امروز در جمیع جهان افکار مادیه انتشار یافته – (تا اینجا که محل مقصود است ملاحظه فرمائید که) جمیع کاینات اسیر طبیعت هستند و در تحت حکم و قانون عمومی طبیعت حتی کاینات عظیمه یعنی این اجسام نورانیه عظیمهی آسمانی با آن عظمت اسیر حکم طبیعتاند به قدر ذره از قانون طبیعت تجاوز نتوانند و از مدار خویش ابدا انفکاک ننمایند و این کرهی ارض با این جسامت و جمیع کاینات ارضی اسیر طبیعتاند حتی نباتات و حیوانات خلاصه جمیع کاینات کلیه و کاینات جزئیه به سلاسل و اغلال طبیعت محکم بسته ذرهی تجاوز نتوانند مگر انسان که مظهر ودیعه ربانیه است و مرکز سنوحات رحمانیه ملاحظه نمائید که به قانون طبیعت انسان اسیر درندگان است ولی انسان درندگان را اسیر نماید انسان اعصار حاضره را به جهة قرون آتیه میراث علم و دانش گذارد به قانون طبیعت اثر و مؤثر با یکدیگر همعنان است به فقدان مؤثر اثر مفقود اما آثار انسان بعد از ممات ظاهر و آشکار انسان مخالف قانون طبیعت شجر بیثمر باثمر نماید انسان مخالف قانون طبیعت مسمومات که باعث ممات است وسیلهی حیات کند و در مقام علاج به کار برد انسان جمیع کنوز ارض یعنی معادن را که به قانون طبیعت مکنون و مستور است ظاهر و آشکار مینماید انسان به قانون طبیعت ذیروح خاکی است ولی به قوهی معنویه این قوانین محکمهی طبیعت را میشکند و شمشیر از دست طبیعت گرفته و بر فرق طبیعت میزند در هوا پرواز مینماید بر روی دریا میتازد در زیر آب میرود انسان کاشف اسرار طبیعت است ولی طبیعت کاشف اسرار انسان نه و آن حقایق و اسرار را از حیز غیب به عرصهی شهود میآورد با شرق و غرب در یک دقیقه مخابره مینماید این مخالف قانون طبیعت است صوت آزاد در آلتی حصر و حبس نماید و این مخالف قانون طبیعت است در مرکز خویش استقرار دارد و با محلات بعیده مذاکره و مشاوره و مکالمه نماید و این خلاف قانون طبیعت است (تا پس از دو صفحه از این مکررات) با وجود این براهین واضحه چقدر انسان غافل است که پرستش طبیعت کند و خود را بندهی طبیعت شمرد با وجود این شخص خویش را فیلسوف عظیم داند سبحان الله این چه غفلت است این چه نادانی است الی آخر ما قال و در آخر خطابهی 10 اکتبر 1912 که در سانفرانسیسکو ادا کرده پس از
آنکه تمام این حرفها را تکرار نموده هی با الفاظ مکرره پی در پی این قوانین را میشمارد در پایان میگوید – بعضی از پرفسورها و فلاسفه میگویند که ما به نهایت درجه دانائی و فضل رسیدهایم ما به حقیة آن حقایق پی بردهایم ما به اسرار وجود پی بردهایم ما ماهیت جمیع اشیاء کونیه را فهمیدهایم چیز دیگر غیر از محسوس هیچ چیزی نیست! همین محسوس حقیقت است و آنچه غیر محسوس است مجاز است و وهم و لایق فکر و ذکر نه عجب است که انسان بیست سال زحمت میکشد در مدارسی تحصیل میکند تا به این مقام میرسد که منکر غیر محسوسات میگردد ولی حیوان بدون زحمت گاو بدون تحصیل منکر جمیع معقولات بل گاو اعظم فیلسوف طبیعی است زیرا هیچ چیز غیر از محسوسات نمیداند و اعظم فیلسوف است لهذا خوب است چنین فلاسفهی طبیعی بروند نزد حضرت گاو و فلسفه محسوسات از گاو یاد گیرند و از مدرسهی او فارغ التحصیل شوند (انتهی) اولا از این آقا باید پرسید اگر انسان بالفطره بر طبیعت حاکم است چرا انسانهای قدیم محیط حاکم بر طبیعت نبودند! چنانکه خودش در طی لوح دیگرش که در 12 ماه جولای 1912 در خانه خودش ادا کرده میگوید این فتوغراف این تلگراف و… نبوده و از خصائص این قرن است ثانیا استدعا از قارئین محترم میشود که این بیانات عبدالبهاء را کرارا مطالعه نمایند و در حسن یا قبح بیان او تعمق فرمایند و در فلسفهی عجیب او امعان نظر به کار برند و در حشو قبیح و مکررات و قیحهی او بنگرند تا معلوم دارند که گویندهی این کلمات نه اینکه مؤید به روح القدس نیست بلکه از یک حکیم متوسط هم پائینتر است و اگر بگوئید چرا او را با حکیم در یک مقام ذکر نموده رتبهی حکماء را نازل و حق فلاسفه را تضییع کردی حق به شما میدهم و میگویم به پایه یک ادیب و نویسندهی عادی هم نیست به عللی که ذیلا ذکر میشود.
