مسئله بقای روح را نقلا در کتب مقدسه خواندهاند دیگر لازم نیست که من مجددا بگویم شنیده و خواندهاید حال من از برای شما دلائل عقلی میگویم تا مطابق کتاب مقدس شود زیرا کتاب مقدس ناطق است که روح انسانی باقی است و حال ما دلائل برهانی برای شما اقامه میکنیم
دلیل اول – این واضح است که کافهی کائنات جسمانی مرکب از عناصر است و از هر ترکیبی یک کائنی موجود شده است مثلا از ترکیب عناصر این گل موجود شده است و این شکل را پیدا کرده است چون این ترکیب تحلیل شود آن فناست و هر ترکیب لابد به تحلیل منتهی میشود اما اگر کائنی ترکیب عناصر جسمانیه نباشد این تحلیل ندارد موت ندارد بلکه حیات اندر حیات است و چون روح بالاصل از ترکیب عناصر نیست لهذا تحلیل ندارد زیرا هر ترکیبی را تحلیلی و چون روح را ترکیب نه تحلیل ندارد.
دلیل ثانی – هر یک از کائنات را در تحقق صورتی مثلا یا صورت مثلث یا صورت مربع یا صورت مخمس یا صورت مسدس و جمیع این صور متعدده در یک کائن خارج در زمان واحد تحقق نیابد و ممکن نیست که آن کائن به طور نامتناهی تحقق یابد صورت مثلث در کائنی در آن واحد صورت مربع نیابد صورت مربع صورت مخمس نجوید صورت مخمس صورت مسدس حاصل نکند
آن کائن واحد یا مثلث است یا مربع یا مخمس لهذا در انتقال از صورتی به صورتی دیگر تغییر و تبدیل حاصل گردد و فساد و انقلاب ظهور یابد و چون ملاحظه کنیم درک مینمائیم که روح انسانی در آن واحد متحقق به صور نامتناهی است صورت مثلث صورت مربع صورت مخمس صورت مسدس و صورت مثمن روح به کلی محقق و در حیز عقل موجود و انتقال از صورتی به صورت دیگر ندارد لهذا عقل و روح متلاشی نشود زیرا در کائنات خارجه اگر بخواهیم صورت مربعی را صورت مثلث بسازیم باید اولی به کلی خراب کنیم تا دیگری را بتوانیم ترتیب نمائیم اما روح دارای جمیع صور است و کامل و تمام است لهذا ممکن نیست که منقلب به صور دیگر گردد این است که تغییر و تبدیلی در آن پیدا نمیشود و الی الابد باقی و برقرار است این دلیل عقلی است.
دلیل ثالث – در جمیع کائنات اول وجود است بعد اثر معدوم اثر حقیقی ندارد اما ملاحظه میکنید نفوسی که دو هزار سال پیش بودند هنوز آثارشان
پی در پی پیدا گردد و مانند آفتاب بتابد حضرت مسیح هزار و نهصد سال قبل بود الان سلطنتش باقی است این اثر است و اثر بر شیئی معدوم مترتب نشود اثر را لابد وجود مؤثر یابد.
دلیل رابع – مردن چه چیز است مردن این است که قوای جسمانی انسان مختل شود چشمش نبیند گوشش نشنود قوای دراکه نماند وجودش حرکت ننماید با وجود این مشاهده مینمائی که در وقت خواب با وجود آن که قوای جسمانی انسان مختل میشود باز میشنود ادراک میکند میبیند و جمیع قوا را دارد و حال آنکه قوای جسمی مفقود است پس بقای قوای روح منوط به جسد نیست.
دلیل خامس – جسم انسان ضعیف میشود فربه میشود مریض میگردد صحت پیدا میکند ولی روح بر حالت واحد خود برقرار است است چون جسم ضعیف شود روح ضعیف نمیشود و چون جسم فربه گردد روح ترقی ننماید جسم مریض شود روح مریض نمیشود چون جسم صحت یابد روح صحت نیابد پس معلوم شد که غیر از این جسم یک حقیقتی دیگر در جسد انسانی هست که ابدا تغییر نیابد.
