آیتی – پس خصائص بهائیت چیست؟ و به چه وسیله و حیله مردم را میفریبند؟
آواره – بهائیان سه رشته از مطلب داشته و دارند که آن را وسیلهی فریب مردم قرار دادهاند و بعضی از مخدوعین از روی عقیده باور کرده پارهای از خادعین هم از روی دسیسه به آن استدلال مینمایند. اول – پیشگوئیهائی نسبت به بهاء و عبدالبهاء میدهند که در فلان وقت خبر دادهاند و واقع شده. دوم – نفوذ فوقالعادهای نسبت میدهند که در امر بهائی حاصل شده در شرق شهرت میدهند که نفوذ آن در غرب زیاد است و در غرب میگویند که در شرق این مذهب خیلی نافذ است و حال آنکه هر دو دروغ است. سوم – خصائصی را میگفتند که در این شریعت است از اینکه صاحب این امر خیری را برای خود نخواسته و اولاد خود را ذینفع در مادیات و ریاست قوم قرار نداده بلکه اساس را بر انتخاب و پایه را بر اجتماع نهاده اکنون خواهیم فهمید که در هر یک از آنها چه خدعهائی بوده و برای هر کدام تا چه اندازه قدر و قیمت مینماید و چگونه هر سه رشته پنبهاش پنبه شده و محلوج و محلوجش هباء منثورا گشته.
آیتی – اولاد عنوان غیب گوئی بهاء و عبدالبهاء را باید فهمید که چگونه بوده است و چرا مخفی مینماید اگر این عنوان راست بود بایستی در شرق و غرب منتشر شده باشد و حال آنکه بالعکس بهائیان همهی قضایا را حتی الواحی که به این گونه امور مربوط است مستور میدارند
آواره – بلی سالها بود میشنیدم که بهاء مثلا خبر از ذلت ناپلیون
داد و پس از یک سال از صدور لوح ناپلیون جنگ بین فرانسه و آلمان واقع شد و آن جنگ به ذلت ناپلیون منتهی گشت اما بر عموم دانشمندان پوشیده نیست که صحت و سقم این گونه امور بر جمهور مستور است مگر کسی که بخواهد تاریخ بنگارد و ناچار شود که امور را کاملا تحقیق نماید در این هنگام طبعا آگاه بر مواقع تصنع خواهد شد و چون من میخواستم تاریخ این طایفه را جمع و تألیف کنم به این به قضیه که رسیدم بر حسب شهرتی که در بین خودشان دارد آن را از مسلمیات میپنداشتم چه که به قدری حضرات این واقعه را جدی تلقی مینمایند که انسان چارهای جز قبول ندارد خصوصا با توضیحی که عبدالبهاء در کتاب مفاوضات داده و نام قیصر کتفاگورا برده که واسطهی ابلاغ و ارسال آن لوح بوده و لهذا عینا این قضیه را در تاریخ درج کردم بعد از این مقدمه یکی از بهائیان عکا گفت آن لوح اول که بهاء الله جهة ناپلئون نوشتهاند نزد من است چه که در این لوح عربی مشهور که ذکر ذلت ناپلئون است و در ضمن سورهی هیکل در بمبئی به نام کتاب مبین طبع شده مذکور است که از پیش لوحی را نزد تو فرستادیم و تو به آن اعتناء نکردی لهذا در اینجا ذلت ترا بیان میکنیم خلاصه من طالب شدم آن لوح را ببینم زیرا آن لوح اول طبع نشده و نسخهاش هم به کسی نداده و نمیدهند و مخفی میکردند و بهائیان هم عموما از آن بیخبرند این بهائی عکائی که نامش حاج علی یزدی است گمان کرد ابراز این لوح خدمتی است به عالم بهائیت لهذا آن را به من داد بعد از ملاحظه یقین کردم که قضیه چنانکه مشهور است و خودم هم در تاریخ نوشتهام نیست بلکه یک تقلب و تصنعی زیر پرده دارد لهذا در صدد بر آمدم که قیصر را بشناسم و بدانم او واسطه ابلاغ کدام لوح بوده تا آنکه معلوم شد