1- اینکه هیچ ادیب کامل بلکه هیچ نویسنده غیر کامل اینقدر مکررات در کلمات خود ذکر ننموده حتی یک شاگرد مدرسهی متوسطه این عبارت را در منشاآت خود نمیآورد (چیز دیگر غیر از محسوس هیچ چیزی نیست!(.
2- اینکه هر کس بوئی از علوم و فنون جدیده به مشامش رسیده این جمله را نمینویسد (صورت آزاد را در آلتی حصر و حبس نماید) زیرا این جمله بسیار عامیانه است این حرف یک آدم بیسواد بازاری است که گمان
میکند صوت آزاد را در این گرامافون حبس و حصر کردهاند. این احاطه علمی افندی است که مانند ملل بیتمدن اروپا در دروازه قرن پیش سخن رانده. هنگامی که ساعت مشهور را هرون الرشید نزد شارل فراسنه فرستاد و دیدند سر ساعت دریچه باز شده سوارانی بیرون آمده چکش میزنند و وارد شده در میبندند گمان کردند که واقعا ارواح یا اجسام متحرکهی در این ساعت سکنی دارند حتی گفتند شیاطین را در این ساعت حبس کردهاند و میخواستند ساعت را شکسته شیاطین را به دست آرند ولی سفیر ایطالیا که مدتی در شرق بوده و صنایع و علوم مشرقیان را دیده بود مانع از آن کار شده گفت این از راه علم و فن درست شده و مربوط به حبس شیاطین نیست. و اگر بگوئیم افندی تا این درجه بیعلم نبوده و در این عبارت لغزش ادبی در ادای سخن او حاصل شده باز متضمن یک نقص بزرگ است که نه تنها نقص مظاهر حق بلکه نقص در عالم خلق هم هست یعنی خلقی که بخواهد خود را مربی و یا اقلا یک ناطق و نویسنده و ادیب و حکیم خوب معرفی نماید این گونه سخن برایش نقص است 3- این که هر کس دماغی از شراب حکمت و دانش تر کرده باشد بدین خشکی فلسفه نمیبافد خوب دقت فرمائید که چه فلسفه خشک غلط بیاساس است که پرواز انسان را در هوا و رفتن او را با تحت البحری به زیر آب و شنا کردنش با کشتی بر روی دریا منبعث از غلبهی بر طبیعت میداند و میگوید انسان ذی روح خاکی است ولی به قوه معنویه این قوانین را شکسته در هوا پرواز میکند الخ این در صورتی صحیح بود که انسان پر از بدنش بروید و با پر خود پرواز کند یا چنان که او تصریح مینماید به قوه معنویه پرواز کرده باشد ولی خوشبختانه نه طیاره پر و بالی است که بر خلاف طبیعت بشری از او روئیده باشد نه به قوه معنویه است طیاره چوب است و آهن و مقوی و هیچ فرق ندارد با هودجی که سابقین بر آن مینشستند نهایت آن را اسب و استر به منزل میرسانید و این را بنزین و نفط و قوهی بخار. حتی اگر بال هم از بدن انسان میرست باز حرف افندی صحیح نبود که محیط و حاکم بر طبیعت است. ابدا انسان حاکم بر طبیعت نیست بلکه از جماد و کوه و آفتاب و آسمان و زمینی که افندی میگوید که مقهور طبیعتاند انسان مقهورتر است زیرا انسان را یک مکرب ذرهبینی از پا در میآورد. انسان را یک انقلاب طبیعت محو میکند انسان را یک حادثهی طبیعت عاجز میسازد در حالتی که اعیان طبیعیه چون کوه
و امثال آن مقاومت مینمایند انسان در مقابل زلزله هیچ علاجی ندارد و اگر علاجی پیدا کرد باز از خود طبیعت است اگر انسان حاکم بر طبیعت است چرا خود افندی با اینکه ادعای انتساب به ماوراء الطبیعه هم دارد وقتی که یگانه فرزند دلبندش حسین افندی دیفتری گرفت نتوانست خود را بر طبیعت حاکم ساخته شمشیر را از دست او بگیرد بر فرقش بنوازد؟ بلکه طبیعت چنان شمشیری بر جگر گاه افندی زد که تا موقع مرگ خودش اثرش باقی بود. بلکه اگر انسان آن هم انسانی مثل عبدالبهاء که او را سر الله و من اراد الله و دو سه ارش بالاتر از عرش و مالک عرش میدانند حاکم بر طبیعت است چرا در مرض موتش هر دم بطرم و متر تشبث کرد هر دم به انجیکسیون تمسک نمود و هر چه کوشید که بر طبیعت غلبه جوید با کمک اطبای حاذق و هر گونه دست و پاهای دیگر بالاخره طبیعت بر او غالب شد و خواهی نخواهی او را از جهان برده جمعی را آسوده ساخت؟ نگوئید همهی انبیاء چنین بودند آری بودند ولی به غلط و اشتباهی که عباس افندی تکلم فرموده آنان نفرمودهاند «که انسان حاکم بر طبیعت است) فرق در همین است
از همه عجیبتر اینکه میگوید چه قدر انسان غافل است که پرستش طبیعت کند و خود را بنده طبیعت شمرد! آیا کدام طبیعی پرستش طبیعت کرده و کدام آدمی بنده طبیعت شده؟ این حرف افندی هم عامیانه و بازاری است مانند عوام گمان کرده که طبیعیون کسانی هستند که به جای خدا طبعیت را عبادت میکنند!
4- اینکه هیچ آدم یاوه گوئی سخن بدین زشتی ادا نکرده فلاسفه را گاو خطاب نمیکند بر خلاف عباس افندی که دشنام به این زشتی را در حق حکماء و فلاسفه روا داشته هی به تکرار نالازم میگوید پس فلاسفه گاوند؟ شگفتا که اغنام نمیفهمند دشنام کدام است و هر دم میگویند فلان در منشاآت خود دشنام داده! و نمیگویند کسی که پدرش اتباع و پیروان خود را اغنام (گوسفندان) خطاب کرده و دشمنان خود را ذئاب (گرگ) چنان که در کتاب اقدسش میگوید (و یجمع فیک اغنام الله التی تفرقت من الذئآب) و جای دیگر (ای اغنام من) و در جای دیگر (اغنام باید شبان مهربان را از ذئآب نامهربان تمیز دهند!) و خودش فلاسفهی که همان وسائل مغالطه او را ایجاد کرده طیاره سیاره و ساختهاند آنها را گاو خطاب میکنند این چنین کسی اگر بگوئیم خودش را به قول عربهای
مصر باید بهائم شمرد نه بهائی گویند دشنام داده و حال آنکه اگر این سخنان دشنام است دشنامی که خودش ایجاب کرده العجب که این مردمان بیشرم به تمام مردم دشنام داده آیة الله نجفی را ذئب امام جمعه را رقشا (مار) و آقا جمال را گفتار خوانده و صدها دشنام دیگر است که در کلمات خود به مردم محترم داده حتی سلطان را در ردیف کلاب شمرده چون یک نفر شهامت کرده دشنامهایشان را به خودشان برگردانیده نالهشان بلند شده که چرا فلانی دشنام داده؟
ببری مال مسلمان چو مالت ببرند
داد و فریاد بر آری که مسلمانی نیست
باری سخن در طبیعت بود ما نمیگوئیم طبیعیون همان طبیعیون که به قول افندی بندهی طبیعت شدهاند! و به قول ما آثار جسمانیه را از طبیعت میدانند لغزش و خطائی ندارند. بلکه ما میگوئیم حکمای طبیعی در قدرت نمائی طبیعت غالی شدهاند و آنها که از ماوراء الطبیعه غفلت کردهاند مانند عاشقانی هستند که چون غرق در مطالعه جمال محبوب خود شدند از زیبائی شاهد زیباتری غفلت میکنند یعنی از بس منهمک در اسرار طبیعت شدهاند از اسرار الهی غفلت نمودهاند ولی نمیتوانیم گفت فلاسفه گاوند برای اینکه گوسفند میرزا نشدهاند و نمیتوانیم بگوئیم چون افندی گفته است که آنها گاوند پس گاوند چنان که بهائیان میگویند و میخندند و فلاسفه را استهزاء میکنند خلاصه این بود مجملی از فلسفه بافی افندی که چشمهای بهائیان را خیره ساخته حتی هنوز یکی دو نفر از نیم بهائیان متفلسفی هستند که پابند این گونه خطابات شده هنوز هم در حق نگارنده بدبینند و هر جا توانستند بدگوئی و نفاق میکنند چه نیکو گفته.