دلیل سادس – در هر امری فکر میکنید و اغلب اوقات با خود مشورت مینمائید آن کیست که به شما رأی میدهد مثل آن است که انسانی مجسم مقابل شما نشسته است و با شما صحبت میکند یقین است که روح است آمدیم بر اینکه بعضی میگویند ما روح را نمیبینیم صحیح است زیرا روح مجرد است جسم نیست پس چگونه مشاهده شود مشهودات باید جسد باشد اگر جسم است روح نیست.
الان ملاحظه میکنید این کائن نباتی انسان را نمیبیند صدا را نمیشنود ذائقه ندارد احساس نمیکند به کلی از عالم انسانی خبر ندارد و از این عالم ما فوق بیخبر است و در عالم خود میگوید که جز عالم نبات علامی دیگر نیست و به حسب عالم محدود خودش میگوید که عالم حیوان و انسان وجودی ندارد حالا آیا عدم احساس این نبات دلیل بر این است که عالم حیوانی و انسانی وجود ندارد پس عدم احساسات بشر دلیل بر عدم عالم روح نیست دلیل بر موت روح نیست زیرا هر مادون مافوق خود را نمیفهمد عالم جماد عالم نبات را نمیفهمند عالم نبات عالم حیوان را درک ننماید عالم حیوان به عالم انسانی پی نبرد و چون ما در عالم انسان نظر کنیم به همان دلائل اسنان ناقص از عالم روح که
مجردات است خبر ندارد مگر به دلائل عقلیه و چون در عالم روح داخل گردیم میبینیم که وجودی دارد محقق و روشن حقیقتی دارد ابدی مثل اینکه این جماد چون به عالم نبات رسد میبیند که قوهی نامیهی دارد و چون نبات به عالم حیوان رسد به تحقیق مییابد که قوهی حساسه دارد و چون نبات به عالم انسان رسد میفهمد که قوای عقلیه دارد و چون انسان در عالم روحانی داخل گردد درک میکند که روح مانند شمس برقرار است ابد نیست باقی است موجود و برقرار است.
فدائی درگاه حضرت مولی الوری جل ثنائه علی اکبر المیلانی استنساخ نموده فی لیلهی نهم شعبان المعظم 1330
اولا عبارت این خطابه و لوح به طوری که میبینید عینا مثل عبارات همین کتاب کشف الحیل است که نگارندهی آن با کمال استعجال نگاشته و از ابتدای شهر صیام که نسبة فراغتی از شغل تدریس یافته شروع کرده تا امروز که 24 ماه است به اینجا رسانیده و چون دقت در انشاء آن نشده نمیتوان گفت منشیانه نوشته است.
از این رو به خوبی ثابت است که عباس افندی مانند همهی مردم هر جا دقت در پرداخت الفاظ نموده نسبتا کلماتش ادبیتر و منشیانهتر بوده و هر جا مرتجلا سخنی گفته و نوشته ساده از کار در آمده است و در نتیجه هر چه را اتباعش تصور کردهاند راجع به مقام معنوی و روحانی او و یا اقلا تسلطش در انشاء به طور ارتجال به کلی موهوم و بیحقیقت است.
ثانیا – در مفاهیم و معانی این لوح شاید تصدیق شود که از مفاهیم کشف الحیل هم عقب مانده زیرا از کشف الحیل میتوان دریافت که مراد گوینده در هر مطلبی چه بوده است ولی در این لوح مقصود گوینده را به رمل و اسطرلاب میتوان یافت و تازه وقتی که مراد آقا به دست آمد کاملا معلوم میشود که همهی مطالب این لوح مهمل است بعضی از ادلهی شش گانه ناشی از جهل گوینده و بعضی دیگر ناشی از مغالطهی اوست (مانند همهی کتب و الواح و مطالبش)
پس دوباره و سه باره آن را مطالعه فرمائید تا عرایض مرا دریافته تایید و تصدیق کنید که این آدم تا چه درجه مغالطه کار و متجاهل و یا نادان و جاهل بوده.
