پوشیده نماند به قسمی که قبلا اشاره شد بهاء در نظر داشت که جنبه آزادی صرف را به امر خود داده کم کم مردم را از قید احکام و حدود خلاص نماید تا آنکه به نص کتاب اقدس از او خواهش احکام و حدود کردند و ترسید که اگر اجابت نکند حمل بر عجز او نمایند لهذا به قول خودش در سنین متوالیه تأمل کرد و این تأمل عبارت از مطالعه و مشاوره و مذاکره با محارمش بوده چنانکه آقا محمد حسن خادم به کرات به خودم گفت چند حکم از احکام اقدس را من پیشنهاد کردم که در کتاب داخل کنید. مجملا پس از مطالعات زیاد بر اثر همدستی با دستهای عدیده بالاخره کتاب اقدس درست شد اینک قدر و قیمت آن را خواهیم دانست کتاب اقدس مرکب است از سه قسم از مطالب – اول احکامی از قبیل صوم و صلوة و حقوق و زواج و ارث و حیلت و حرمت و امثالها دوم آدابی از قبیل نظافت و حمام و شست و شو و اکل و شرب و تعلیم و تربیت و امثالها. سوم خطاباتی به ملوک و سلاطین و بلاد و اراضی و اقوام و امثالها بی قیمتتر از همه آنها قسم اخیر است.
زیرا یک سلسله الفاظ است بیآنکه هیچ دستور و نتیجه در آنها باشد و مخصوصا میدانست این کلمات به هیچ یک از سلاطین و بزرگان نمیرسد و همیشه در زیر پرده مطرح ما بین گوسفندان خواهد بود پس با خود گفت باکی نیست اگر یک جا هم خطاب شدید و یا انتقاد به سلطان و مملکتی کرده باشیم و بالاخره خطابات مذکوره متضمن هیچگونه مطلب و حکمت و فلسفه نیست تا در آن بحث نمائیم و حتی کوچکترین دستوری را در تمدن و ترقی و علم و سیاست حائز نیست تا در خوبی و بدی آن بحث نمائیم قسم دوم هم یک سلسله حرفهای معموله است به اینکه مثلا هفتهی یک دفعه به حمام بروید یا پا بشوئید یا در اکل و شرب دست خود را در کاسه فرو نبرید یا اینکه اطفال خود را علم و خط بیاموزید.
این قسم از کلمات کتاب اقدس نه تنها متین نیست بلکه بسیار وهین است و به نفسها شاهد کوتاهی نظر بهاء است مثلا او خودش تازه به بلاد خارجه رفته و کارد و چنگال دیده این است که فرو نبردن دست را در کاسه یک امر مهم بزرگی تصور نموده و آن را که صدها سال معمول فرنگیها بوده بلکه یک امر طبیعی است که از بدو خلقت تاکنون متمدنین و پاکیزگان از بشر با مقتضیات زمان خودشان رعایت اصول نظافت میکردهاند این را جزو شریعت کرده و با یک الفاظ خندهآوری در کتاب ذکر نموده. یا فرضا به نص «لا تقربوا حمامات العجم» از حمامهای آن روز ایران انتقاد کرده ولی از آنجا که هنوز حمامهای شیردوش ندیده بوده است یا کم دیده و تصور نمیکرده است که روزی حمام دوش و نمره از امور عادیه باشد لهذا باز در وجوب شست و شو در سر هفته به این مضمون تشبث کرده که هفتهی یک مرتبه وارد شوید در آبی که محیط بر بدن شما باشد (یعنی حوض و خزانه) و در آخر میگوید «و الذی یصب علیه الماء یکفیه الدخول» یعنی اگر آب هم به بدن بریزد کافی است (حمام دوش و شیر) یا اینکه موی سر نتراشیدن و زلف گذاشتن را از احکام کتاب قرار داده به قوله «لا تحلقوا رؤسکم الخ» و تصور کرده است که این یک حکم مهمی است در حالتی که هزاران سال قبل این حکم در کتاب طبیعت بشر نوشته شده بوده است و در همهی ممالک مجری بوده و در اسلاک هم سر تراشی از واجبات دین نبوده است که بهاء بخواهد آن را نسخ نماید. ولی خنده در این است که مقید به قید این کرده است که «ایاکم ان تتجاوزوا عن حد الاذان» مبادا زلفتان از مقابل گوشتان بلندتر شود در این دو فلسفهی بزرگ است! یکی آنکه چون گیسوان را مخصوص خود و اغصانش قرار داده بود و به موهای پریشان خود و ایشان و هم در دلهای سادهی گوسفندان میانداخت و این هیولا و صورت درویشی او بود که پایهی خدائیش بر آن نهاده شده بود میترسید که دیگران هم به او اقتدا کنند و سرمایهی خدائی از دستش به در رفته در کیسهی دیگران وارد گردد چه که آن جناب حتی لقب (درویش) را به خود مخصوص ساخته و اشعار عجیبی که با لقب درویش متخلص گشته انشاء کرده از آن جمله غزلی است که مطلع آن این فرد است.
ساقی از غیب بقا بر افکن از عذار
تا بنوشم خمر باقی از جمال کردگار
و مقطع آن این شعر عجیب است
درویش – جهان سوخت از این نغمهی جانسوز الهی
وقت آن است کنی زنده از این نعمهی زار!!
