جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غیب گوئی بهاء

زمان مطالعه: 12 دقیقه

آیتی – پس خصائص بهائیت چیست؟ و به چه وسیله و حیله مردم را می‏فریبند؟

آواره – بهائیان سه رشته از مطلب داشته و دارند که آن را وسیله‏ی فریب مردم قرار داده‏اند و بعضی از مخدوعین از روی عقیده باور کرده پاره‏ای از خادعین هم از روی دسیسه به آن استدلال می‏نمایند. اول – پیشگوئیهائی نسبت به بهاء و عبدالبهاء می‏دهند که در فلان وقت خبر داده‏اند و واقع شده. دوم – نفوذ فوق‏العاده‏ای نسبت می‏دهند که در امر بهائی حاصل شده در شرق شهرت می‏دهند که نفوذ آن در غرب زیاد است و در غرب می‏گویند که در شرق این مذهب خیلی نافذ است و حال آنکه هر دو دروغ است. سوم – خصائصی را می‏گفتند که در این شریعت است از اینکه صاحب این امر خیری را برای خود نخواسته و اولاد خود را ذینفع در مادیات و ریاست قوم قرار نداده بلکه اساس را بر انتخاب و پایه را بر اجتماع نهاده اکنون خواهیم فهمید که در هر یک از آنها چه خدعهائی بوده و برای هر کدام تا چه اندازه قدر و قیمت می‏نماید و چگونه هر سه رشته پنبه‏اش پنبه شده و محلوج و محلوجش هباء منثورا گشته.

آیتی – اولاد عنوان غیب گوئی بهاء و عبدالبهاء را باید فهمید که چگونه بوده است و چرا مخفی می‏نماید اگر این عنوان راست بود بایستی در شرق و غرب منتشر شده باشد و حال آنکه بالعکس بهائیان همه‏ی قضایا را حتی الواحی که به این گونه امور مربوط است مستور می‏دارند

آواره – بلی سال‏ها بود می‏شنیدم که بهاء مثلا خبر از ذلت ناپلیون

داد و پس از یک سال از صدور لوح ناپلیون جنگ بین فرانسه و آلمان واقع شد و آن جنگ به ذلت ناپلیون منتهی گشت اما بر عموم دانشمندان پوشیده نیست که صحت و سقم این گونه امور بر جمهور مستور است مگر کسی که بخواهد تاریخ بنگارد و ناچار شود که امور را کاملا تحقیق نماید در این هنگام طبعا آگاه بر مواقع تصنع خواهد شد و چون من می‏خواستم تاریخ این طایفه را جمع و تألیف کنم به این به قضیه که رسیدم بر حسب شهرتی که در بین خودشان دارد آن را از مسلمیات می‏پنداشتم چه که به قدری حضرات این واقعه را جدی تلقی می‏نمایند که انسان چاره‏ای جز قبول ندارد خصوصا با توضیحی که عبدالبهاء در کتاب مفاوضات داده و نام قیصر کتفاگورا برده که واسطه‏ی ابلاغ و ارسال آن لوح بوده و لهذا عینا این قضیه را در تاریخ درج کردم بعد از این مقدمه یکی از بهائیان عکا گفت آن لوح اول که بهاء الله جهة ناپلئون نوشته‏اند نزد من است چه که در این لوح عربی مشهور که ذکر ذلت ناپلئون است و در ضمن سوره‏ی هیکل در بمبئی به نام کتاب مبین طبع شده مذکور است که از پیش لوحی را نزد تو فرستادیم و تو به آن اعتناء نکردی لهذا در اینجا ذلت ترا بیان می‏کنیم خلاصه من طالب شدم آن لوح را ببینم زیرا آن لوح اول طبع نشده و نسخه‏اش هم به کسی نداده و نمی‏دهند و مخفی می‏کردند و بهائیان هم عموما از آن بی‏خبرند این بهائی عکائی که نامش حاج علی یزدی است گمان کرد ابراز این لوح خدمتی است به عالم بهائیت لهذا آن را به من داد بعد از ملاحظه یقین کردم که قضیه چنانکه مشهور است و خودم هم در تاریخ نوشته‏ام نیست بلکه یک تقلب و تصنعی زیر پرده دارد لهذا در صدد بر آمدم که قیصر را بشناسم و بدانم او واسطه ابلاغ کدام لوح بوده تا آنکه معلوم شد که این قیصر شخص تاجری بوده که فقط به لغت فراسنه آشنا بوده و اصلا رابطه‏ای با دولت نداشته بهاء لوحی فارسی که فی الحقیقة عریضه عاجزانه‏ای است به ناپلئون نوشته خواسته است که خود و اتباع خود را در پناه ناپلیون در آورد بلکه از آن راه تبعیت بتواند نوایای خائنانه خود را مجری دارد اما بدبختی از دو جهت او را احاطه کرده یکی آنکه قیصر آن را ابلاغ نکرده و یا نتوانسته است ابلاغ بکند دیگر آنکه در همان ایام بین فرانسه و آلمان جنگ شروع شده و ناپلیون را دوره‏ی اقتدار به سر آمده بعد از ظهور این دو بدبختی حضرات دیدند چه کنند که این واقعه