اما در دلیل اول که میگوید روح ترکیب عناصر نیست و تحلیل ندارد کلام بلا فارقی است که نمیتوان آن را دلیل شمرد و این حرف او
ادعاست نه دلیل چه از کجا معلوم شد که روح از ترکیب عناصر به وجود نیامده بلکه تا عناصری ترکیب نشود روحی پیدا نمیشود پس اگر کسی به او بگوید روح و جسم هر دو از ترکیب عناصرند نهایت این که در ترکیب تفاوت دارند مانند این که بنزین و قطران هر دو از معدن نفط است آن یک سفید و لطیف است و این سیاه و ضعف زیبق و رخام هر دو از زمین تولید میشوند آن یک خفیف و فرار است و این یک سخیف و بر قرار در این صورت نمیدانم چه جواب خواهد داد؟ منتظریم جای نشینش جوابی بر این مشکلات بنگارد (اگر سؤال را بفهمد) خلاصه خوب بود عوض تکرار الفاظ و ادعای بلا فارق دلیلی بر ترکیب نبودن روح از عناصر اقامه کند که به ذهن همه کس نزدیک باشد و باز هم این قضیه که هر چه از ترکیب عناصر نیست فنا ندارد محتاج به دلیل است.
اما در دلیل ثانی – خیلی مضحک و خندهآور است که گمان کرده است مرور امور وهمیهی خیالیه بر صفحهی دماغ وجود خارجی دارد و آن صور عینا در وجود روح و عقل ترسیم و تصویر میشود که میگوید.
(روح انسانی در آن واحد متحقق به صور نامتناهی است!!)
پس خوب است این را هم مبین مبین او (شوقی) افندی توضیح بدهد که چطور در آن واحد روح انسان هم مثلث است هم مربع هم مخمس هم مسدس هم مثمن الخ.
یک نفر نیست بپرسد روح کجا قابل قبول اشکال مربع و مثلث است مگر بگوئیم روح خود آقا مثلث خلق شده و عقل ایشان مدور که حرفهاشان همه سه پهلو است و عقلشان بهر سو میغلطد والا تا امروز احدی نگفته است و به هیچ عقلی در نمیآید که روح دارای اشکال مثلث و مربع باشد و غیره و حتی آن وهمی هم که آقا بدان متوجه شده و خواسته است در مغزهای دیگران هم جا دهد آن هم صورت نمیگیرد و نتیجهی متخذهی خودش هم غلط میشود زیرا همان صورت مثلث وهمی هم که در خاطره یا متخیلهی انسان عبور میکند تا آن صورت فانی و خراب نشود صورت مربع وهمی خطور نخواهد کرد یعنی در آن واحد هم مثلث و هم مربع عبور نمیکند بلکه آن که مثلث عبور کرد مربع نیست و چون مربع آمد مثلث رفته است.
سبحان الله این چه وهم سخیفی است که در مغز افندی جای داشته؟ یا تجاهل و تعمد کرده و مردم را مسخرهی نموده است.
و از همه عجیبتر دلیل ثالث است – زیرا مقدمه صحیح است که اول وجود است و بعد اثر ولی بقای اثر دلیل بر بقای مؤثر نیست بلکه هر وجودی اثری میگذارد و تا مدتی آن اثر باقی میماند در حالتی که بقای اثر و مؤثر هیچ مربوط به هم نیست مثلا ابر میآید باران و برف میبارد بعد ابر پراکنده و متواری میشود ولی برف آن تا مدتها بلکه سالیان دراز باقی میماند آیا بقای برف دلیل بر بقای ابر است؟ این واضح است که بقای اثر بسته به مقتضیات محیط است مثلا برف که اثر ابر است پس از فنای ابر در یک محیطی سه ساعت باقی میماند و در محیط دیگر یکسال باقی میماند.
