جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شوقی و ازل از یک فامیلند

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

بهائیان مضمونی برای یحیی ازل درست کرده‏اند که اگر راست باشد نظیر آن عینا از شوقی دیده شده گویند یکی از مریدان ازل رفت در قبریس و خواست او را زیارت کند او رخ نهان داشته خویش را نشان نمی‏داد مرید دانست که او دو زن دارد و هر شبی در خانه یکی از آنها به سر برده بامدادان عبا بر سر از آن خانه به خانه‏ی دیگر انتقال می‏نماید یک روز صبح زود در کمین نشسته همین که از خانه بیرون آمد آن مرید نزدیک او رفته با تعظیم و تکریم خواست دامنش را بگیرد که دامن از کفش کشیده فرار کرد مراد از جلو و مرید از عقب می‏دویدند پلیس رسیده پرسید چه خبر است ازل فریاد زد که این مرد می‏خواهد مرا بکشد او را گرفته به سرایه بردند در استنطاق معلوم شد که این مرید است و مطلب بر مرشد مشتبه شده التزام از آن مرد گرفتند که در هر صورت این آرزوی زیارت و ارادت را برداشته از آن سرزمین کوچ کند. اگر این حکایت را که من از رؤسای بهائی شنیده‏ام راست باشد نظیر آن در این چند سال کاملا در شوقی افندی دیده شده که بسی از مریدانش قطع مراحل کرده با گریه و مناجات در بیابان‏های اروپا سرگردان مانده تا سراغش را در یک هتل یا رستوران – مجلس رقص، یا عیش گرفته خواسته‏اند ملاقات کنند و او رو پنهان کرده نه از ترس قتل بلکه از بیم رسوائی و آن مرید ابله این را حمل به مصلحتی کرده مأیوس برگشته است!! چنانکه به نام دو نفر از آنها اشاره خواهد شد.