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفا همچو گرگ آدمخوار
ولی امید است به مفاد این که گفتهاند:
چون معما حل شود آسان شود.
توضیحات ما را به دقت مطالعه نموده که بفهمند آنچه را محبوب واقعی دیروزشان و مغضوب ظاهری امروزشان به هم بافته فلسفه نیست و سفسطه است و برای ایران جز خسران حاصلی ندارد و دیگر دم از بیحقوقی ما نزنند و تصدیق کنند که بیحقوق کسی است که ایرانی باشد و از پول ملت ایران بهره بخواهد و بستاند و در موقع خود به جای موافقت با مصالح مملکتی مخالفت کند!
– اینکه بر خلاف فرموده آقای عبدالبها انسان اسیر درندگان
خطاکار بود در اینجا صائب میشود اگر از مجموع این موازین هر یک که مدرک و مصحح خطای دیگری تواند بود این را فهمیدهاند اولا چرا عبدالبها این را توضیح نداد و به دامن روح القدس به حالت ابهام چسبید و گذشت؟ ثانیا همان طور که او با همین موازین ناقصهی بالانفراد و کاملهی بالاجتماع اصل مسئله را تشخیص داد دیگران هم تشخیص داده و میدهند و بطلان ایشان را شناختهاند و میشناسند دیگر روح القدس در این میانه چه کاره است و الغاء موازین برای ایشان چه ثمر دارد؟ و خوبست آقای شوقی افندی که دیگر چکیدهی خدائی شده این مسئله را هم توضیح دهد که مقصود آقا از ذکر روح القدس چیست؟ و چگونه فیض روح القدس میزان معرفت اشیاء است.
اگر میگوید فیض روح القدس برای همه کس ممکن است و حتی اگر کسی بخواهد شیرینی و تلخی شکر و حنظل هم بشناسد مثلا حس ذائقهاش خطاکار است و باید به فیض روح القدس آن را بشناسد بسیار خوب این برهان عجیب را توضیح دهند تا بفهمیم و تازه هم خواهیم گفت در این صورت وجود آقای بها و عبدالبها زیادی است زیرا همه کس از فیض روح القدس ادراک حقائق مینماید دیگر ایشان چه کارهاند و چه از جان و مال مردم میخواهند. و اگر میگویند فیض روح القدس منحصر به خودشان و پدرشان و شما است باز هم میگوئیم برای خود شماست دیگر چه کار به مردم دارید؟
مردمی که موازین ایشان ناقص و خاطی است و از فیض روح القدس هم بیبهرهاند با چه قوه دسترس به معرفت شما دارند و چه تکلیفی بر ایشان است؟ شما که با روح القدس هم آغوشید همه چیز را بفهمید مردم هم که آشنائی با او ندارند هیچ چیز نفهمند دیگر شمای فهمیده از جان و مال مردم نفهمیده چه میخواهید؟ فعلیکم بالجواب یا وارث البهائیة والباب بزعم الاحباب؟
اکنون از این موضوع بگذریم و شرح الواح و اوران متفرقه و مبادی متشتته و مقتبسهی ایشان را به مرحلهی سوم محول داریم و در اینجا همین قدر گوئیم که معاون بها در تألیفاتش که حضرات آنها را کتب آسمانی و حتی الواح متفرقهی او را نیز آیات منزله میدانند اشخاصی مثل ملا علی اکبر ایادی در طهران و زین المقربین در عکا بودهاند.
