جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عبدالبهاء نماز جمعه میخواند

زمان مطالعه: 4 دقیقه

روزهای آدینه پیش از نیمروز به مسجد می‏رفت و پشت سر پیشوای مسلمانان سنی که در آنجا روش حنفی داشتند دست بسته نماز می‏خواند و خود را مسلمان می‏نمود و در ماه رمضان هم، خویش را روزه دار نشان می‏داد و گاهی که در انجمنی با دانشمندان و بزرگان مسلمان روبرو می‏شد از برتری کیش مسلمانی سخن می‏گفت و چنان رفتار می‏کرد که مردم آن سرزمین آنها را مسلمان می‏دانستند و گمان نمی‏کردند که دینی تازه آورده‏اند و فرمانهای قرآن را سترده و به جای نماز و روزه و دستورهای دیگر مسلمانی چیز تازه‏ای آورده‏اند و فرمانهای نوی بکار بسته و اگر می‏پرسیدند چرا خویشتن را بهائی می‏نامید؟ می‏گفت: «بهائی دین جداگانه نیست شاخه‏ای از مسلمانی است«. به خط من روزی به یکی که این پرسش را کرده بود به تازی نوشت: «اما التسمیتة بالبهائیة کتسمیة بالشاذلیة» می‏گوید: نام نهادن به بهائی‏گری چون نام نهادن به گروه شاذلی‏هاست: شاذلی یک دسته از خداشناسانند که پیرو کیش مسلمانیند ولی نام شاذلی بر خود نهاده‏اند. من در عکا سرکرده‏ی این گروه را که

نامش شیخ محمود شاماتی و به سراغ عبدالبهاء آمده بود دیدم، چون درویشان خودمان بودند که خویش را بیداردل و آگاه روان می‏دانستند.

آنچه به این کار کمک می‏کرد شیعی بودن ایرانیان بود که چون بهاء از ایران بیرون آمد و شیعه‏ی ایرانی به سه جانشین پیغمبر ناسزا می‏گفتند و بهاء آنها را از این کار نکوهید، آن دسته که پیرو او شدند و جانشینان پیغمبر را دوست گرفتند بهائی نامیده شدند. این سخنان دریافت مردم آن سرزمین بود و در این باره از گفتارهای بهاء، رندان بهائی گواه‏ها هم می‏آوردند. چه بها در نامه‏ها و دفترهای خود شیعه را دروغزن و بدآئین دانسته و هر جا نام شیعه را برده واژه‏ی «شنیعه» را هم به دنبالش آورده که به فارسی زشت کار می‏گویند و به بسیاری از دانشمندان شیعه پاینام‏های زشت داده چون شادروان آقانجفی را گرگ و فرزندش را گرگ زاده و امام جمعه اصفهان را مار خوش خط و خال و بسیاری دیگر را به نامهای زشت خوانده است که اکنون از آن می‏گذریم.

در نزد دیگران و کسانی که دنبال دینداری نمی‏رفتند عبدالبهاء این کیش را مانند دین‏های گذشته به شمار نمی‏آورد و می‏گفت: مردم گرفتار بدبختی و جنگ و خونریزی و آزمندی بودند بها آمد و چیزهائی آورد که به درد مردم می‏خورد و آنها را به آسایش می‏رساند. گاهی که دانشمندان فرنگ به نزدش می‏آمدند و می‏پرسیدند شما بها را چه می‏دانید؟ در پاسخ می‏گفت: ما بها را استاد و پرورش دهنده‏ی مردم جهان براستی و درستی و پاکی و آزادگی می‏دانیم. دیگر سخن از اینکه بها فرستاده‏ی خدا و

برتر از همه پیغمبران است و از جهان بالا به او کمک می‏رسد و یا خدائی است که در جامه‏ی آدمی پدیدار شده در میان نبود. عبدالبهاء در زندگی مانند بها نبود از او ساده‏تر و بی‏آلایش‏تر زندگی می‏کرد و اگر در میان پیروانش کسی را می‏دید که هوشیار است و آمادگی دانش و هنری دارد او را بر نزدیکان برتری می‏داد.