در یک از اثر آتش میجوشد وقتی که آتشش تمام شد باز تا مدتی در جوش است این را بقیهی اثر میگویند نه بقای مؤثر اگر آن طور است که آن افندی گفته است که آثار مسیح پیغمبر باقی و این دلیل بر بقای مؤثر است که روح او باشد پس خوب است این افندی بگوید آثار پیغمبری که صد هزار سال قبل آمده کجا است؟ مگر بگوید آن پیغمبران مغضوب خدا شدند و روحشان معدوم شد و آثارشان هم با روحشان معدود شد! استغفر الله من هذه السفاسف.
اکنون برگردید نظری به دلیل رابع افندی کنید که صور خیالیه در خواب را دلیل بر بقای روح گرفته و عجب این است که خواب را نشناخته که اصلا خواب عبارت است از غور روح در بدن و آنچه در بیداری برای قوای دماغیه ممکن الحصول است در خواب هم عینا همان است.
مثلا تصور حیوان هزار سر یک وقت در بیداری بمخیلهی انسان میگذرد یک وقت هم در خواب یا خیال ازدواج و مباشرت یا یک زن جمیله تا به حد حصول ما یحصل و انزال ما ینزل هم در بیداری ممکن است هم در خواب پس بالاخره تخیلات چه در خواب و چه در بیداری دلیلی بر بقای روح نمیشود و بقدری این دلیل مهمل است که روی همه را میپوشاند.
و اما دلیل خامس – در عین اینکه غلط است گویا آقا خودش هم ملتفت شده که اگر صحیح باشد دلیل بر وجود و استقلال روح خواهد بود نه بقای آن ولی متأسفانه مقدمه و نتیجه هر دو غلط است زیرا مقدمه این است که روح مریض نمیشود در حالتی که تمام جکما بر آنند که روح هم مریض میشود و در طی تمام مقاولات روزانه و شبانه گفته شده است که فلانی روحش مریض است
و خود افندی در مواقع کثیره از ضعف و قوت و مرض و صحت ارواح کسانی چند سخن سروده ولی در اینجا سهوا یا عمدا اشتباه کرده میگوید روح مریض نمیشود و در صورتی که یک جا میگوید روح در حیز عقل موجود است چگونه به مرض و فنای روح قائل نشده؟ چه محقق است که عقل کم و زیاد میشود و یک وقت فانی میشود به طوری که کاملا قضیه و به عکس آن میشود که آقا در این مقال داد سخن دادهاند زیرا او میگوید روح و عقل مریض و فانی نمیشوند اگر چه جسم مریض شده باشد و ما میبینیم بالعکس جسم سالم است و عقل مریض و بالاخره عقل به کلی فانی و زایل میشود و جسم کماکان برقرار است و سالها به کمال قوت در حرکت است پس مرض روح در مقامی و مرض عقل در مقام دیگر اظهر من الشمس و چون مقدمه خطا شد نتیجه به طریق اولی خطا میشود.
اما دلیل سادس – که میگوید آن کیست که به شما رأی میدهد؟ عرض میکنم این همان است که در خواب حرف میزند یعنی این دلیل و دلیل خواب شما هر دو یکی است و هیچ یک دلیل بر بقای روح نیست و هر دو دلیل بر وجود روح است و وجود روح محتاج دلیل نیست و اگر محتاج باشد به قدری دلیل هست که اینها کوچکترین آنها است و بالاخره آقای افندی اگر روح شما باقی است خواهشدارم حل این معمیات و معضلات را بفرماید و هر گاه ما قابل نیستیم به فرزند خود الهام کنید تا ایشان برای ما نه بلکه برای سایر مردم حل نمایند.