ولی معاون عباس افندی در تألیفاتش میرزا ابوالفضل بود و چند نفر دیگر که اغلب آنها یا برگشتند یا پشیمان از کارهای خود شده در اواخر
ایام مخمود و گوشهنشین گشته با حال حسرت و افسوس از جهان در گذشتند جز حاجی میرزا حیدر علی اصفهانی که فوقالعاده محیل و مکار بود و با وجود نداشتن عقیده تا آخرین نفس شریک این کمپانی بود و در واقع اغلب مسائل علمی و استدلالی که آقای عبدالبها به آنها تشبث کرده مبتکر آن میرزا ابوالفضل و میرزا حیدرعلی بودهاند و کتاب دلائل العرفان و فرائد بنفسهما شاهد این مدعا است الا اینکه کتاب دلائل العرفان میرزا حیدرعلی مانند آثار عباس افندی مغلوط و بیاساس است و کتاب فرائد میرزا ابوالفضل را هم به یک جمله میتوان از اعتبار انداخت و آن جواب از سر لوحه و دیباچهی آن کتاب است زیرا او خود در ابتدای کتاب شرحی مینویسد که تمام ملل متفقند بر این که در آخرالزمان به واسطهی طلوع دو نیر اعظم عالم قمیص جدید پوشد و جنگ و جدال مرتفع شود و آلات حرب به ادوات کسب مبدل گردد! الی آخر ما قال – و به طوری که دیدیم بعد از طلوع باب و بها در عالم هیچ یک از این شئون ظاهر نشد بلکه آلات جهنمیه اختراع گشت و به مراتب بیش از پیش جهان در خطر افتاد و کار به جنگ عمومی کشید و همان صلح عمومی که از مبادی دیگران است و حضرات دست تصرف غاصبانه بر روی آن نهاده خویش را مبتکر آن قلمداد میکردند و حتی عبدالبها در الواح اروپ و آمریک خود حسب العاده به وقوع آن بشارت داده (1) مبدل به جنگهای خانمان سوز گردید و هنوز (این رشته سر دراز دارد) پس استدلال میرزا ابوالفضل استدلالی معکوس است و معلوم است که جز یک سلسله اوهامی که در مغز خودش رسوخ داشته و آنها را روی کاغذ آورده چیز دیگری نبوده ولو گویا در وقت نوشتن آن کلمات گمان میکرده است که همهی اینها واقع شد مگر آنکه بگوئیم مانند استدلالات دیگر خود که عمدا قسمتی از حدیث را انداخته به قسمت دیگرش استدلال کرده است در این بیانات هم تعمد نموده تا موجب اضلال شود و در هر صورت فرائد جز یک دسته تصنعات و ادلهی ساختگی که فقط با مهارت علمی و ادبی ساخته و پرداخته شده چیز دیگری نیست و فرقش با کتابهای رؤسا همین است که آنها لفظا و معنا هر دو مخلوط و مغالطه است و فرائد صورتا مربوط و معنا مغلوط است و بالنتیجه هر دو ثمره شجرهی تصنع
و تعصب است لا غیر (2).
1) چنانکه در چند جا میگوید الحمدلله علم صلح عمومی بر پا باشد مژده باد که شلیک وحدت عالم انسانی بلند گردید!.
2) از جنگ عمومی گذشتیم و صلحی ندیدیم و هم اکنون با جنگ دوم مواجهیم که صد برابر از اول بدتر است و اینک سال چهارم است که به سبب جنگ اروپا تمام مردم دنیا در عذاب الیمند پس اف بر آن ابلهان که دیدند و میبینند که پس از صد و دو سال از طلوع باب دنیا یک قدم به صلح نزدیک نشده و (هر دم از این باغ بری میرسد) باز خود را معطل این سخنان بیمغز کردهاند!!!.