ای طوطیان هند جان و ای عندلیبان گلستان گوی جانان ز چه بر بسته پر و بالید و از چه بیاد گل از آتش دل نمینالید مگر تغنیات و رقای احدیه را بر سدرهی ناریه استماع نمیکنید و نفحات گلهای حدیقه الهی را استنشاق نمیفرمائید چگونه خاموشید و از جان نمیخروشید… الی قوله.
هی هی عاشقان را این چه غوغاست هاهای معشوق را چه جلوه هویداست، هی هی این چه بادهای است که میچشاند های های این چه جذبهای است که میکشاند هی هی این چه ناری است های های چه سوزنده شراری است هی هی چه عجیب آیتی (1).
است. های های غریب حکایتی است الا آخر ما قال طاب الله فاه و علی طپته عافاه مجملا زیاده از هزار صفحه کاغذ را به امثال این کلیک از اینها پر دمدمهتر و بیمعنیتر اشغال و تضییع کرده است که ما را مجال تکرار نیست اما از بیان این نکته ناگزیریم.
سر اینکه میرزا در آن بادی امر به این گونه کلمات میپرداخت این بود که هنوز از عراق عرب و عجم بیرون نخرامیده و سخن دیگر به گوشش نخورده و از اقطار شاسعه و انحاء واسعه جهان خبری نگرفته علم و عرفان را حصر در امثال این ادبیات پنداشته ترقی را هم در سایهی این کلمات میدانست خاصه با اینکه دیده بود حاجی میرزا آقاسی که هنرش فقط در ادبیات متصوفه بود به مقام صدارت رسیده این بود که قبل از ارتفاع ندای باب میرزا از این درها وارد شده بود و عرفان بافی را برای احراز مقامات کافی میشمرد و پس از توجه به باب نیز تا چندی در همان وادیها سیر میکرد و از هفت وادی و چهار وادی یا به قول خودش (عقبهی زمردی) قدم بیرون نمینهاد.
دوم – تأسی به طرز انشاء سید باب و احراز مقام بابیت است که بعد از یأس از احراز مقامات درباری به عنوان تصوف و استغراق در دریای بابیت چاره جز این نمیدید که بر رویهی باب سخن گوید لهذا مدتی هم مشق آیات کرد و نگارشاتی از قبیل (علاما عالما علیما متعلما علوما مستعلما اعلاما معلما تعالیما منعلما تعلما استعلاما اعلماما اعلما اعلیما معلوما) را متصدی شد و تا اوائل ورود عکا یعنی در مدت شش هفت سال که در ادرنه و اسلامبول و طی طریق بود این طریقه متداول بلکه تا چند سال هم در عکا باز رویهی منشا آتش چندان تغییری نکرده و تنها چیزی که بر آنها اضافه کرده بود جستن تعبیرات و کلمات باب بود که در هر کلمهی از آن کلمات مهمله هر چه به نظرش میرسید برای اهمیت مقام خود تأویل و تفسیر نموده گاهی به عربی و وقتی به فارسی به هم میبافت و نزد اتباع میفرستاد و اتباع ازل یا متوفقین در بیان را طعنها میزد که با این آثار مصرحه چرا به من نمیگروید مثل اینکه در مقامی دو هزار و یکسال مذکور در کتاب بیان را که مطابق عدد مستغاث میقات ظهور من یظهر قرار داده شده تعبیر بنه یا نوزده سال میکند و پسرش عباس افندی یک دلیل مضحکی هم برایش جسته میگوید باب وقایع یوم قیامت را که (به خمسین الف سنة) یعنی پنجاه هزار سال در قرآن تصریح شده تفسیر
بیوم ظهور خود کرد و گفت همهی آن وقایع در آن واحد تحقق یافت و پنجاه هزار سال در دقیقهی منقضی گشت حال ما هم میگوئیم که دو هزار سال در بیان به فاصلهی نه سال منقضی شد و ظهوری جدید حاصل گشت!!