اما اشتباه نشود که فاضل منفلوطی میفرماید هر امری که قائم به ذات خودم نیست نمیتوانم در آن سخن گویم و از عهده اثبات آن برآیم بناء بر این اصل مسلم اگر افندی هم از عهده اثبات بقای روح بر نیامده برای آن بوده است که قائم به ذات خودش نبوده و انسانی که بخواهد در امری سخن گوید که خود به آن معتقد نیست و محض سرگرمی مردم باشد طبعا همین طور بیرون میآید والا روح مسلما باقی است به بقائی که شایبهی از آن به مشام افندی نخورده است و در بقای روح به قدری کتب نفیسه از آثار قلم حکمای شرق و غرب موجود است که فقط اهل علم و معرفت بر آن مطلعند و ما دعوت میکنیم آقای شوقی افندی را که قدری زحمت به خود بدهند و آن کتب را بخوانند و اگر خواستند اظهار فضیلت کنند اقلا چیزهای آبرومندی بنویسند که اسباب مسخره و مضحکه نباشد (دوازده سال گذشت و جوابی نرسید حتی
معلوم است خود را ساخته بوده است) باری این بود طرز سخن سرائی میرزا خدا پیش از آنکه خدا زادگانش بزرگ و معاون خدائی او شده باشند اما همین که پسرانش بزرگ شدند و با نمایندگان دول خارجه ملاقات کردند و نبض دنیا اندکی به دستشان آمد او را واداشتند بر چیزهای دیگری که مهمترین آنها الغاء وطنخواهی است با پاره از سفسطههای جدیدی که قبلا دانسته شد و بعدا نیز دانسته خواهد شد اینک لوح دنیا و آن لوحی است که تقریبا یک سال پیش از مرگ بهاء صادر شده و منشاء تبلیغات آتیهی فرزندش عباس افندی گشته و آن را لوح دنیا یا لوح عالم نامیدهاند و آن لوح بدین گونه شروع میشود بسمی الناطق فی ملکوت البیان (یعنی به نام من – عوض خدا – که در ملکوت دین بیان ناطق است) حمد و ثنا سلطان مبین را لایق و سزاست که سخن متین را به حضور حضرت علی قبل اکبر و حضرت امین مزین فرمود (مقصود حاجی آخوند ایادی شهمیرزادی و حاجی ابوالحسن امین اردکانی است که از شرکای این کمپانی بودند و به انوار ایقان و استقامت و اطمینان مزین داشت علیمهما بهاء الله و بهاء من فی السموات و الارضین النور والبهاء و التکبیر و الثناء علی ایادی امره الذین بهم اشرق نور الاصطبار) اینها پیازی است که به ریش آخوند ایادی و امین اعادی خورد کرده که در کمک به دین سازی او فتور نکنند و عین این پیازها را پسرش به ریش خودم خورد کرده مگر اینکه از خباثت یا طهارت ذات نتوانستم حقوق ملت و مملکتی را زیر پا گذاشته تابع نفع معلوم یا موهوم شوم ولی دیگران کردند آنچه کردند فسیعلم الذی ظلمو ای منقلب ینقلبون – و ناگفته نماند که با همه اصلاحاتی که در عبارت منظور شده باز از ردیف کلمات باب و ازل بیرون نیست چنان که مزین در یک جمله تکرار شده در حالتی که معنی هم غلط است زیرا به انوار ایقان منور تواند شد نه مزین نغمه صلح اکبر و صلح عمومی و وحدت زبان و امثالها سخن سرائی نماید تا اصل مقصود. مفقود نگشته باشد عجب این که