرند و غافلند از اینکه کتابی را که پایه‏ی خدائی ایشان بر آن نهاده شده هر قدر با بی‏اعتنائی به آن بنگرند عاقبت معلوم می‏شود که پایه خراب بوده و بنای خرابتری بر آن نهاده شده – یا آنکه عباس افندی دید پدرش خبط و غلطی بزرگ متصدی شده که مال الله (مالیات بابی‏گری) را مرجوع به عده‏ی نه نفری منتخبین به اسم اعضای بیت العدل نموده و ممکن است وراث خودش بی‏بهره‏ی شوند لهذا درصدد تغییر این حکم بر آمد و در حیات خود آنها را به خود تخصیص داد پس از خودش هم اگر الواح وصایا را خودش نوشته باشد این تغییر را قولا هم متصدی شده سر دخلها را در کیسه‏ی شوقی افندی کرد یا آنکه فرضا شوقی افندی یک تشکیلاتی

به نظرش می‏رسد و تغییراتی در عنوان آنها می‏دهد که به نظر خودش مفیدتر می‏آید ولی همه‏ی اینها بر سر هم به مردم می‏فهماند که این بنیان یک بنیان متین ابدی تزلزل ناپذیری نبوده و با همه‏ی شورهائی که در اطرافش شده باز عیوبی در کار بوده که به هیچ حل و عقلی رفع نمی‏شود بکله بر نواقص آن می‏افزاید و متدرجا به همه خواهد فهمانید که اساسا دین نیست و کمپانی دین‏سازی است قضیه قضیه‏ی اجتماعی و برای رعایت حال بشر نیست بلکه فقط مقصود افسار کردن یک عده‏ای است و بس چهارم – مبادی اجتماعیه از قبیل صلح عمومی و امثاله که مهمترین دام فریبندگی حضرات شده و ناچاریم که در این مبحث قدری بسط کلام دهیم تا روح آن مبادی شناخته شود بعون الله تعالی چنانکه دانستیم طریقه‏ی بهائی ساخته دستهائی بسیاری است که فق بها و عبدالبها در رأس آن واقع شده بودند و این است که چون با دقت مطالعه شود دیده می‏شود که در تطورات آن بین رفتار و گفتار بها و عبدالبها چندان فرقی نبوده مثلا در آن موقع که بها هفت وادی می‏نوشت و درویش محمد بود و با بوق و منتشا حرکت می‏کرد پسرش هم در نزد پسر علی شوکت پاشا تحصیل مسائل عرفانی می‏کرد و مکاتیبی می‏نوشت و این گونه شعر را شاهد می‏آورد.

(درسی نبود هر آنچه در سینه بود

در سینه بود هر آنچه درسی نبود)

و بالاخره عرفان می‏بافت و علم سینه به سینه را ترویج می‏کرد و چون قدری بیشتر رفتند و بیشتر با مسائل اجتماعی آشنا شدند آن وقت بود که می‏نشستند و با هم مشورت می‏کردند که مسائل رهبانیت مسیحی و یا قضایای ربا و امثال آنها را مطرح کنند و بنویسند که رهبانهای ملت روح را ما امر فرموده‏ایم که از انزوا قصد فضا کنند و ازدواج نمایند (2).

یا آنکه ما جهاد را نسخ کردیم و ربا را مباح ساختیم و در اواخر ایام که با بعضی از سیاحان اروپا و امریکا ملاقات نموده تبادل افکار به کار برده خود را متمسک به ایشان می‏شناساندند بعضی از آن اشخاص به ایشان القاء کردند که خوبست پاره‏ی مبادی اجتماعیه را داخل مرام خود نمائید تا قابل آن باشد که در اطرافش بحث شود ولی از آنجا که خوب بر مبادی احزاب اروپا آگاه نبودند جسته جسته کلماتی مبهم ادا می‏کردند مثلی اینکه بها در

