جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قضیه جمال پاشا

زمان مطالعه: 2 دقیقه

چون کرارا شرح این قضیه را از ما پرسیده‏اند اینک مختصری اشاره می‏شود. در آن اوقات که جمال پاشا در شام بود عباس افندی از جهات عدیده اضطراب داشت اول اینکه راه ایران که مزرع حاصل خیز یا بانک و کمپانی زرخیز اوست بسته شده بود. دوم آنکه می‏ترسید جمال پاشا انور پاشا سر به سر او بگذارند و مدارک خیانت او را به دست آرند و بفهمند که او دخیل در امور سیاسی است. سوم آنکه اگر آمریکا داخل جنگ

شود چنانکه شد و اگر بعد از جنگ صلح عمومی جاری نشود چنانکه نشد چه عذری در غیب گوئی خود پیش آورد در این ضمن‏ها به خاطرش رسید کاغذ به جمال پاشا بنویسد و نوشت ابتدای آن تاریخ قیام صلاح‏الدین ایوبی است شرحی از خدمات او به اسلام و ضمنا وعده‏ی نصرت به جمال پاشا که تو هم موفق خواهی شد مانند صلاح‏الدین و غلبه خواهی جست بر کفر (یعنی مسیحیت) و در آخر لوح این جمله را درج کرده شرط موفقیت این است که با ایران متفق شوید و چون ایرانیان در مذهب خود مصر و متعصب‏اند.. به هر قسم است ولو به حدت و شدت ایشان را مطیع اوامر خود کرده (یعنی ایران را مقهور اراده‏ی خود کنی اگر چه باردوکشی باشد (با هم بر نصرت اسلام قیام نمائید(. این لوح در دو صفحه عربی و ترکی و فارسی به هم آمیخته به خط کاتب و امضای خودش نوشته شده بود و مرا دعوت کرد که باید در شام به جمال پاشا برسانی و اگر ممکن نشد که به او برسانی باید فوری آنرا به آب بشوئی که به دست دیگری نیفتد و حتی چند دفعه گفت این لوح نباید به دست ایرانیان بیفتد ولی در این حکمتی است که اگر جمال پاشا به بیند خو بست و هی مکرر می‏کرد که در این حکمتی است در این سری است که برای امر مفید است. من در مقام اعتذار از این سفارت عجیب گفتم من شخص ایرانی لباس ایرانی که ترکی هم خوب نمی‏دانم را هم نمی‏دهند که به جمال پاشا برسم تغییر کرد و گفت تأیید جمال مبارک به شما می‏رسد! بعد فکری کرده گفت به لباس افندی‏های عثمانی ملبس شوید و در همان شب فینه و مولوی برایم تهیه کرده و مرا در لباسی که ذیلا ملاحظه می‏شود در آورد و در آن ایام میرزا احمد سهراب را هم برای اجرای بعضی دسائس دیگر به لباس فینه و مولوی در آورد. باری آواره‏ی آن روز با این لباس حرکت به شام کرد ولی نمی‏دانم از معجزه‏ی عبدالبهاء و تایید پدرش بود یا از صفای قلب و معجزه خودم بود که شب در ترن خط آهن خوابم برد و جعبه‏ی که اسباب سفر و نوشتجات و من جمله آن لوح بود به سرقت رفت. این قضیه را همه‏ی بهائیان می‏دانند که در آن سفر جعبه‏ی نوشتجات من در ترن به سرقت رفت و خبرش به حیفا رسید و فوری افندی میرزا حسین یزدی از اقارب عیالش را فرستاد به شام به سند چه شده و تا مدتی نگران بود تا آنکه فهمید سرقت ساده‏ی بوده و مطلب مستور مانده و خاطرش آسوده شد و عجب است که پس از زوال اقتدار جمال پاشا در چند لوح و خطابه نام او را به زشتی برده و چون نگارنده

در مکتوبی ذکری از او کرده‏ام در لوح به خط خودش جواب مهملی داده که محفل تهران آن را نپسندیده و چیده و بقیه را عکس گرفته موجود است.