در پرده بماند چه اگر آن عریضه‏ی خاضعانه‏شان که نزد قیصر است بیرون آید موجب افتضاح است و هر کسی خواهد گفت کسی که خود را خدا و خالق ارضین و سماوات خوانده و به بنده خود ناپلئون پناهنده شد و آن بنده هم زنده و پاینده نماند و نتوانسته است کاری برای خدای خود صورت دهد لهذا فورا نعل واژگونه را سوار کرده لوح دیگر به عربی و پر طنطنه نوشتند و در آنجا خبر از ذلت ناپلئون دادند در حالتی که او شاید دو سه ماه بود که به ذلت رسیده بود بالاخره آن لوح را با خدعه و مکرهائی که مخصوص عبدالبهاء بود در میان اتباع انتشار داده گفتند این لوحی است که یک سال قبل از قلم اعلی نازل شده است و در این لوح خبر از ذلت کنونی ناپلئون داده شده است! و حال آنکه لوح یک سال قبل در بغل قیصر کتفاکو بود و مشتمل بر عجز و لابه و التماس بود و چون دیدند ممکن است قیصر این قضیه را تکذیب کند و بگوید لوح یک سال قبل این است که نزد من است و این لوح تازه صادر شده لذا اتباع را از معاشرت قیصر منع کرده شهرت دادند که قیصر با حضرات ازلی رابطه دارد و نفس او سم است به او نزدیک نشوید که شما را هلاک می‏سازد باری این است شرح قضیه پس معلوم شد که بهاء خبر از ذلت ناپلئون نداده بلکه به عزت او امیدوار و مطمئن بوده و عریضه عاجزانه به نام او بیرون داده نهایت آنکه به اجابت نرسیده و فوری پلتیک را سوار کرده‏اند و قضیه را معکوس جلوه دادند و چند فقره از آن عریضه که گفته می‏شود و قدغن شده به کسی ندهند این است بعد از عنوان و عربی‏هائی که مخصوص الواح است می‏گوید.

»عرض این بنده آنکه بیست و پنج سنه می‏شود که جمعی از عبادش نیاسوده‏اند و آنی مستریح نبوده‏اند لازال بسطوت غضب مبتلا و به شئونات قهر معذب…. تا آنجا که می‏گوید کلمه‏ای از لسان مبارک شاهنشاه زمان (یعنی ناپلئون!) به سمع مظلومین رسید که فی الحقیقة ملک کلام است…. و آن این بوده که بر ماست دادخواهی مظلومان و فریادرسی واماندگان صیت عدل و داد سلطان جمع کثیری را امیدوار نموده تفقد حال مظلومان از شیم سلطان چهان است و توجه به احوال ضعیفان از خصلت ملیک زمان حال مظلومی در ارض شبه این مظلومان نبوده و نیست و ضعیفی نظیر این آوارگان مشهور نه… خواهش این عباد آنکه نظر رحمتی فرمایند تا