راستی اگر کسی بگوید هزار سال مذکور در اقدس هم به فاصلهی چند سال منقضی شد و ظهور آیتی ظهور مستقلی است که کتاب اقدس و دین بها را منسوخ نموده و مینماید چه خواهند گفت.
خنده میآید مرا زین گفت زشت
کان جهنم خو زند دم از بهشت
سوم – منشاآت مستقله و عنوان دین جدید است که مهمترین تطورات و تقلبات ایشان است پس باید دانست که چون عباس افندی به حدر شد رسید و مخصوصا در عکا مقیم شد که مرکز علمای اسلامی و همسایهی مصر است و برای تحصیل اطلاعات از مراکز اروپا بهترین نقطهای است که دایم زائرین بیت المقدس و سیاحان اروپ و زائرین ناصری موطن مسیح از آنجا عبور مینمایند و ضمنا عباس افندی بر حسب حوائجی که به دوائر حکومت داشت خلطه و آمیزش با مردمان مطلع کرد متدرجا فهمید که آن نغمات تصوف و هو کشیدن و های های یا هی هی گفتن جز در معدودی از دراویش صحرا گرد از قبیل حاجی مونس مبلغ مفقود و حاجی توانگر مبلغ موجود حضرات در کسان دیگر تأثیری ندارد و نیز اشنقاقات زائده بیفایده سید باب که از الفاظ گرفته و ایشان از او تقلید و اقتضا کردهاند هر چند در نظر عدهی قلیلی از گوسفندان – استغفر الله بندگان خدا – مؤثر افتد بالاخره مایهی افتضاح است این بود که باب دیگر گشود و شروع به مطالعهی کتب نموده از هر جا تألیفی به دستش آمد کلمهی اقتباس کرد و شاید هم اگر (به قول خودش) گرفتار بابیها نشده و این سلسلهی دینسازی به گردنش نیفتاده بود اصلا از راه مستقیم وارد سیاست و مسائل اجتماعی میشد ولی چون گرفتار شده بود به قسمی که از طرفی معاشش جز از کیسهی بابیهائی که فقط برای همین ترهات به او پول میدادند از جای دیگر تأمین نمیشد و از طرفی خائن مذهبی و وطنی و سیاسی متهم و مشهور شده بود به طوری که به سهولت نمیتوانست خود و پدر خودر ا تبرئه نماید و در آن محبس ابد راهی جز این نداشت که این مشت گوسفندان شیرده را برای خود نگهدارد لهذا پدر را بر آن واداشت که قدری از ترهات فاضحه بکاهد و بر بیانات واضحه بیفزاید و گاهی کلمهی معقولی را داخل در هفوات و خزعبلات سالفهی خود نماید و گویا مطلعین بهائی هم به این نکته
برخورد کردهاند که میگویند مقام عبدالبها از جمال مبارک سرا عالیتر است و امراز برکت وجود او استقرار یافته است!
مجملا به طوری که سابق هم گفتیم بها از آن به بعد به معاونت پسران خود خاصه عباس و محمدعلی شروع به حل و عقد نموده و از طرفی استعانت از افکار مریدان درجهی اول جسته دست به دست هم دادند و این شریعت را که عبارت است از کتاب اقدس و بعضی الواح دیگری که بالنسبه به کلمات اولیهی بهتر و مربوطتر است تشریع و تأسیس کردند و با وجود این دارای آن همه عیوب است که شطری از آن در جلد اول ذکر شد و بعضی هم آقای نیکو در فلسفهی خود نگاشته و هنوز عشری از عیوب صوری و معنوی آن بیان نشده.