بقدری سخنان خود را مهم شمرده که میگوید (باری به آن چه در صحیفهی حراء از قلم اعلی نازل اگر تمسک نمایند از قوانین عالم خود را فارغ مشاهده کنند!) اگر چنین است نمیدانم چرا برای فضل دعوی شوقی افندی و میرزا محمدعلی بمند و بسامی انگلیس که شخص یهودی است تشبت کردند و چرا برای استرداد خانه بغداد وکیل ساخته و به عدلیه رجوع کرده آخر هم مغلوب شدند و چرا دستور سری به مریدان خود دادند
یک دفعه به جهة مخابره تلگرافی با مأمور انگلیس در فلسطین بر سر کلید روضه و یک دفعه به جهت مخابره با مأمور بغداد برای خانه؟ و چرا عریضه به این طرف و آن طرف میکنند؟ و چرا در قانون انتخاباتشان تصریح میکنند که مانند انگلستان انتخاب نمائید؟ خدائی که قوانین خود را مهمترین قوانین شمرده و میگوید اگر به آن تمسک کنید از قوانین عالم فارغ میشوید چرا خودش و فرزندانش در عبادات به مفتی اهل سنه تقلید کرده و در اجتماعات و سیاسیات به دولت انگلیس تأسی کرده و حتی اخیرا ولی امرش شوقی فقط برای تملک مدرستین تربیت به قونسول ایران تشبث کرده تا ایرانیت و شاید اسلامیت او را هم تصدیق کند برای اینکه مدرسه در ثبت اسناد به معرفی امین امین به ملکیت او در آید و خدائی که میگوید یکی از لغات موجوده یا لغت جدیده را تعلیم دهید چرا فرزندش را به تحصیل انگلیسی واداشته و چرا دخترانش را در پاریس به مدارس فرانسه فرستاده و چرا تحصیل روسی را قبلا به مریدان عشق آبادش واجب کرده و چرا خودش به زبان عربی افتخار نموده و لوح نازل کرده و چرا مرکز میثاقش به زبان ترکی لوح برای مریدان ترکی زبانش فرستاده چرا عزیزالله خان بهادر شیرازی و حبیبالله حاجی خدابخش کرمانشاهی را تشویق بر تحصیل آلمانی نمود؟
و چرا و چرا و چرا و هلم جرا اکنون این ترهات آن لوح را بخوانید و بخندید میگوید (معرضین و منکرین به چهار کلمه متمسک کلمه اول فضرب الرقاب ثانی حرق کتب ثالث اجتناب از ملل اخری رابع فنای احزاب حال از فضل و اقتدار کلمهی الهی (یعنی حرفهای خودش) این چهار سد عظیم از میان برداشته شد و این چهار امر مبین از لوح محو گشت و صفات سبعی را به صفات روحانی تبدیل نمود جلت ارادته و جلت قدرته و عظم سلطانه) آیا کسی هست بفهمد این مکلم طور یا میرزا خدای با شعور از این کلمات چه منظور دارد؟ معرضین کیانند؟ ضرب الرقاب یعنی چه؟ حرق کتب که خاصه مذهب خودشان و در کتاب و از حکام بیان است چرا به دیگران میچسباند؟ فنای احزاب در کدام مذهب است و کی او آن را محو کرده.
چرخ تو این پنبهها را رشته است
و هم تو این تخمها را کشته است
(بلی در اواخر این لوح در خوبی باز کرده که میگوید یا حزب الله الیوم باید انظار کل به افق کلمه مبارکه یفعل ما یشاء متوجه باشد)
یعنی هر غلطی دیدید چون و چرا نکنید تا گوسفند بیاراده باشید
و شبان شما (بها) مظهر یفعل ما یشاء گردد.