جمیع در ظل حمایت سلطان ساکن و مستریح شوند (انتهی) حال ملاحظه شود آن خدائی که این طور به بنده خود ناپلئون التماس می‏کند همینکه شنید دوره‏ی اقتدار ناپلئون سپری شده و این تضرع نامه‏ی به دست او نرسیده است فورا قلم قهر کشید و غیب گوئی آغاز کرد که اعزک غرک یا ایها الغافل المغرور انا نری الذلة تسعی ورائک و انت من الغافلین سبحان الله که در این عالم چه خبری است یک دسته‏ی برای گول زدن مردم چقدر ساعی‏اند و یک دسته برای گول خوردن چقدر حاضر! بیست سال خودم در این شبهه بودم که شاید بهاء الله یک پیش‏گوئی کرده و آیا پیش‏گوئی را بر چه حمل می‏توان کرد؟ بعد از بیست سال می‏فهمم که پیش‏گوئی‏ها همه پس‏گوئی‏هائی است که در موقع خبط و اشتباه بدین لباسها در آمده است بلی یک کلمه‏ی حنین برلین در کتاب اقدس است که آن هم دلالت بر هیچ چیز ندارد اولا این کلمه بر اثر همان قضیه‏ی ناپلئون است که چون حضرات دیدند که ناپلئون با آن عظمت به ذلت مبتلا شد با خود گفتند لابد یک وقتی در آلمان هم خبری خواهد شد این است که خطاباتی به ملک برلین کرده و شرح حال ناپلئون را بیان می‏کند تلویحا و آخر هم جرئت نمی‏کند بگوید تو هم مثل او خواهی شد زیرا شاید نشد این است که پیچ و تاب به مطلب داده می‏گوید «نسمع حنین البرلین» برای آنکه هر قضیه‏ای که رخ دهد بتوان این وصله را به آن چسباند و گفت این است حنین برلین و برای این حنین برلین بهائیان چه بد مستی‏ها کردند و بکلی از این نکته بی‏خبر که حنین برلین یک حرف فارغی است که هیچ مطلبی را متضمن نیست اگر مقصود از این کلمه این باشد که مسبب جنگ بین‏المللی برلین که مرکز آلمان است دچار خسارات شده ناله‏اش بلند می‏شود پس چرا از نالهای بلژیک و اطریش و روسیه و ترکیه و سایر ممالک ذکری نشده؟ چه که ناله‏ی صرب و بلژیک بلندتر و خسارات ترکیه و روسیه بیشتر از برلن بوده بلکه دولت آلمان نسبت به بعضی دیگر از دول مانند اطریش و امثال آن چندان گم کرده نداشته و تاکنون هم هنوز اقتدارات باطنی خود را از دست نداده است.

آیتی – شاید بعضی تصور کنند که ذکر اینگونه قضایای مسلمه زائد است چه که احدی تصوری در حق بهاء و عبدالبهاء راجع به این امور نداشته حتی خیال این هم نکرده و نمی‏کند که شاید ایشان غیر از بشرند و نظریاتشان به خطا نرفته و نمی‏رود پس ذکر اینگونه امور را چه ثمری

حاصل است ولی هر کس با (گوسفندان) آشنا باشد می‏داند که ذکر اینگونه مسائل مهمتر از هر چیز است زیرا گوسفندان بهائی به قسمی در این مسائل راه را گم کرده و دروغها را زیاد نموده‏اند که حتی به یک صورت جدی واقعی در کتب و تواریخ خود نگاشته و مورد استدلال قرار داده‏اند از ادله‏ی حقیقت شمرده‏اند که بهاء فلان غیب گفته و عبدالبهاء فلان پیش‏گوئی کرده پس لازمتر از همه‏ی مطالب این است که از روی یقین و اطلاع کامل دانسته شود که نه تنها رؤسای این گوسفندان از غیب خبری نداشته‏اند بلکه به قدر مردمان سیاسی دانشمندی از قبیل تولستوی و غیره هم نتوانسته از قرائن استنتاج نتائج نمایند و بفهمند و بگویند که آتیه‏ی سیاست دنیا چه صورتی را خواهد داشت و امری عجیب است که گوسفندان خدا از طرفی علم غیب را از تمام انبیاء سلب می‏نمایند و از طرفی به رؤسای خود نسبت می‏دهند و این است از آن مواردیکه انسان را بر حمق بعضی و بر خدعه‏ی بعض دیگرشان آگاه می‏سازد اکنون وعده‏ی که به امپراطور روسیه داده شد باید انجاز شود زیرا در طی حکایت سپهسالار اظهار شد که راجع به آن موضوع اطلاعاتی نزد من است که در موقع خود ذکر خواهد شد.