که این قیصر شخص تاجری بوده که فقط به لغت فراسنه آشنا بوده و اصلا رابطهای با دولت نداشته بهاء لوحی فارسی که فی الحقیقة عریضه عاجزانهای است به ناپلئون نوشته خواسته است که خود و اتباع خود را در پناه ناپلیون در آورد بلکه از آن راه تبعیت بتواند نوایای خائنانه خود را مجری دارد اما بدبختی از دو جهت او را احاطه کرده یکی آنکه قیصر آن را ابلاغ نکرده و یا نتوانسته است ابلاغ بکند دیگر آنکه در همان ایام بین فرانسه و آلمان جنگ شروع شده و ناپلیون را دورهی اقتدار به سر آمده بعد از ظهور این دو بدبختی حضرات دیدند چه کنند که این واقعه
در پرده بماند چه اگر آن عریضهی خاضعانهشان که نزد قیصر است بیرون آید موجب افتضاح است و هر کسی خواهد گفت کسی که خود را خدا و خالق ارضین و سماوات خوانده و به بنده خود ناپلئون پناهنده شد و آن بنده هم زنده و پاینده نماند و نتوانسته است کاری برای خدای خود صورت دهد لهذا فورا نعل واژگونه را سوار کرده لوح دیگر به عربی و پر طنطنه نوشتند و در آنجا خبر از ذلت ناپلئون دادند در حالتی که او شاید دو سه ماه بود که به ذلت رسیده بود بالاخره آن لوح را با خدعه و مکرهائی که مخصوص عبدالبهاء بود در میان اتباع انتشار داده گفتند این لوحی است که یک سال قبل از قلم اعلی نازل شده است و در این لوح خبر از ذلت کنونی ناپلئون داده شده است! و حال آنکه لوح یک سال قبل در بغل قیصر کتفاکو بود و مشتمل بر عجز و لابه و التماس بود و چون دیدند ممکن است قیصر این قضیه را تکذیب کند و بگوید لوح یک سال قبل این است که نزد من است و این لوح تازه صادر شده لذا اتباع را از معاشرت قیصر منع کرده شهرت دادند که قیصر با حضرات ازلی رابطه دارد و نفس او سم است به او نزدیک نشوید که شما را هلاک میسازد باری این است شرح قضیه پس معلوم شد که بهاء خبر از ذلت ناپلئون نداده بلکه به عزت او امیدوار و مطمئن بوده و عریضه عاجزانه به نام او بیرون داده نهایت آنکه به اجابت نرسیده و فوری پلتیک را سوار کردهاند و قضیه را معکوس جلوه دادند و چند فقره از آن عریضه که گفته میشود و قدغن شده به کسی ندهند این است بعد از عنوان و عربیهائی که مخصوص الواح است میگوید.
»عرض این بنده آنکه بیست و پنج سنه میشود که جمعی از عبادش نیاسودهاند و آنی مستریح نبودهاند لازال بسطوت غضب مبتلا و به شئونات قهر معذب…. تا آنجا که میگوید کلمهای از لسان مبارک شاهنشاه زمان (یعنی ناپلئون!) به سمع مظلومین رسید که فی الحقیقة ملک کلام است…. و آن این بوده که بر ماست دادخواهی مظلومان و فریادرسی واماندگان صیت عدل و داد سلطان جمع کثیری را امیدوار نموده تفقد حال مظلومان از شیم سلطان چهان است و توجه به احوال ضعیفان از خصلت ملیک زمان حال مظلومی در ارض شبه این مظلومان نبوده و نیست و ضعیفی نظیر این آوارگان مشهور نه… خواهش این عباد آنکه نظر رحمتی فرمایند تا