اینجا است که هر آدم کم عقیده همه میتواند یک نظر بلندی نسبت به انبیای صادق و کتب ایشان پیدا کند و بفهمد که تشریع شریعت از قضایای خلقی و تدابیر بشری و مسائل شوروی نیست و هر شرعی که از این راهها تشریع شد مثل شریعت بها مملو از عیوب و نواقص عجیبه خواهد شد و هر دوره که بر آن بگذرد و زمامداری که برایش پیدا شود و بر عیوب و نواقصش خواهد افزود زیرا طبعا بعضی از معایب آن به نظر زمامداری خواهد رسید که اصطکاکهائی میکند که به جای نفع ضرر حاصل میشود چه هر بیادراکی هم میفهمد که این اقدامات خالی از لغزشی نتوان بود یا در سابق عیب بوده و یا در لاحق و به عقیدهی من در هر دو – مثلا بها و عبدالبها دیدند کتاب بیان پر از اغلاط و سفسطه و عیوب است خواستند اصلاح کنند ممکن نشد بالاخره آن را منسوخ قلمداد کرده به کناری افکندند و حتی به نظر حقارت به آن کتاب و متمسکین آن مینگرند و غافلند از اینکه کتابی را که پایهی خدائی ایشان بر آن نهاده شده هر قدر با بیاعتنائی به آن بنگرند عاقبت معلوم میشود که پایه خراب بوده و بنای خرابتری بر آن نهاده شده – یا آنکه عباس افندی دید پدرش خبط و غلطی بزرگ متصدی شده که مال الله (مالیات بابیگری) را مرجوع به عدهی نه نفری منتخبین به اسم اعضای بیت العدل نموده و ممکن است وراث خودش بیبهرهی شوند لهذا درصدد تغییر این حکم بر آمد و در حیات خود آنها را به خود تخصیص داد پس از خودش هم اگر الواح وصایا را خودش نوشته باشد این تغییر را قولا هم متصدی شده سر دخلها را در کیسهی شوقی افندی کرد یا آنکه فرضا شوقی افندی یک تشکیلاتی
به نظرش میرسد و تغییراتی در عنوان آنها میدهد که به نظر خودش مفیدتر میآید ولی همهی اینها بر سر هم به مردم میفهماند که این بنیان یک بنیان متین ابدی تزلزل ناپذیری نبوده و با همهی شورهائی که در اطرافش شده باز عیوبی در کار بوده که به هیچ حل و عقلی رفع نمیشود بکله بر نواقص آن میافزاید و متدرجا به همه خواهد فهمانید که اساسا دین نیست و کمپانی دینسازی است قضیه قضیهی اجتماعی و برای رعایت حال بشر نیست بلکه فقط مقصود افسار کردن یک عدهای است و بس چهارم – مبادی اجتماعیه از قبیل صلح عمومی و امثاله که مهمترین دام فریبندگی حضرات شده و ناچاریم که در این مبحث قدری بسط کلام دهیم تا روح آن مبادی شناخته شود بعون الله تعالی چنانکه دانستیم طریقهی بهائی ساخته دستهائی بسیاری است که فق بها و عبدالبها در رأس آن واقع شده بودند و این است که چون با دقت مطالعه شود دیده میشود که در تطورات آن بین رفتار و گفتار بها و عبدالبها چندان فرقی نبوده مثلا در آن موقع که بها هفت وادی مینوشت و درویش محمد بود و با بوق و منتشا حرکت میکرد پسرش هم در نزد پسر علی شوکت پاشا تحصیل مسائل عرفانی میکرد و مکاتیبی مینوشت و این گونه شعر را شاهد میآورد.
(درسی نبود هر آنچه در سینه بود
در سینه بود هر آنچه درسی نبود)
و بالاخره عرفان میبافت و علم سینه به سینه را ترویج میکرد و چون قدری بیشتر رفتند و بیشتر با مسائل اجتماعی آشنا شدند آن وقت بود که مینشستند و با هم مشورت میکردند که مسائل رهبانیت مسیحی و یا قضایای ربا و امثال آنها را مطرح کنند و بنویسند که رهبانهای ملت روح را ما امر فرمودهایم که از انزوا قصد فضا کنند و ازدواج نمایند (2).