آواره – بلی آن اطلاعات از این قرار است. چون امپراطور روسیه حضرات بهائی را در عشق‏آباد تقویت و آزاد نموده اجازه‏ی ساختن مشرق الاذکار داد و از طرفی به تصدیق خودشان نجات بهاء از زندان طهران در بادی امر به واسطه‏ی التجاء و بستگی ایشان به سفارت روس شد. چنانکه یک برادر بهاء میرزا حسن هم به طوری که تاریخ شاهد است منشی سفارت روس بوده است و عبدالبهاء هم در مقاله سیاح می‏گوید بهاء را با غلام دولت روس به بغداد فرستادند مجملا در ابتداء بهائیان اتکال غریبی به امپراطوری روسیه داشتند و معلوم نشده است که دولت تزاری چه سیاستی را در نظر داشته که یک مساعدتهای انکار نشدنی به حضرات کرده است از این رو بهاء در موقعی که در خلصه‏ی وحی و الهام رفته و قلیان غیب گوئیش گل کرده و الواحی برای سلاطین نوشته (اگر چه آن الواح از زیر دوشک او تا مدتها بیرون نیامده و پس از خروج هم مانند عقرب کاشان به غیر نزده و تنها برای گوسفندان مدرک شده) در لوح امپراطور روسیه که بدین طمطراق شروع شده «ان یا ملک الروس اسمع نداء الله ملک المهیمن القدوس» وعده‏های نصرت و فتح

به سلطان روس داده و برخلاف معتقدات تمام ملل که «وعد الله غیر مکذوب» است. یعنی اگر وعده از طرف خدا باشد باید انجاز شود و دروغ بیرون نیاید اینجا بدبختانه وعده خدای گوسفندان مکذوب در آمد به قسمی که همه‏ی عالمیان دیدند و فهمیدند که از طرفی پادشاهی که بهائیان را تقویت کرد جزایش این شد که پس از اندک زمانی خود و عائله‏اش منقرض شوند و از طرفی خدائی که او را وعده نصرت داد اشتباهش ظاهر شده در میان بندگانش رسوا شود و از طرفی پسر این خدا (عباس افندی) به طوریکه ذیلا دانسته خواهد شد مشت مبارکش باز و به عذرهای بدتر از گناه متشبث شود و نداند که در برابر الواح عدیده‏ی که در حق نیکولا دعا شده چه بگوید.

و شرح قضیه اینکه از موقع صدور وعده‏های بهاء در حق امپراطور روس به بعد هر وقت هر کس از عبدالبهاء درباره‏ی امپراطور روس سؤالی کرده او به اطمینان اینکه هیچ قوه‏ی نمی‏تواند سلطان روس را مقاومت کند جواب امید بخش داده و از آن جمله خودم به کرات از عبدالبهاء شنیدم که وعده بهاء را در حق امپراطور روس وعده غیر مکذوب شمرده وی را فاتح در کل امور و سلطنت او را سلطنت ابدی می‏شمرد. و چنانکه در قضیه‏ی سپهسالار هم دانستیم حتی در بهبوحه‏ی جنگ عمومی باز به غلبه و بقاء و شئون ابدیه‏ی دولت تزاری معتمد بوده تا آنکه وعده مذکور مکذوب در آمد و چنانکه تاریخ نشان می‏دهد و بر تمام اهل عالم مبرهن است آن بیچاره با عائله‏اش منقرض شد.

یکی از بهائیان امریکا که خانمی است در میان حضرات مشارة بالبنان در حیفا از عبدالبهاء پرسید که پس چرا وعده‏ی بهاء الله درباره‏ی امپراطور روس معکوس و مکذوب شد؟ عبدالبهاء از این سئوال برآشفت و در جواب وی درماند مدتی در فکر فرو رفته بالاخره به این عذر بدتر از گناه تشبث نمود که چون در قضیه اصفهان ویزد که احباب را می‏کشتند ما به امپراطور روس تلگراف تظلم کردیم و او جوب نداد و اقدامی نکرد لهذا در وعده‏ی الهی بداء شد!!

سبحان الله ای گوش عالم بشنو ای دیده دنیا ببین که چقدر مردم را ابله شناخته‏اند و اگر در اتباع خود حق دارند که ابله‏شان بشناسند ولی سایر مردم که گوش و چشم دارند و خواهند گفت ای خدا زاده بزرگوار

اولا – خدائیکه وعده‏ی نصرت می‏داد چرا این قسمتش را فراموش کرد؟

ثانیا – شما که غیب می‏دانستید چرا آن وعده را تا سه روز قبل از قتل نیکولا تأیید می‏کردید؟

ثالثا – اگر این وعده راجع به او نبود و نبایست مصداق پیدا کند چرا او را فاتح و ذینفع در جنگ عمومی می‏خواندید؟