جمیع در ظل حمایت سلطان ساکن و مستریح شوند (انتهی) حال ملاحظه شود آن خدائی که این طور به بنده خود ناپلئون التماس میکند همینکه شنید دورهی اقتدار ناپلئون سپری شده و این تضرع نامهی به دست او نرسیده است فورا قلم قهر کشید و غیب گوئی آغاز کرد که اعزک غرک یا ایها الغافل المغرور انا نری الذلة تسعی ورائک و انت من الغافلین سبحان الله که در این عالم چه خبری است یک دستهی برای گول زدن مردم چقدر ساعیاند و یک دسته برای گول خوردن چقدر حاضر! بیست سال خودم در این شبهه بودم که شاید بهاء الله یک پیشگوئی کرده و آیا پیشگوئی را بر چه حمل میتوان کرد؟ بعد از بیست سال میفهمم که پیشگوئیها همه پسگوئیهائی است که در موقع خبط و اشتباه بدین لباسها در آمده است بلی یک کلمهی حنین برلین در کتاب اقدس است که آن هم دلالت بر هیچ چیز ندارد اولا این کلمه بر اثر همان قضیهی ناپلئون است که چون حضرات دیدند که ناپلئون با آن عظمت به ذلت مبتلا شد با خود گفتند لابد یک وقتی در آلمان هم خبری خواهد شد این است که خطاباتی به ملک برلین کرده و شرح حال ناپلئون را بیان میکند تلویحا و آخر هم جرئت نمیکند بگوید تو هم مثل او خواهی شد زیرا شاید نشد این است که پیچ و تاب به مطلب داده میگوید «نسمع حنین البرلین» برای آنکه هر قضیهای که رخ دهد بتوان این وصله را به آن چسباند و گفت این است حنین برلین و برای این حنین برلین بهائیان چه بد مستیها کردند و بکلی از این نکته بیخبر که حنین برلین یک حرف فارغی است که هیچ مطلبی را متضمن نیست اگر مقصود از این کلمه این باشد که مسبب جنگ بینالمللی برلین که مرکز آلمان است دچار خسارات شده نالهاش بلند میشود پس چرا از نالهای بلژیک و اطریش و روسیه و ترکیه و سایر ممالک ذکری نشده؟ چه که نالهی صرب و بلژیک بلندتر و خسارات ترکیه و روسیه بیشتر از برلن بوده بلکه دولت آلمان نسبت به بعضی دیگر از دول مانند اطریش و امثال آن چندان گم کرده نداشته و تاکنون هم هنوز اقتدارات باطنی خود را از دست نداده است.
آیتی – شاید بعضی تصور کنند که ذکر اینگونه قضایای مسلمه زائد است چه که احدی تصوری در حق بهاء و عبدالبهاء راجع به این امور نداشته حتی خیال این هم نکرده و نمیکند که شاید ایشان غیر از بشرند و نظریاتشان به خطا نرفته و نمیرود پس ذکر اینگونه امور را چه ثمری
حاصل است ولی هر کس با (گوسفندان) آشنا باشد میداند که ذکر اینگونه مسائل مهمتر از هر چیز است زیرا گوسفندان بهائی به قسمی در این مسائل راه را گم کرده و دروغها را زیاد نمودهاند که حتی به یک صورت جدی واقعی در کتب و تواریخ خود نگاشته و مورد استدلال قرار دادهاند از ادلهی حقیقت شمردهاند که بهاء فلان غیب گفته و عبدالبهاء فلان پیشگوئی کرده پس لازمتر از همهی مطالب این است که از روی یقین و اطلاع کامل دانسته شود که نه تنها رؤسای این گوسفندان از غیب خبری نداشتهاند بلکه به قدر مردمان سیاسی دانشمندی از قبیل تولستوی و غیره هم نتوانسته از قرائن استنتاج نتائج نمایند و بفهمند و بگویند که آتیهی سیاست دنیا چه صورتی را خواهد داشت و امری عجیب است که گوسفندان خدا از طرفی علم غیب را از تمام انبیاء سلب مینمایند و از طرفی به رؤسای خود نسبت میدهند و این است از آن مواردیکه انسان را بر حمق بعضی و بر خدعهی بعض دیگرشان آگاه میسازد اکنون وعدهی که به امپراطور روسیه داده شد باید انجاز شود زیرا در طی حکایت سپهسالار اظهار شد که راجع به آن موضوع اطلاعاتی نزد من است که در موقع خود ذکر خواهد شد.