یا آنکه ما جهاد را نسخ کردیم و ربا را مباح ساختیم و در اواخر ایام که با بعضی از سیاحان اروپا و امریکا ملاقات نموده تبادل افکار به کار برده خود را متمسک به ایشان میشناساندند بعضی از آن اشخاص به ایشان القاء کردند که خوبست پارهی مبادی اجتماعیه را داخل مرام خود نمائید تا قابل آن باشد که در اطرافش بحث شود ولی از آنجا که خوب بر مبادی احزاب اروپا آگاه نبودند جسته جسته کلماتی مبهم ادا میکردند مثلی اینکه بها در
الواحش همین قدر اسمی از صلح عمومی و وحدت لسان برده ولی به تشریح و تفصیل آن موفن نشده و حتی به لفظ صلح عمومی هم کمتر تفوه کرده و بیشتر به عنوان صلح اکبر سخن سرائی نموده چه که اطلاعاتش محدود بوده و گاهی یک جمله میگوید که در کمال مضرت است برای شرق مانند همان جملهی (لیس الفخر لمن یحب الوطن) یا آنکه ما حکم جهاد را از کتاب برداشتیم و امثال آنها. و همین که عباس افندی پر و بالی باز کرد خصوصا بعد از مرگ پدرش شروع کرد به تحصیل مبادی احزاب و مطالعهی آنها و اقتباس و تألیف و حل و عقد در آن گونه مسائل بدون اینکه اسمی از مبتکرین آن مبادی برده باشد و بالاخره بعد از آنکه دارای یک کتابخانه بزرگی شده و هر جریده و مجله را دیده بود مواضعه و تبانیهائی هم با سیاحان اروپ و آمریک کرده بود (همان سیاحان که موظف از طرف دولت بوده و هستند و برای خدمت به وطن خود مسافرت مینمایند و تبلیغات میکنند) آنگاه در هر مراسله و یا لوح خود سخنانی گوشزد کرد که در نظر بعضی از ایرانیان بیاطلاع خاصه اتباع خودش که از سایر ایرانیها هم چشم و گوش بستهترند جلوهی داشت و آنها را وحی سماوی و ساختهی دست افندی میپنداشتند و این معنی را کسانی میتوانند به خوبی تشخیص دهند که از طرفی نوع کلمات افندی را در اوائل و تغییرات لحن ویرا در اواخر ویژه پس از سفر اروپا و امریکایش شناخته باشند و از طرفی هم آن مبادی اجتماعیه را در ممالک غرب دیده و سنجیده و جمعیتهای مختلفهی در ظل آن مبادی و لیدرهای آنها را شناخته و روح مقصود را یافته باشند.
عجالتا اگر نگوئیم همان احزاب که این گونه مبادی صلح طلبی و نزع سلاح و وحدت لسان را عمدا برای اغفال یکدیگر یا اقلا اغفال شرقیها جعل و تأسیس کردهاند و افندی دانسته و فهمیده آنها را ترویج نموده است برای اینکه حسن خدمتی به ایشان بروز داده باشد و به کمک ایشان بتواند مقامی احراز کند اقلا میتوانیم گفت که این مبادی گذشته از اینکه مبادی چندین هزار ساله است به علاوه همیشه تئوری بوده و هیچ گاه عملی نشده و خودشان هم میدانند عملی نمیشود و اگر روزی بیاید که بالنسبه نیران حروب تسکین یابد و بین قلوب تألیف شود فقط در سایهی علم و تمدن است نه در سایهی بهائیت یا دستههائی مانند بهائی.
