چون کرارا شرح این قضیه را از ما پرسیدهاند اینک مختصری اشاره میشود. در آن اوقات که جمال پاشا در شام بود عباس افندی از جهات عدیده اضطراب داشت اول اینکه راه ایران که مزرع حاصل خیز یا بانک و کمپانی زرخیز اوست بسته شده بود. دوم آنکه میترسید جمال پاشا انور پاشا سر به سر او بگذارند و مدارک خیانت او را به دست آرند و بفهمند که او دخیل در امور سیاسی است. سوم آنکه اگر آمریکا داخل جنگ
شود چنانکه شد و اگر بعد از جنگ صلح عمومی جاری نشود چنانکه نشد چه عذری در غیب گوئی خود پیش آورد در این ضمنها به خاطرش رسید کاغذ به جمال پاشا بنویسد و نوشت ابتدای آن تاریخ قیام صلاحالدین ایوبی است شرحی از خدمات او به اسلام و ضمنا وعدهی نصرت به جمال پاشا که تو هم موفق خواهی شد مانند صلاحالدین و غلبه خواهی جست بر کفر (یعنی مسیحیت) و در آخر لوح این جمله را درج کرده شرط موفقیت این است که با ایران متفق شوید و چون ایرانیان در مذهب خود مصر و متعصباند.. به هر قسم است ولو به حدت و شدت ایشان را مطیع اوامر خود کرده (یعنی ایران را مقهور ارادهی خود کنی اگر چه باردوکشی باشد (با هم بر نصرت اسلام قیام نمائید(. این لوح در دو صفحه عربی و ترکی و فارسی به هم آمیخته به خط کاتب و امضای خودش نوشته شده بود و مرا دعوت کرد که باید در شام به جمال پاشا برسانی و اگر ممکن نشد که به او برسانی باید فوری آنرا به آب بشوئی که به دست دیگری نیفتد و حتی چند دفعه گفت این لوح نباید به دست ایرانیان بیفتد ولی در این حکمتی است که اگر جمال پاشا به بیند خو بست و هی مکرر میکرد که در این حکمتی است در این سری است که برای امر مفید است. من در مقام اعتذار از این سفارت عجیب گفتم من شخص ایرانی لباس ایرانی که ترکی هم خوب نمیدانم را هم نمیدهند که به جمال پاشا برسم تغییر کرد و گفت تأیید جمال مبارک به شما میرسد! بعد فکری کرده گفت به لباس افندیهای عثمانی ملبس شوید و در همان شب فینه و مولوی برایم تهیه کرده و مرا در لباسی که ذیلا ملاحظه میشود در آورد و در آن ایام میرزا احمد سهراب را هم برای اجرای بعضی دسائس دیگر به لباس فینه و مولوی در آورد. باری آوارهی آن روز با این لباس حرکت به شام کرد ولی نمیدانم از معجزهی عبدالبهاء و تایید پدرش بود یا از صفای قلب و معجزه خودم بود که شب در ترن خط آهن خوابم برد و جعبهی که اسباب سفر و نوشتجات و من جمله آن لوح بود به سرقت رفت. این قضیه را همهی بهائیان میدانند که در آن سفر جعبهی نوشتجات من در ترن به سرقت رفت و خبرش به حیفا رسید و فوری افندی میرزا حسین یزدی از اقارب عیالش را فرستاد به شام به سند چه شده و تا مدتی نگران بود تا آنکه فهمید سرقت سادهی بوده و مطلب مستور مانده و خاطرش آسوده شد و عجب است که پس از زوال اقتدار جمال پاشا در چند لوح و خطابه نام او را به زشتی برده و چون نگارنده
در مکتوبی ذکری از او کردهام در لوح به خط خودش جواب مهملی داده که محفل تهران آن را نپسندیده و چیده و بقیه را عکس گرفته موجود است.