آواره – بلی آن اطلاعات از این قرار است. چون امپراطور روسیه حضرات بهائی را در عشقآباد تقویت و آزاد نموده اجازهی ساختن مشرق الاذکار داد و از طرفی به تصدیق خودشان نجات بهاء از زندان طهران در بادی امر به واسطهی التجاء و بستگی ایشان به سفارت روس شد. چنانکه یک برادر بهاء میرزا حسن هم به طوری که تاریخ شاهد است منشی سفارت روس بوده است و عبدالبهاء هم در مقاله سیاح میگوید بهاء را با غلام دولت روس به بغداد فرستادند مجملا در ابتداء بهائیان اتکال غریبی به امپراطوری روسیه داشتند و معلوم نشده است که دولت تزاری چه سیاستی را در نظر داشته که یک مساعدتهای انکار نشدنی به حضرات کرده است از این رو بهاء در موقعی که در خلصهی وحی و الهام رفته و قلیان غیب گوئیش گل کرده و الواحی برای سلاطین نوشته (اگر چه آن الواح از زیر دوشک او تا مدتها بیرون نیامده و پس از خروج هم مانند عقرب کاشان به غیر نزده و تنها برای گوسفندان مدرک شده) در لوح امپراطور روسیه که بدین طمطراق شروع شده «ان یا ملک الروس اسمع نداء الله ملک المهیمن القدوس» وعدههای نصرت و فتح
به سلطان روس داده و برخلاف معتقدات تمام ملل که «وعد الله غیر مکذوب» است. یعنی اگر وعده از طرف خدا باشد باید انجاز شود و دروغ بیرون نیاید اینجا بدبختانه وعده خدای گوسفندان مکذوب در آمد به قسمی که همهی عالمیان دیدند و فهمیدند که از طرفی پادشاهی که بهائیان را تقویت کرد جزایش این شد که پس از اندک زمانی خود و عائلهاش منقرض شوند و از طرفی خدائی که او را وعده نصرت داد اشتباهش ظاهر شده در میان بندگانش رسوا شود و از طرفی پسر این خدا (عباس افندی) به طوریکه ذیلا دانسته خواهد شد مشت مبارکش باز و به عذرهای بدتر از گناه متشبث شود و نداند که در برابر الواح عدیدهی که در حق نیکولا دعا شده چه بگوید.
و شرح قضیه اینکه از موقع صدور وعدههای بهاء در حق امپراطور روس به بعد هر وقت هر کس از عبدالبهاء دربارهی امپراطور روس سؤالی کرده او به اطمینان اینکه هیچ قوهی نمیتواند سلطان روس را مقاومت کند جواب امید بخش داده و از آن جمله خودم به کرات از عبدالبهاء شنیدم که وعده بهاء را در حق امپراطور روس وعده غیر مکذوب شمرده وی را فاتح در کل امور و سلطنت او را سلطنت ابدی میشمرد. و چنانکه در قضیهی سپهسالار هم دانستیم حتی در بهبوحهی جنگ عمومی باز به غلبه و بقاء و شئون ابدیهی دولت تزاری معتمد بوده تا آنکه وعده مذکور مکذوب در آمد و چنانکه تاریخ نشان میدهد و بر تمام اهل عالم مبرهن است آن بیچاره با عائلهاش منقرض شد.
یکی از بهائیان امریکا که خانمی است در میان حضرات مشارة بالبنان در حیفا از عبدالبهاء پرسید که پس چرا وعدهی بهاء الله دربارهی امپراطور روس معکوس و مکذوب شد؟ عبدالبهاء از این سئوال برآشفت و در جواب وی درماند مدتی در فکر فرو رفته بالاخره به این عذر بدتر از گناه تشبث نمود که چون در قضیه اصفهان ویزد که احباب را میکشتند ما به امپراطور روس تلگراف تظلم کردیم و او جوب نداد و اقدامی نکرد لهذا در وعدهی الهی بداء شد!!