دیگر از محکمات امر بهاء مخالفت با علم است و این به قصه و حکایت و خبر و روایت نیست بلکه به نص کتاب اقدس است که خودش میگوید (دع العلوم لانها منعتک عن سلطان المعلوم) یعنی رها کن همهی علمها را زیر آنها تو را از سلطان معلوم (بهاء الله) منع مینمایند ملاحظه شود به چه صراحتی اقرار میکند که شخص عالم از این سلطان معلوم یا موهوم ممنوع شده به او اعتنا نخواهد کرد لذا باید علوم را ترک نماید! باید دانست که هر تعبیری بر این عبارت ببندند از قبیل همان تأویلات است که قبلا اشاره شد وگرنه این عبارت تأویل پذیر نیست و تنها مراد بهاء از این جمله آن بوده که مریدانش تحصیل علم نکنند و به حالت جهل بمانند و گمان کنند که هر علمی نزد بهاء است و در الواح او همهی علوم مکنون است و از این است که کارکنان در مدرسهی تربیت صورتا مطیع پروگرام معارفاند و باطنا مطیع پروگرام بهاء که بهر قسم است ولو در خانهها قرائت لوح را به نام درس اخلاق مجری میدارند چنانکه صریحا گفته و میگویند که علوم اولین و آخرین در الواح است همان الواحی که در خاتمه به قلم آقای (اکرمی) خواهید دید چه اشتباهات تاریخی را متضمن است و همان الواحی که خودمان دانستهایم چه غلطهای فاحشی را در بر دارد و این بسی واضح است که هیچ مستبد ستمگر نمیخواهد مردم عالم و آگاه شوند چنانکه سردار انگلیسی گفته است اگر بدانم این اسبی که بر آن سوار میفهمد که من چه تحملی بر او کردهام و چه بار سنگین و تعدی ننگین بر او گذاشتهام البته سرش را به طقماق خواهم کوبید تا مجالی پیدا نکند برای پی بردن به جفای من زیر اگر به خوبی بفهمد البته مرا بر زمین زده دیگر بار مرا نخواهد کشید. این است که بهاء نیز محض این که گوسفندانش آگاه نشوند که او چگونه از شیر و پشم بعضی بهره برده و برخی را برخی خود کرده و به سلاخ خانه سپرده یعنی نفهمند چه ذلتهائی به ایشان رسانیده و چه خاندانهای عزیز را ذلیل کرده و چه جانهای پاک را به هلاک سپرده و تن به خاک برده و چه عواطف لطیفه را ضایع کرده و چه طبایع و قرایح نفیسه را مختل و مهمل گذاشته و چه نکبتها که به صورت سعادت به مردم نبوده لذا همواره از علوم به سلطان معلوم (موهوم) دلالتشان مینماید و جانشینهای او عباس و شوقی همیشه نگران بوده و هستند که مبادا مریدانش راه اروپا یاد گیرند و پیوسته سعی دارند که اتباعشان به اروپا نروند
و اگر رفتند فقط با چند خانواده که با اسم بهائی آشنا شدهاند معاشرت کنند زیرا دیدهاند هر کس به اروپا رفت و دروغهای ایشان را یافت و معنی علم و شرافت و زندگانی آزاد را درک نمود دیگر فاتحه بیالحمد هم برای بهاء و بهائیان نمیخواند. اینجا است که باید سخن آن حکیم دانشمندی تصدیق نمود که فرموه است (ایران از تحت الحنکی خر مقدس و فکلی سک بابی در خطر است) زیرا هر دوی اینها دارای یک روحند هر دو مانع ترقیاند. هر دو خودپسند و خودبینند. هر دو میخواهند علم و اطلاع حصر در خودشان باشد تا به مردم بفروشند و بار خود را بار کنند اگر چه چیزی ندانند. هر دو میخواهند به تحت الحنک و فکل خود بر مردم سوار شوند و بار بیکرایه بر خلق خدا نهند. دیگر از محکمات امر بهاء حقوق صدی نوزده است که صریحا در کتاب اقدس گفته است از هر چه مالک میشوید صدی نوزدهی از آن مال الله است ولی این مال الله را صورتا برای فقراء و ضعفا قرار داده و اولا خود را به نص صریح منع نموده چنانکه در کتاب عهد میگوید محبت غصان و افنان و منتسبین بر کل لازم است و لیکن لیس لهم حقا فی اموال الناس اما پیروانش به راه نمائی عباس افندی این نص صریح را هم تغییر داده و تأویل نموده و آن را برای یک طبقه از وراث بهاء دون طبقات آخری تخصیص دادهاند و شرح آن خواهد آمد.