این را هم میتوانیم به طور حتم و یقین در اینجا بگوئیم که در صورتی که
دول مقتدرهی اروپا و امریکا خیال صلح و عدالت هم نداشته باشند. از ترویج و تبلیغ این گونه اصول و مبادی جلوگیری نکرده بلکه تشویق مینمایند اگر چه سری باشد. ولی هر یک جدا جدا در مملکت خودشان از ترویج آن مسامحه بلکه ممانعت نموده پیوسته این مبادی حسنه را برای دیگران میخواهند. و به اصطلاح مشهور مرگ خوب است ولی برای همسایه مثلا در عین اینکه یک دستهی صلحطلب را قومی سرا یا جهرا در مملکت دیگران تقویت مینمایند در همان حال دسته را و همان مبادی را در وطن خود جلوگیری میکنند که ترویج نشود و ملت خودشان پابند آن نگردد و این معنی را من شخصا در برایتون لندن ارحال و مقال یک نفر تشخیص دادم. پس ابتدا عکس مرا با آن یک نفر انگلیسی که با سگش حاضر است و دو نفر هم یکی ایرانی و دیگری خانم انگلیسی است در صحفه بعد مطالعه کنید آنگاه شرح را بخوانید.
برای تو شهر کوچکی است در کنار دریا که از لندن تا آن شهر با خط آهن یک ساعت راه است و هوای آن بهتر از لندن و تا درجهی محل ییلاقی بعضی از اهالی لندن است. یک خانم در آن شهر بود اسمش مسس نایت و تنها همان یک نفر اسم بهائی را شنیده بود و اظهار مینمود که من طرفدار بهائیتم ولی بهائی غریبی بود که دقیقهی خواج از گردنش دور نشده و هیچ یکشنبه از کلیسا مهجور نمانده تبلیغ بهائیت را هم به عنوان مذهبی اجازه نمیداد
این خانم در 22 فوریه 1923 توسط مکتوبی ما را از لندن به منزل خود دعوت کرد و با آن مرد ایرانی (ضیاء الله) و مترجم خودم لطف الله حکیم یهودی برادر دکتر ارسطو در 24 فوریه دو و نیم بعدازظهر به دان صوب حرکت نموده در منزل مسس نایت وارد شدیم.
آن شخص انگلیسی که با سگ خود در عکس حاضر است و عکس مذکور لب دریا روز دوم ورود ما یعنی 25 فوریه گرفته شده دوست مسس نایت بود و به مهمانداری و پذیرائی ما مأمور شده بود. در همان محل که عکس گرفته شده آن مرد به ما توصیه کرد که شب در مجلسی که مسس نایت مهیا میسازد تبلیغات مذهبی نکنید و تنها مبادی صلح و لزوم وحدت شرق و غرب را بیان کنید و هر چه میخواهید اترات (بهائی مومنت) یعنی تعالیم بهائیه را بیان کنید راجع به شرق بیان کنید که چه تأثیراتی کرده زیرا ممالک ما از این گونه مبادی مستغنی است و شاید هم بگوش مأمورین دولت برسد و برای خانم
خوب نباشد!
اکنون از شما خوانندگان میپرسیم از این توصیهها چه میفهمید؟ آیا غیر از این میفهمید که آن زن با دوستش و هر چند نفر دیگری هم که در امثال آن بلاد و ممالک اظهار طرفداری از مرام بهائی و عنوان صلحجوئی و وحدت شرق و غرب بنمایند مبنی بر عقیدهی مذهبی نیست؟ و نه تنها عقیدهی مذهبی بلکه مبنی بر عقیدهی مسلکی هم نیست و فقط برای این است که چند نفر هندی و ایرانی که در آن گونه مجامع دعوت شدهاند اغفال شده بگویند این مبادی در اروپا با هم رواج دارد و بالاخره با مثال این تبلیغات آشنا شده خدمات غیر مستقیمه را بدون وظیفه و اجر و مزد صورت دهند؟
من نمیدانم چه حکایت است همین قدر میدانم عباس افندی در سفر اروپای خود بقدری اجحاف و مبالغه گفته و نشر داده که انسان متحیر میشود بهائیان ایرانی تصور دارند که واقعا او تبلیغ کرده و کسانی را به دین پدر خود در آورده در حالتی که من برأی العین دیدم.
اولا – بهائیان انگلستان اشخاص ذیلند!