سبحان الله ای گوش عالم بشنو ای دیده دنیا ببین که چقدر مردم را ابله شناختهاند و اگر در اتباع خود حق دارند که ابلهشان بشناسند ولی سایر مردم که گوش و چشم دارند و خواهند گفت ای خدا زاده بزرگوار
اولا – خدائیکه وعدهی نصرت میداد چرا این قسمتش را فراموش کرد؟
ثانیا – شما که غیب میدانستید چرا آن وعده را تا سه روز قبل از قتل نیکولا تأیید میکردید؟
ثالثا – اگر این وعده راجع به او نبود و نبایست مصداق پیدا کند چرا او را فاتح و ذینفع در جنگ عمومی میخواندید؟
رابعا – شما بیست سال پیش اگر راست بگوئید به او تلگراف کردهاید (و حال آن که من یقین دارم دروغ است و ابدا به او تلگرافی نشده) پس چرا در این بیست سال باز به کرات وعدهی نصرت را تجدید میکردید؟
خامسا – اگر گناه جواب تلگراف ندادن این قدر بزرگ باشد که همهی خدمات او را مضمحل کند و طوری مورد غضب شود که حتی بر اطفال صغیرش ابقاء نشود پس چرا ناصرالدین شاه همان شاه جباری که به قول شما نود هزار یا پنجاه هزار یا سی هزار نفر شما را کشت و به قول من با مدرک مسلمه یکی دو هزار نفر از شما را که دویست نفرشان از شما و باقی از سید باب بودند کشت (بعضی در سلطنت او این قتلها واقع شد) و هزاران خواری و پیسی بر سر شما آورد مورد غضب واقع نشد؟ بلکه تا پنجاه سال سلطنت بینظیری کرد که همهی سلاطین لذائذ او را رشک میبرند!!
بلکه منکرین شما میتوانند استدلال کنند که او به مکافات مخالفت با شما از چنین عمر و سلطنت و لذت و عشرت سرشاری بهرهمند شد و نیکولا هم به مجازات موافقت با شما این طور منقرض و مقطوعالنسل شد دیگر شما با چه روئی کتاب مبین و الواح سلاطین طبع میکنید و یا همچو پایه و اساس مردم را دعوت مینمائید؟
واقعا انسانی که معتقد به هیچ اصلی از اصول نیست اگر از این بیوجدانتر هم باشد عجبی نیست ولی از اتباع شما عجب است که اینها را ببینند و بفهمند و باز مال و جان و اهل و عیال خود را در راه شما نثار کنند. بلی میدانم که اتباع شما اغلبی اینها را نمیدانند و شما هم به هر وسیله باشد نمیگذارید بفهمند. و بزرگترین دلیل این قضیه آنکه هر کس از شما برگشت به تمام دسائس و حیل متشبث میشوید اولا کلامش در جامعه بیتأثیر بماند و اگر در ملل دیگری اثری کرد اقلا در اتباع شما بیاثر بماند چنانکه نخستین اقدام شما این است که او را به نام ازلی و ناقص و طبیعی متهم
سازید و مریدان خود را از معاشرت او و خواندن کلمات او منع نمائید. یاللعجب یک صاحب فکر در میان این گوسفندان پیدا نشد که بگوید اگر رؤسای بهائی کثافت کاریهائی در پرده ندارند چرا به محض اینکه بو میبرند که یک نفر به بهائیت بیعقیده شده فوری به تمام اطراف مینویسند و پیام میدهند که از صحبت آن شخص بگریزید و بپرهیزید؟ چنانکه با میرزا اسدالله اصفهانی هم ریش عباس افندی و پسرش دکتر فرید و تمدن الملک که نام توحش بر او نهادند همین معامله را کردند در حالتی که میرزا اسدالله به قول خودشان حامل عرش اعلی هم بود یعنی استخوان مجعول مجهول باب را که بعد خواهیم فهمید در چه پردهی خدعهی بود، از طهران به حیفا حمل کرده بود و همچنین در این اواخر میرزا علیاکبر رفسنجانی را که مبلغ ایران و اروپای ایشان بود و در اروپا بیدار شده دانسته بود شایعات تماما دروغ و ساخت و سازها همه بر سر پوستین ملا نصرالدین یعنی پولهای حقوق و تقدیمیهای بهائیان است فوری امر به اجتناب از او کرده او را تنها گذاشته مدتی در تحت نظر نگاهش داشتند که دانستههای خود را طبع و نشر نکند تا وقتی که مرحوم شد و عین این معامله را میخواستند با این (آواره) مجری دارند و حتی چند دفعه برای ترر کردن او هم دست و پا کردند ولی موفق نشدند. مجملا قضایا به قدری زیاد است که نمیدانم کدام را ذکر نمایم و از کدام درگذرم.