الواحش همین قدر اسمی از صلح عمومی و وحدت لسان برده ولی به تشریح و تفصیل آن موفن نشده و حتی به لفظ صلح عمومی هم کمتر تفوه کرده و بیشتر به عنوان صلح اکبر سخن سرائی نموده چه که اطلاعاتش محدود بوده و گاهی یک جمله می‏گوید که در کمال مضرت است برای شرق مانند همان جمله‏ی (لیس الفخر لمن یحب الوطن) یا آنکه ما حکم جهاد را از کتاب برداشتیم و امثال آنها. و همین که عباس افندی پر و بالی باز کرد خصوصا بعد از مرگ پدرش شروع کرد به تحصیل مبادی احزاب و مطالعه‏ی آنها و اقتباس و تألیف و حل و عقد در آن گونه مسائل بدون اینکه اسمی از مبتکرین آن مبادی برده باشد و بالاخره بعد از آنکه دارای یک کتابخانه بزرگی شده و هر جریده و مجله را دیده بود مواضعه و تبانیهائی هم با سیاحان اروپ و آمریک کرده بود (همان سیاحان که موظف از طرف دولت بوده و هستند و برای خدمت به وطن خود مسافرت می‏نمایند و تبلیغات می‏کنند) آنگاه در هر مراسله و یا لوح خود سخنانی گوشزد کرد که در نظر بعضی از ایرانیان بی‏اطلاع خاصه اتباع خودش که از سایر ایرانیها هم چشم و گوش بسته‏ترند جلوه‏ی داشت و آنها را وحی سماوی و ساخته‏ی دست افندی می‏پنداشتند و این معنی را کسانی می‏توانند به خوبی تشخیص دهند که از طرفی نوع کلمات افندی را در اوائل و تغییرات لحن ویرا در اواخر ویژه پس از سفر اروپا و امریکایش شناخته باشند و از طرفی هم آن مبادی اجتماعیه را در ممالک غرب دیده و سنجیده و جمعیت‏های مختلفه‏ی در ظل آن مبادی و لیدرهای آنها را شناخته و روح مقصود را یافته باشند.

عجالتا اگر نگوئیم همان احزاب که این گونه مبادی صلح طلبی و نزع سلاح و وحدت لسان را عمدا برای اغفال یکدیگر یا اقلا اغفال شرقیها جعل و تأسیس کرده‏اند و افندی دانسته و فهمیده آنها را ترویج نموده است برای اینکه حسن خدمتی به ایشان بروز داده باشد و به کمک ایشان بتواند مقامی احراز کند اقلا می‏توانیم گفت که این مبادی گذشته از اینکه مبادی چندین هزار ساله است به علاوه همیشه تئوری بوده و هیچ گاه عملی نشده و خودشان هم می‏دانند عملی نمی‏شود و اگر روزی بیاید که بالنسبه نیران حروب تسکین یابد و بین قلوب تألیف شود فقط در سایه‏ی علم و تمدن است نه در سایه‏ی بهائیت یا دسته‏هائی مانند بهائی.

این را هم می‏توانیم به طور حتم و یقین در اینجا بگوئیم که در صورتی که

دول مقتدره‏ی اروپا و امریکا خیال صلح و عدالت هم نداشته باشند. از ترویج و تبلیغ این گونه اصول و مبادی جلوگیری نکرده بلکه تشویق می‏نمایند اگر چه سری باشد. ولی هر یک جدا جدا در مملکت خودشان از ترویج آن مسامحه بلکه ممانعت نموده پیوسته این مبادی حسنه را برای دیگران می‏خواهند. و به اصطلاح مشهور مرگ خوب است ولی برای همسایه مثلا در عین اینکه یک دسته‏ی صلح‏طلب را قومی سرا یا جهرا در مملکت دیگران تقویت می‏نمایند در همان حال دسته را و همان مبادی را در وطن خود جلوگیری می‏کنند که ترویج نشود و ملت خودشان پابند آن نگردد و این معنی را من شخصا در برایتون لندن ارحال و مقال یک نفر تشخیص دادم. پس ابتدا عکس مرا با آن یک نفر انگلیسی که با سگش حاضر است و دو نفر هم یکی ایرانی و دیگری خانم انگلیسی است در صحفه بعد مطالعه کنید آنگاه شرح را بخوانید.