لیدی بلا مفیلد – مسس کروپر – مسس روز نبرک – ذمسس ژرژ – مسس هریک – مسس هیبیتل – مسس کلز امریکائی – مسس نایت – این چند نفر شد
اینها جمعا هشت نفر شدند که همه دختران هفتاد سالهی زشت و یا زنان بیوهی بینام و نشانند – آیا مرد در میانشان نیست؟ چرا 1- مستر سیمسون کارگر زیر زمین 2- مستر هیموند که باید مرده باشد زیرا خیلی پیر و مریض بود 3- دکتر اسلمونت اسکاتلندی که عکس او را در جلد اول درج کردیم و او فقط اهل قلم بوده و بر اثر مقاصدی کتاب هم نوشته و شرح کتابش را در جلد اول اشاره کردیم و شنیدم او هم در این دو ساله مرده است. پس باید گفت دوم و سوم هم مستر سیمسون و اینک جمع میزنیم زن و مرد بهائی نما در آنجا نه نفر شدند در میان نه ملیون بلکه چهل ملیون جمعیت ثانیا همین نه نفر ابدا عنوان مذهبی به خود نمیدهند و امر بهائی را مسلکی میدانند که او واگیر یا اقتباس از مسلک بعضی از اجتماعیون اروپا است و آن را برای شرق خوب و لازم میدانند نه مملکت خودشان بلکه اشاعهی آن را در وطن خودشان چندان خوب نمیدانند ثالثا تبلیغات این مسلک را هم جایز نشمرده در دایرهی چند نفری خودشان محدود و مستور میدارند و صریحا میگویند اگر دولت بداند جلوگیری میکند! دیگر راست و دروغ این حرف را هم نفهمیدم ولی اینقدر فهمیدم که مژرتو درپول را از خود میدانستند و شبی هم مرا میهمان کرد و چون گفتم چرا به مجالس بهائی نمیآئید گفت: من مأمور دولتم و نمیتوانم در آن گونه مجالس حاضر شوم!
بلی در شبی که مهمانش بودم شرحی از فضائل شوقی افندی گفت ولی خیلی آهسته و با احتیاط از قبیل ولخرجی او و… در خاتمه این را هم از روی تعجب گفت «آیا همهی بهائیان ایران او را قبول کردند؟»
خلاصه این بود روحیات بهائیت در لندنی که عباس افندی آن قدر اظهار خشنودی از آن کرده و همه جا گفته است و انگلستان روح دیانت هست و در فرانسه نیست در حالتی که در فرانسه شخصی مانند مسیو دریفوس یهودی و زنش مسس بارنی دارد و قسمت عمده از مبادی صلح طلبی و زبان عمومی و امثال او داخل در شریعت بها کرده یعنی در مشورت و القاآت شریک و دخیل و بالاخره مشرع این قسمت از شریعت بهائی بودهاند ولی در لندن یک نفر مانند مسیو دریفوس هم ندارد و پوشیده نماند که در منچستر هم یک همچو عدهی بهائی نما مثل لندن موجود است که با آنها هم مفاوضاتی انجام داده و عسکهائی گرفتهایم ولی عجالة مجال ذکرش نیست و اگر جلد سومی
تدوین شد به ذکر آنها هم خواهیم رسید (3) و بالاخره از این عدهی معدود که در لندن و منچسترند گذشته دیگر در تمام خاک انگلیس حرفی از این مذهب نیست ولو به عنوان صلح جوئی باشد.
1) خوبست آقایان بهائی مثل همهی کلمات و ترهات بها که هر یک را تعبیری میکنند این جمله را هم به (آیتی) تعبیر کنند و الا در لقب آواره هر تعبیری بشود بعید البها بر میگردد زیرا او خویش را آواره خوانده است.
2) کشیشی این سخن را شنیده بیاختیار گفت تو… خوردهی که امر کردهی مرد که به تو چه؟ مگر اختیار مردم یا توست؟ هر که هر نوع میخواهد میکند یکی تجرد را میپسندد یکی علاقه ازدواج را الخ؟.
3) در جلد سوم ایفا شده.