آیتی – صحبت بر سر بشاراتی بود که بهاء در حق دولت تزاری داده بود و عبدالبهاء آن را تأیید نموده بود و بالعکس نتیجه داد
امامن در این مسئله حیرانم که دولت روسیه که آنقدر به حضرات همراهی و خدمت کرد دیگر چرا در این اواخر در لوح عبدالبهاء به روس منحوس یاد شده است؟
آواره – مقصود از روس منحوس که عباس افندی میگوید روسیهی کنونی است که چندان سیاست سابق تزاری را در تقویت بهائیان تعقیب نکرده است بلکه با بهائیان مثل سایرین رفتار نموده و بساط تبلیغات ایشان از رونق افتاده است – این است که آقا در لوحی روس منحوس یاد میکند و از طرفی هم میخواهد گوشزد دولت دیگری بکند که در فلسطین طرف احتیاج اوست بر اینکه ما با روسها خوب نیستیم ولی انصاف باید داد روسهائی که بهاء را از قتل نجات دادند و نزد ناصرالدین شاه شفاعت کردند و
روسهائی که در عشقآباد آزادی به آنها دادند و حتی در قضیه اصفهان میخواستند آنها را به تبعیت قبول نمایند جز اینکه بعد از پناهندگی انها به قنسولخانه روس معلوم شد که عده ایشان در شهر اصفهان به صد نفر نمیرسد و این عده کافی نیست لهذا آنها را جواب کردند و بالاخره روسها در همه جا با حضرات موافقت کردند با وجود این به محض اینکه عبدالبهاء دید روسیه منقلب شد همه خدمات را فراموش کرده برای خوش آمد دیگران روسها را به روس منحوس و انتقاد از بالشویک یا به قول عباس افندی «بالشفیک» تعبیر و تحریر نمود ولی اینهم در پرده نفاق زیرا از آن طرف به مبلغین عشقآبادش دستور میداد که به روسها بفهمانید که ما با شما هم مسلک و هم قدمیم منتهی شما به نام مسلک و ما به نام مذهب میخواهیم دنیا را اشتراکی نمائیم و تغییراتی بر احکام و تعالیم خود مینوشتند و به دست و پای روسها میانداختند و چند سفر سید مهدی مبلغ را به مسکو فرستاد ولی روسها نه این سخنان را باور میکردند و نه چندان سختی با حضرات مینمودند. اکنون یک همچو مردمانی آیا تصور میشود که اگر مثلا انقلابی در انگلستان بشود آنها چه میکنند؟ بدون شبهه فوری یک کلمه قافیه مانند روس منحوس برای انگلیس پیدا کرده او را با آن قافیه ذکر مینمایند و شاید گناهی هم برای او جسته مثلا بگویند چون عبدالبهاء به لندن ورود فرمود ژرژ انگلستان استقبال نکرد یا ایشان طالب ملاقات او شدند اجازه نداد لهذا اوضاع او دگرگون گردید. چنانکه در حق نیکولا گفتند و در قضیهی محمد علی میرزا و قاجاریه هم خواهیم رسید به اقوال و اعمال رنگارنگ حضرات مجملا بعد از وفات عبدالبهاء کنیز عزیزی که جانشین او شد (شوقی افندی) میخواست بر قدم پدر برود و اسمی از روس ببرد و نزد رقبای او خودنمائی کند ولی نمیدانست چه بنویسد و چه بگوید لهذا در لوحی که ذکر حجاب میکند بهائیان روسیه (یعنی ترکستان و قفقاز) را به حجاب دلالت میکند!! و چون ذکر حجاب در کتاب اقدس بهاء نیست تکیهی این را به مرام روسها حرکات… کردهاند شما حجاب کنید! ملاحظه شود چقدر گوینده احمق و باورکنندگان احمقترند که تغییر حکم یک کتاب شریعتی خود را در روی چنین پایهی موهومی قرار داده دورا دور سخنان مردم را یا باور کرده یا از راه حیله خود را به صورت باور کردگی در آورده میفهماند که مثلا روسها اشتراک
فراش دارند در حالتی که تا دیروز مبلغین بهائی بغمزولمز میفهمانیدند که ما حجاب و.. نداریم و با شما هم مسلکیم دیروز عباس افندی مینوشت «رباید حضرة الدولة البهة الروسیه» و امروز مینویسد «روس منحوس»