مجملا چون گیسوان و لقب درویش مخصوص او بوده است از این رو هر وقت یک نفر گیسوان گذاشته و مولوی بستهی و خو را شبیه بهاء و اغصائش ساخته مورد انتقاد و حمله گوسفندان خالص شده به او گفتهاند مگر حکم کتاب اقدس را نخواندهی که خود را به صورت حق در آوردهی؟ و این مضحک بود یک بهائی نیلفروش اصفهانی در مصر هر کس اسمش عباس بود و اعراب او را عباس افندی خطاب میکردند رنگش افروخته و عصبانی میشد و اگر کسی بود که اندک آشنائی هم با بهائیان داشت میگفت نگوئید عباس افندی زیرا عباس افندی در دنیا یک نفر است و این به او بیاحترامی میشود در حالتی که هزاران عباس حمال در بلاد عرب هست که او را عباس افندی خطاب مینمایند یا ایرانیانی که همدیگر را آقا خطاب میکردند اوقاتش تلخ میشد و میگفت اینها ادب ندارند نمیدانند آقا یک نفر است و او سر کار آقا عبدالبهاء است کسی به کسی حق ندارد آقا بگوید دیگر خبر نداشت که در ایران به هر حمال و کناس هم اگر نگوئی آقایدش میآید و حق هم دارد زیرا او هم بشر و در حدود خود محترم است و همچنین هر وقت زنها به هم میگفتند خانم این شخص فریاد میکشید که آخر نگوئید خانم زیرا خانم یک نفر است در دنیا و آن «ورقهی علیه» خواهر عبدالبهاء است.
دیگر نمیدانست چقدر خانم در محلات نو و کهنه طهران خوابیده است. باری این بود یک فلسفه از حکم کتاب اقدس که میگوید سرهای خود را نتراشید ولی فلسفهی دوم از حد گوش تجاوز ندهید این بوده که چون خودش پیش از آنکه خدا شود زلف پاشنه نخواب قجری داشته که تا محاذی گوش بوده است و هنوز زلفهای فرنگی مآب امروز را که خیلی بالاتر از گوش فقط یک پشت ناخن بلندی دارد ندیده بوده است قشنگی و خوبی موی سر را به حالت زلفهای سابق خودش میدانسته که دلهای زن و مردی چند به هر تار آن مبتلا بوده است.
لهذا حکم کتاب خود را بر این قرار داده که «ایاکم ان تتجاوزوا عن حد الاذان» خلاصه یک قسمت عمده از کتاب اقدس مشتمل بر این گونه سخنان بیمغز و الفاظ غیر نغز است که اسم آن احکام شرع است و آقا آنها را به عنوان شریعت برای هزاران سال از سنین اجتماعی بشر آورده است!!
اما قسم دیگر که مهمترین اقسام کتاب شریعت او است یعنی حدود صوم و صلوة و حقوق و زواج و حیلت و حرمت و مال الله و اوقاف و میراث و امثالها آن هم بر دو قسم است قسمتی متخذ از احکام بیان و یا متمم آن است و قسمتی مستقل بالذات.
با اینکه حدود کتاب بیان هم مشتمل بر یک دسته مهملات است باز فکر بهاء و شرکای او به قدری در تشریع مهمل بوده که احکام اقدس از احکام بیان هم مهملتر شده و یا باید گفت بهاء مکارتر بوده و این شرع را برای نفع خود تشریع نموده زیرا این یک نتیجه از آن گرفته میشود و آن عبارت از تأمین معاش عائله بهاء آن هم نه عموم عائله بلکه هر کس حیلهاش بیشتر باشد و بتواند در رأس این امر قرار گیرد و الا دیگران را بهرهی سرشاری نیست. زیرا قسمت عمده از شریعت اقدس که عملی شده و تمام افکار رؤساء متوجه آن است قضیهی حقوق و اوقاف و میراث است. فقط و فقط همین قضیهای است که هر روزه اولیای امر و شوقی افندیها جامهی خدائی میپوشند و بر سر بهائیان یا گوسفندان مسلط شده مالیات بابیگری را از ایشان میطلبند. اگر چه بهاء این زمینه را بیش از هر حکمی از احکام شریعتش مورد توجه قرار داده به طوریکه ذیلا ذکر خواهد شد ولی باز هم او بعضی رعایتها کرده است که آن را هم عباس افندی و پسرش شوقی افندی از بین برده و صورتهای دیگری به آن دادهاند.
و در خاتمه این را مکرر میکنم که هر جا هر عادتی را در بین بشر دیده آن را مدرک احکام خود قرار داده بعضی را از فرائض کتاب و برخی را جزو منهیات شمرده ولی خوشبختانه عبورش به هندوستان و ممالک چین نیفتاده و ندیده است که چگونه پای دختران را در قالب آهنی نهاده به قسمی پا را کوچک نگاه میدارند که در بزرگی قادر بر راه رفتن نیستند و اگر این عادت را دیده و یا کسی به او تذکر داده بود بدون شبهه یک آیهی هم برای این قضیه نازل میکرد و در منهیات کتاب خود وارد میساخت مثلا مینوشت «ان یا اماء الله لا تجعلن ارجلکن فی القوالب و لا تشکلنها بشکل ارجل الثعالب و الارانب لان المشی لکن عزیز و شدید و کذلک الامر نزل من لدن عزیز حمید» چنانکه در حق مرضا میگوید «اذا مرضتم فارجعوا الی الحذاق من الاطباء» و این به آن مینماید که کسی بگوید «اذا جعتم فاکلوا الخبز اذا عطشتم فاشربوا الماء» گویا آقا تصور کرده است که اگر او حکم نمیداد که مرضا به اطباء حاذق رجوع کنند لابد راه را گم کرده بنعلبند رجوع میکردند.