برای تو شهر کوچکی است در کنار دریا که از لندن تا آن شهر با خط آهن یک ساعت راه است و هوای آن بهتر از لندن و تا درجه‏ی محل ییلاقی بعضی از اهالی لندن است. یک خانم در آن شهر بود اسمش مسس نایت و تنها همان یک نفر اسم بهائی را شنیده بود و اظهار می‏نمود که من طرفدار بهائیتم ولی بهائی غریبی بود که دقیقه‏ی خواج از گردنش دور نشده و هیچ یکشنبه از کلیسا مهجور نمانده تبلیغ بهائیت را هم به عنوان مذهبی اجازه نمی‏داد

این خانم در 22 فوریه 1923 توسط مکتوبی ما را از لندن به منزل خود دعوت کرد و با آن مرد ایرانی (ضیاء الله) و مترجم خودم لطف الله حکیم یهودی برادر دکتر ارسطو در 24 فوریه دو و نیم بعدازظهر به دان صوب حرکت نموده در منزل مسس نایت وارد شدیم.

آن شخص انگلیسی که با سگ خود در عکس حاضر است و عکس مذکور لب دریا روز دوم ورود ما یعنی 25 فوریه گرفته شده دوست مسس نایت بود و به مهمانداری و پذیرائی ما مأمور شده بود. در همان محل که عکس گرفته شده آن مرد به ما توصیه کرد که شب در مجلسی که مسس نایت مهیا می‏سازد تبلیغات مذهبی نکنید و تنها مبادی صلح و لزوم وحدت شرق و غرب را بیان کنید و هر چه می‏خواهید اترات (بهائی مومنت) یعنی تعالیم بهائیه را بیان کنید راجع به شرق بیان کنید که چه تأثیراتی کرده زیرا ممالک ما از این گونه مبادی مستغنی است و شاید هم بگوش مأمورین دولت برسد و برای خانم

خوب نباشد!

اکنون از شما خوانندگان می‏پرسیم از این توصیه‏ها چه می‏فهمید؟ آیا غیر از این می‏فهمید که آن زن با دوستش و هر چند نفر دیگری هم که در امثال آن بلاد و ممالک اظهار طرفداری از مرام بهائی و عنوان صلح‏جوئی و وحدت شرق و غرب بنمایند مبنی بر عقیده‏ی مذهبی نیست؟ و نه تنها عقیده‏ی مذهبی بلکه مبنی بر عقیده‏ی مسلکی هم نیست و فقط برای این است که چند نفر هندی و ایرانی که در آن گونه مجامع دعوت شده‏اند اغفال شده بگویند این مبادی در اروپا با هم رواج دارد و بالاخره با مثال این تبلیغات آشنا شده خدمات غیر مستقیمه را بدون وظیفه و اجر و مزد صورت دهند؟

من نمی‏دانم چه حکایت است همین قدر می‏دانم عباس افندی در سفر اروپای خود بقدری اجحاف و مبالغه گفته و نشر داده که انسان متحیر می‏شود بهائیان ایرانی تصور دارند که واقعا او تبلیغ کرده و کسانی را به دین پدر خود در آورده در حالتی که من برأی العین دیدم.

اولا – بهائیان انگلستان اشخاص ذیلند!