به هیچ یک از دختران و نواده‏ها و دامادها پاینامی نداد. و گاهی از کسان خود گله می‏کرد. و از آنها دلتنگی داشت. روزی من از سرماخوردگی ناخوش شدم چنانکه نتوانستم از خانه بیرون بیایم و از بامداد تا روز دیگر آسایش گزیدم و تنها در آنجا ماندم، گاه فرورفتن آفتاب دیدم یکی در خانه را می‏زند نزدیک در رفتم و گفتم کیست؟ عبدالبها گفت: شاید نخواهد بگوید که کیست؟ بی‏درنگ در را گشودم پرسید: چگونه‏ای؟ گفتم: در پرتو بخشش و نوازش سرکار آقا بسیار خوب آنگاه نشست و سخن آغاز کرد و سپاس بر گردن من نهاد و در میان سخن گفت: ای صبحی! ببین تا چه اندازه مهربانم چون دانستم که تو را ناخوشی پیش آمده به سراغت آمدم. خواهد آمد روزگاری که تو در همین جا بیمار خواهی شد و کسی از تو دلجویی نخواهد کرد آنگاه به یاد من خواهی افتاد و خواهی گفت: فلانی چه اندازه مهربان بود. براستی چنین بود هر چند من پس از عبدالبها در آنجا نبودم و اگر بودم بدتر از آنرا می‏دیدم ولی در ایران هم مرا آسوده نگذاشتند و رشک بردند و مرا آزار دادند که برایتان گزارش آنرا خواهم داد.

بسیاری مهر و دوستی که عبدالبها به یکی دو تن نشان می‏داد

خویشاوندان خود را به رشک می‏آورد و گاهی نزد این و آن گله می‏کردند که چرا باید عبدالبها دیگران را بر ما برتری بنهد و این را نمی‏دانستند که این برتری از راه نیازمندی است که او به آنها دارد و چون از آنها راستی و درستی دیده به زبان گرامیشان می‏دارد (و گر نه آنچه از ایران پول و خواسته و پیشکش می‏فرستند همه به کار خوشی و آسایش دامادها و دخترها و نواده‏ها می‏رسد. خوراک و پوشاک و گردش و هر گونه هزینه‏ی دوروبریهای عبدالبها از پولی بود که بهائیان ایران می‏فرستادند از درآمد خود صد نوزده به او می‏دادند و بسا خویشاوندان کسانی که این پولها را با دست حاجی امین برای عبدالبها می‏فرستادند گرسنه بودند(.

از این رو بود که دخترها و بستگان نزدیک عبدالبها گاهی از بها یاد می‏کردند و در میان سخن می‏گفتند: آن دلبستگی که بها به خویشاوندان خود داشت عبدالبها ندارد و هم ارزشی را که او به کسان خود می‏گذاشت این نمی‏گذارد. از بزرگ منشی بها سخنها می‏گفتند که درست دستگاهش مانند دستگاه پادشاهان بود، گاهی بر اسب می‏نشست و گردش سواره می‏کرد و به روش پادشاهان دو تن از پسرهای کوچکش پیشاپیش او می‏رفتند سپس خود بها و بدنبالش پیروان می‏رفتند و فر و شکوه به او می‏دادند.

داستان سوار شدن و اسب تازی او را در بیرون من از عبدالبها و دیگران بارها شنیدم. و پرده‏ای از نگارگری بدستم آمد که در برابر کاخ بهجی در دشت عکا به همان آئین که می‏گفتند در گردش است و چنانکه می‏بینید در این پیکره استادی به کار برده و هر کس عکس بها را دیده است بی‏گمان

در می‏یابد که یک سر مو این پرده با آن عکس جدائی ندارد. بها خوش داشت که پیروی آئین و روش پادشاهان بکند چنانکه می‏بینید در گفته‏ها و نوشته‏هایش به پیروان خود مانند پادشاهان، ما چنین فرمودیم و چنان دستور دادیم می‏گفت و از آن هم گام فراتر می‏نهاد آنانرا بنام ای بنده‏ی من! ای پسر کنیز من! می‏خواند به هر یک از فرزندان و نزدیکان خود پاینا می‏داد و چنانکه پادشاهان گذشته به گرامی‏ترین زن خود «مهد علیا» می‏گفتند او نیز مادر غصن اکبر را مهدعلیا نامید که از پیش گفتیم.