نگارنده در طهران بود که عبدالبهاء عباس در سنه 1340 هجری فجاتا در گذشت در حالتی که خودش و بستگان و اتباعش ابدا انتظار مردن
او را نداشتند و این مرگ به قدری بر همه و از همه بیشتر بر خودش ناگوار بود که از وصف خارج است زیرا او وعدههائی داده بود که یکی از آنها وفا نشد و بر مریدانش ناگوار بود که ببینند او مرد و خدا به یکی از مواعیدش اعتناء نکرد دیگر نمیدانست که مواعید سابقهاش هم مثل این مواعید بود او هر چه در دنیا گفت بر خلاف آن شد منتها چشم نبود که ببیند و گوش نبود که بشنود او وعده داد که آمریکا داخل جنگ نمیشود شد – او وعده داده بود که مشروطه ایران بر قرار نمیگردد به سبب این که دست علماء در کار است برقرار شد. او وعده داده بود که محمدعلی میرزا پادشاه عادل و منصوص کتاب اقدس است و بهائیان لازم است از او اطاعت کنند او ظالم و مخلوع و بیپایه از کار در آمد! او وعده داده بود که از خاندان قاجار سلاطین با اقتدار برخیزند و مخالفت ناصرالدین شاه را جبران نموده مروج بهائیت شوند نشدند و حتی منقرض گشتند او وعده داده بود که سلطان روس ملک الملوک گردد نشد او وعده داده بود که روس برای ایران فکری دارد و انگلیس هم فکری دارد – خدا هم فکری دارد و مریدانش تعبیر میکردند که خدا یعنی عبدالبهاء و گمان میکردند او با امریکا یا آلمان یا دولت دیگر بند و بستی دارد و فرداست که سلطنت ایران را به خود یا برگزیدگان خود تخصیص میدهد ولی مرد و فکرش به جائی نرسید بلکه اصلا معلوم نشد که این خدا چه فکری داشته؟ او وعده داده بود که به غاز داردانل به دست اجانب افتد برای این که پدرش آن یا نقطة الواقعة بین شاطی البحرین را تهدید کرده و آن یا ارض الروم نسمع فیک صوت الیوم گفته ولی نشد (در حالتی که عبارت هم از محمد بن طلحه استراق و تحریف شده زیرا اصل این عبارت از ابوسالم محمد بن طلحهی شافعی است که میگوید در آثار قیامت – و تهدم حصون الروم و یصبح فی نواحیها البوم) و بهاء آن را در کتاب خود بدان صورت که ذکر شد آورده و عبدالبهاء محقق دانسته و حتی در جنگ بینالمللی بین شوقی و تلامذه بیروت شرط و شرطبندی شده و حضرات خوشحالیها کردهاند که داردانل فتح شد و عثمانیان از میان رفتند پس از چند روز دروغ بودن آن و بور شدن شوقی محرز گشته باری با همه این وعدهها که در هر لوح و نوشته و برای هر شخص و جمع و در هر قضیه خصوصی و عمومی داده شده و عکسالعمل آن بروز کرده بود باز گوسفندان منتظر بودند که چون عبدالبهاء وعده داده است که به عشق آباد
سفر کند و در مشرق الاذکار آنجا پیشنمازی نماید و وعده داده است که بیتالعدل بسازد و گفته است تا بیتالعدل بر پا نشود از دنیا نمیروم و وعده داده بود که به هندوستان سفر نماید و بسیاری از این وعدهها داده بود لذا باید حتما زنده بماند تا این مواعید مصداق یابد خصوصا بعضی از آنها که به کلمهی (هذا وعد غیر مکذوب) مصرح شده بود این بود که چون تب عارضش شد و طبیب آمد و خدا را انجیکسیون کرد و یک شب کسالتش تخفیف یافت و شب دیگر بیخبر و خداحافظی نکرده در را آهسته پیش کرد و از عالم خاک به قول طهرانیان زد به چاک یارانش گریبان چاک کردند و بستگانش خاک بر سر ریختند که (بودی تو خدای حی و مردی آخر ای تازه خدا چرا جدائی کردی؟) و عجب این که با انجیکسیون هم مخالف بود و بالاخره تن به آن در داد و چاره هم نشد و از این است که در خطاب به بعضی از مخالفین انجیکسیون که به طور اجبار با آن موافقت کردهاند رباعی ذیل گفته شده و ما مزاحا برای تفریح خوانندگان درج میکنیم.
رباعی
یادت باشد که جامعهات در کردند
یک عضو ز اعضای تو را تر کردند
کردند بر او فرو یکی میل دراز
هی گفتی سوخت هی فروتر کردند
حالا چه دروغها به او بستند بماند خلاصه اینکه با این مرگ ناگهانی دروغی نبود که انتشار ندهند و همه را منیره خانم عیالش که دختر یک سید نیمچه ملای اصفهانی است و تمام حیلههای آخوندی را بلد بوده و در نزد این آخوند متجدد استادتر شده انتشار میداد از آن جمله چیزی که به خودم گفت این بود که سرکار آقا ده روز پیش از صعود! فرمودند به شوقی افندی تلگراف کنید از لندن حرکت نماید و گرنه به جنازه من هم نخواهد رسید! من هم از روی سادگی و صداقت این دروغ او را از قول خودش در کتاب تاریخشان درج کردم ولی جزوهاش که به حیفا رفت گویا همهی اهل حرم بر منیره هجوم کرده بودند که این چه دروغی است که گفتهاید لهذا او به من نوشت که این جزوه را عوض کنید و پنج لیره هم برای خرج آن به توسط برادرش سید یحیی (1) به مصر نزد من فرستاد و بر یقین من افزود که در هر
قضیه دروغی میسازند اگر مدعی پیدا نشد انتشار میدهند و در اغنام دور از مرکز مؤثر میشود و اگر مدعی پیدا شد آن را منسوخ میسازند و اگر خیلی رسوا شد شانه خالی کرده مبلغ و مروج و واسطه را تکذیب میکنند چنان که در قضیه محفل حریت نسوان کردند و هزاران نظیر آن هست که ذکرش موجب تطویل است.
اما غرض اصلی منیره خانم این بود که مخالفتی که با لوح بیتالعدل بها کرده از دوش خود افکنده بر گردن خود عبدالبهاء اندازد زیرا بهاء میگوید (قوله) در هر مدینه از مدائن ارض به اسم عدل بیتی بناء کنند و در آن بیت علی عدد الاسم الاعظیم از نفوس زکیه مطمئنه جمع شوند… تا آنجا که میگوید و همچنین در نفوس و حفظ ناموس و تعمیر بلاد و السیاسهی التی جعلها الله اسا للبلاد و حرزا للعباد ملاحظه کنند الخ و شاید این حرف بیتالعدل در صدها موضع و موقع از قلم بهاء و عبدالبهاء تکرار شده و نیز تصریح بر تصرف در سیاست شده برخلاف آنچه میگویند ما در سیاست دخالت نداریم و عباس در بعضی الواح برای انصراف افکار و ابصار و اغفال اغنام و انام نوشته است که در سیاست دخالت نکنید!
1) آن سید یحیی هم به قول سید محسن اساسی که از حیفا آمده و نقل کرده بود این ایام از کیش بها برگشته و شوقی امر به احباب داده که با او ملاقات نکنند و سید محسن هم از طرف محفل مأمور شده که دیگر قضیه را بازگو نکند!!.