لیدی بلا مفیلد – مسس کروپر – مسس روز نبرک – ذمسس ژرژ – مسس هریک – مسس هیبیتل – مسس کلز امریکائی – مسس نایت – این چند نفر شد

اینها جمعا هشت نفر شدند که همه دختران هفتاد ساله‏ی زشت و یا زنان بیوه‏ی بی‏نام و نشانند – آیا مرد در میانشان نیست؟ چرا 1- مستر سیمسون کارگر زیر زمین 2- مستر هیموند که باید مرده باشد زیرا خیلی پیر و مریض بود 3- دکتر اسلمونت اسکاتلندی که عکس او را در جلد اول درج کردیم و او فقط اهل قلم بوده و بر اثر مقاصدی کتاب هم نوشته و شرح کتابش را در جلد اول اشاره کردیم و شنیدم او هم در این دو ساله مرده است. پس باید گفت دوم و سوم هم مستر سیمسون و اینک جمع می‏زنیم زن و مرد بهائی نما در آنجا نه نفر شدند در میان نه ملیون بلکه چهل ملیون جمعیت ثانیا همین نه نفر ابدا عنوان مذهبی به خود نمی‏دهند و امر بهائی را مسلکی می‏دانند که او واگیر یا اقتباس از مسلک بعضی از اجتماعیون اروپا است و آن را برای شرق خوب و لازم می‏دانند نه مملکت خودشان بلکه اشاعه‏ی آن را در وطن خودشان چندان خوب نمی‏دانند ثالثا تبلیغات این مسلک را هم جایز نشمرده در دایره‏ی چند نفری خودشان محدود و مستور می‏دارند و صریحا می‏گویند اگر دولت بداند جلوگیری می‏کند! دیگر راست و دروغ این حرف را هم نفهمیدم ولی اینقدر فهمیدم که مژرتو درپول را از خود می‏دانستند و شبی هم مرا میهمان کرد و چون گفتم چرا به مجالس بهائی نمی‏آئید گفت: من مأمور دولتم و نمی‏توانم در آن گونه مجالس حاضر شوم!

بلی در شبی که مهمانش بودم شرحی از فضائل شوقی افندی گفت ولی خیلی آهسته و با احتیاط از قبیل ول‏خرجی او و… در خاتمه این را هم از روی تعجب گفت «آیا همه‏ی بهائیان ایران او را قبول کردند؟»

خلاصه این بود روحیات بهائیت در لندنی که عباس افندی آن قدر اظهار خشنودی از آن کرده و همه جا گفته است و انگلستان روح دیانت هست و در فرانسه نیست در حالتی که در فرانسه شخصی مانند مسیو دریفوس یهودی و زنش مسس بارنی دارد و قسمت عمده از مبادی صلح طلبی و زبان عمومی و امثال او داخل در شریعت بها کرده یعنی در مشورت و القاآت شریک و دخیل و بالاخره مشرع این قسمت از شریعت بهائی بوده‏اند ولی در لندن یک نفر مانند مسیو دریفوس هم ندارد و پوشیده نماند که در منچستر هم یک همچو عده‏ی بهائی نما مثل لندن موجود است که با آنها هم مفاوضاتی انجام داده و عسکهائی گرفته‏ایم ولی عجالة مجال ذکرش نیست و اگر جلد سومی

تدوین شد به ذکر آنها هم خواهیم رسید (3) و بالاخره از این عده‏ی معدود که در لندن و منچسترند گذشته دیگر در تمام خاک انگلیس حرفی از این مذهب نیست ولو به عنوان صلح جوئی باشد.


1) خوبست آقایان بهائی مثل همه‏ی کلمات و ترهات بها که هر یک را تعبیری می‏کنند این جمله را هم به (آیتی) تعبیر کنند و الا در لقب آواره هر تعبیری بشود بعید البها بر می‏گردد زیرا او خویش را آواره خوانده است.

2) کشیشی این سخن را شنیده بی‏اختیار گفت تو… خورده‏ی که امر کرده‏ی مرد که به تو چه؟ مگر اختیار مردم یا توست؟ هر که هر نوع می‏خواهد می‏کند یکی تجرد را می‏پسندد یکی علاقه ازدواج را الخ؟.

3) در جلد سوم ایفا شده.