رابعا – شما بیست سال پیش اگر راست بگوئید به او تلگراف کرده‏اید (و حال آن که من یقین دارم دروغ است و ابدا به او تلگرافی نشده) پس چرا در این بیست سال باز به کرات وعده‏ی نصرت را تجدید می‏کردید؟

خامسا – اگر گناه جواب تلگراف ندادن این قدر بزرگ باشد که همه‏ی خدمات او را مضمحل کند و طوری مورد غضب شود که حتی بر اطفال صغیرش ابقاء نشود پس چرا ناصرالدین شاه همان شاه جباری که به قول شما نود هزار یا پنجاه هزار یا سی هزار نفر شما را کشت و به قول من با مدرک مسلمه یکی دو هزار نفر از شما را که دویست نفرشان از شما و باقی از سید باب بودند کشت (بعضی در سلطنت او این قتلها واقع شد) و هزاران خواری و پیسی بر سر شما آورد مورد غضب واقع نشد؟ بلکه تا پنجاه سال سلطنت بی‏نظیری کرد که همه‏ی سلاطین لذائذ او را رشک می‏برند!!

بلکه منکرین شما می‏توانند استدلال کنند که او به مکافات مخالفت با شما از چنین عمر و سلطنت و لذت و عشرت سرشاری بهره‏مند شد و نیکولا هم به مجازات موافقت با شما این طور منقرض و مقطوع‏النسل شد دیگر شما با چه روئی کتاب مبین و الواح سلاطین طبع می‏کنید و یا همچو پایه و اساس مردم را دعوت می‏نمائید؟

واقعا انسانی که معتقد به هیچ اصلی از اصول نیست اگر از این بیوجدان‏تر هم باشد عجبی نیست ولی از اتباع شما عجب است که اینها را ببینند و بفهمند و باز مال و جان و اهل و عیال خود را در راه شما نثار کنند. بلی می‏دانم که اتباع شما اغلبی اینها را نمی‏دانند و شما هم به هر وسیله باشد نمی‏گذارید بفهمند. و بزرگترین دلیل این قضیه آنکه هر کس از شما برگشت به تمام دسائس و حیل متشبث می‏شوید اولا کلامش در جامعه بی‏تأثیر بماند و اگر در ملل دیگری اثری کرد اقلا در اتباع شما بی‏اثر بماند چنانکه نخستین اقدام شما این است که او را به نام ازلی و ناقص و طبیعی متهم

سازید و مریدان خود را از معاشرت او و خواندن کلمات او منع نمائید. یاللعجب یک صاحب فکر در میان این گوسفندان پیدا نشد که بگوید اگر رؤسای بهائی کثافت کاریهائی در پرده ندارند چرا به محض اینکه بو میبرند که یک نفر به بهائیت بی‏عقیده شده فوری به تمام اطراف می‏نویسند و پیام می‏دهند که از صحبت آن شخص بگریزید و بپرهیزید؟ چنانکه با میرزا اسدالله اصفهانی هم ریش عباس افندی و پسرش دکتر فرید و تمدن الملک که نام توحش بر او نهادند همین معامله را کردند در حالتی که میرزا اسدالله به قول خودشان حامل عرش اعلی هم بود یعنی استخوان مجعول مجهول باب را که بعد خواهیم فهمید در چه پرده‏ی خدعه‏ی بود، از طهران به حیفا حمل کرده بود و همچنین در این اواخر میرزا علی‏اکبر رفسنجانی را که مبلغ ایران و اروپای ایشان بود و در اروپا بیدار شده دانسته بود شایعات تماما دروغ و ساخت و سازها همه بر سر پوستین ملا نصرالدین یعنی پولهای حقوق و تقدیمیهای بهائیان است فوری امر به اجتناب از او کرده او را تنها گذاشته مدتی در تحت نظر نگاهش داشتند که دانسته‏های خود را طبع و نشر نکند تا وقتی که مرحوم شد و عین این معامله را می‏خواستند با این (آواره) مجری دارند و حتی چند دفعه برای ترر کردن او هم دست و پا کردند ولی موفق نشدند. مجملا قضایا به قدری زیاد است که نمی‏دانم کدام را ذکر نمایم و از کدام درگذرم.

آیتی – صحبت بر سر بشاراتی بود که بهاء در حق دولت تزاری داده بود و عبدالبهاء آن را تأیید نموده بود و بالعکس نتیجه داد

امامن در این مسئله حیرانم که دولت روسیه که آنقدر به حضرات همراهی و خدمت کرد دیگر چرا در این اواخر در لوح عبدالبهاء به روس منحوس یاد شده است؟

آواره – مقصود از روس منحوس که عباس افندی می‏گوید روسیه‏ی کنونی است که چندان سیاست سابق تزاری را در تقویت بهائیان تعقیب نکرده است بلکه با بهائیان مثل سایرین رفتار نموده و بساط تبلیغات ایشان از رونق افتاده است – این است که آقا در لوحی روس منحوس یاد می‏کند و از طرفی هم می‏خواهد گوشزد دولت دیگری بکند که در فلسطین طرف احتیاج اوست بر اینکه ما با روسها خوب نیستیم ولی انصاف باید داد روس‏هائی که بهاء را از قتل نجات دادند و نزد ناصرالدین شاه شفاعت کردند و

روسهائی که در عشق‏آباد آزادی به آنها دادند و حتی در قضیه اصفهان می‏خواستند آنها را به تبعیت قبول نمایند جز اینکه بعد از پناهندگی انها به قنسولخانه روس معلوم شد که عده ایشان در شهر اصفهان به صد نفر نمی‏رسد و این عده کافی نیست لهذا آنها را جواب کردند و بالاخره روسها در همه جا با حضرات موافقت کردند با وجود این به محض اینکه عبدالبهاء دید روسیه منقلب شد همه خدمات را فراموش کرده برای خوش آمد دیگران روسها را به روس منحوس و انتقاد از بالشویک یا به قول عباس افندی «بالشفیک» تعبیر و تحریر نمود ولی اینهم در پرده نفاق زیرا از آن طرف به مبلغین عشق‏آبادش دستور می‏داد که به روسها بفهمانید که ما با شما هم مسلک و هم قدمیم منتهی شما به نام مسلک و ما به نام مذهب می‏خواهیم دنیا را اشتراکی نمائیم و تغییراتی بر احکام و تعالیم خود می‏نوشتند و به دست و پای روسها می‏انداختند و چند سفر سید مهدی مبلغ را به مسکو فرستاد ولی روسها نه این سخنان را باور می‏کردند و نه چندان سختی با حضرات می‏نمودند. اکنون یک همچو مردمانی آیا تصور می‏شود که اگر مثلا انقلابی در انگلستان بشود آنها چه می‏کنند؟ بدون شبهه فوری یک کلمه قافیه مانند روس منحوس برای انگلیس پیدا کرده او را با آن قافیه ذکر می‏نمایند و شاید گناهی هم برای او جسته مثلا بگویند چون عبدالبهاء به لندن ورود فرمود ژرژ انگلستان استقبال نکرد یا ایشان طالب ملاقات او شدند اجازه نداد لهذا اوضاع او دگرگون گردید. چنانکه در حق نیکولا گفتند و در قضیه‏ی محمد علی میرزا و قاجاریه هم خواهیم رسید به اقوال و اعمال رنگارنگ حضرات مجملا بعد از وفات عبدالبهاء کنیز عزیزی که جانشین او شد (شوقی افندی) می‏خواست بر قدم پدر برود و اسمی از روس ببرد و نزد رقبای او خودنمائی کند ولی نمی‏دانست چه بنویسد و چه بگوید لهذا در لوحی که ذکر حجاب می‏کند بهائیان روسیه (یعنی ترکستان و قفقاز) را به حجاب دلالت می‏کند!! و چون ذکر حجاب در کتاب اقدس بهاء نیست تکیه‏ی این را به مرام روسها حرکات… کرده‏اند شما حجاب کنید! ملاحظه شود چقدر گوینده احمق و باورکنندگان احمق‏ترند که تغییر حکم یک کتاب شریعتی خود را در روی چنین پایه‏ی موهومی قرار داده دورا دور سخنان مردم را یا باور کرده یا از راه حیله خود را به صورت باور کردگی در آورده می‏فهماند که مثلا روس‏ها اشتراک

فراش دارند در حالتی که تا دیروز مبلغین بهائی بغمزولمز می‏فهمانیدند که ما حجاب و.. نداریم و با شما هم مسلکیم دیروز عباس افندی می‏نوشت «رب‏اید حضرة الدولة البهة الروسیه» و امروز می‏نویسد «روس منحوس»