جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شوقی درباره ی سید جمال الدین اسدآبادی چه می گوید؟

زمان مطالعه: 4 دقیقه

در رویه‏ی 131 میرزا علی اصغر شیخ الاسلام را «شیخ الاسلام خبیث» هر یک از بزرگان را به ناسزا یاد می‏کند و سخنانی شرم آور می‏گوید در رویه‏ی 136 درباره‏ی سید جمال الدین اسد آبادی می‏گوید «سید افغانی عدولدود و حقود به مرض سرطان مبتلی شد و زبانش مقطوع گشت و عاقبةالامر به اثر ابن داء و بیل شربت هلاکت را بنوشید» در رویه 128 درباره‏ی ایرانیان می‏گوید: «افراد ملت ایران که به قساوتی محیر العقول و شقاوتی مبین به تنفیذ احکام ولاة امور و روسای شرع اقدام نمودند و ظلم و اعتسافی مرتکب گشتند که به شهادت قلم میثاق در هیچ تاریخی از قرون اولی و اعصار وسطی از ستمکارترین اشقیا حتی برابره‏ی افریقا شنیده نشد به جزای اعمالشان رسیدند و در سنین متوالیه آسایش و برکت از آن ملت متعصب جاهل ستمکار بالمره مقطوع گشت و آفات گوناگون از قحطی و وبا و بلیات اخر می کل را از وضیع و شریف احاطه نمود و ید منتقم قهار چندین هزار نفس را به باد فنا داد.«

از این نامه بدتر نامه‏ایست که به امریکا نوشته در آنجا از بزرگان دانش و هنر و آنهائی که به گمان خود با این کیش و آئین میانه نداشتند سخن‏ها گفته است که از یادآوری آن شرمم می‏آید. من می‏گویم خوب یا بد آنها رفته‏اند چه ناچاری در کار است که نام آنها به ناسزا برده شود و مایه‏ی دلخوشی کنی باشد که فلان مرد که دشمن کیش بهائی بود به فلان بیماری

دچار شد و چه خوب شد در نامه‏ای که ماه گذشته یکی از کسان و خویشاوندان شوقی برایم نوشته بود این نکته را یادآور شده می‏گوید: «از اخبار تازه آنکه بعد از عروج مرحوم آقای آمیرزا مجدالدین تلگراف مفصلی از سویش به آمریکا می‏فرستند و در آن بسیار اذکار نالایقه و بیانات رکیکه بی‏معنی که هیچ کس که قدری صاحب وجدان باشد نمی‏گوید ذکر نموده‏اند و آن با مدرکها در روزنامه‏شان بیانات ایشان را چاپ کرده‏اند و در ذیل ذکر نموده‏اند که اگر چه حوادث مکدره واقعه در ایران سبب اخران ما بود ولی بشارت خبر فوت فلان، جبران خواطر نمود دیگر ملاحظه نمائید چه قدر بی‏وجدانی است که شخصی شادی نماید شاعر گفته:

ای دوست بر جنازه دشمن چه بگذری‏

شادی مکن که بر تو هم این ماجرا بود

عائله عبدالبها هم همه در حیفا موجود و مطرودند و والد آقای رئیس آقا میرزا هادی به ناخوشی سختی مبتلا و سنی متجاوز از نود و در این مدت کسی از ایشان سؤالی و پرستاری ننموده اخوی کوچک ایشان که ریاض افندی است یوم تشییع جنازه مرحوم آقای مجد حاضر شدند او هم مطرود است اخوی بزرگش هم مطرود است ولی با احتیاط است.«

اکنون بگویم میرزا مجدالدین کیست؟ میرزا مجد الدین برادر زاده بها بود و بها به او بسیار دلبستگی داشت و از این رو دختر خود صمدیه خانم را به او داد این مرد در گفتگوئی که میان بهائیان درباره‏ی عبدالبها و غصن اکبر پیدا شد رو به سوی غصن اکبر کرد و سخنان او را درست دانست و

یکی از بزرگان بهائیان موحد بود که دسته‏ی دیگر آنها را ناقص می‏گفتند.

میرزا هادی پدر شوقی است که جز شوقی دو پسر و دو دختر دارد شوقی در سر پول و مرده ریگ عبدالبها و بخش آنها میان خویشاوندان با همه بهم زد و همه را راند و از خود دور کرد و چنان در این کار سنگدلی نمود که همه به شگفت آمدند. مادر و دائیزه‏ها و فرزندان آنها و خواهرها و برادرها را کنار زد و به زن کانادائی و کس و کار آن زن چسبید و سر از فرمان آنها بیرون ننهاد. شوهر خواهر شوقی که نیرنام داشت او نیز با زن رانده شد در این باره یکی از خویشاوندان او می‏نویسد: «چند سال است که عیال مرحوم نیز جهت تعلیم دو دختر به بیروت می‏رود و شوهر ایشان در حیفا تنها مقیم بود مذکور ناخوشی قلب داشته بغتة در منزل خود تنها بوده فوت می‏شود و کسی خبردار نمی‏شود بعد از دو روز حضرات اقوام ایشان روحی افندی افنان و حسن افندی شهید فرزند حضرت روحا خانم صبیه حضرت عبدالبها و پسر مرحوم آقا میرزا جلال و بعضی می‏آورند جنازه‏ی مذکور را در قبرستان ابوعتبه که نزدیکی بهجی است در جوار جدش افنان کبیر و عمویش آقا سید محسن داماد قرار دادند… از طرف حضرات احدی نیامد و سؤالی نکرد.«

اگر سخن به درازا نمی‏کشید یک دسته از نامه‏هائی که از حیفا خویشاوندان شوقی در پاسخ پرسشهای من نوشته‏اند برای شما می‏آوردم تا بدانید این بیچاره‏ها در چه رنج و سختی روزگار می‏گذرانند اندکی در

اندیشه فروبروید گروهی که می‏گویند: «سراپرده‏ی یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را ‏مبینید» چگونه با یکدیگر که خویش و تبار هم می‏باشند رفتار می‏کنند؟ از سوئی می‏گویند: «زبان برای یاد سخن خوش و نیکوست آنرا به گفتار زشت میالائید که از سرزنش و نفرین و آنچه مردمان را دل تنگ می‏کنند دوری گزینید«. و از سوئی چشم شرم و آزرم را می‏بندند و دهان یاوه گو را باز می‏کنند و به هر کس که دلشان خواست ناسزا می‏گویند. چون سخن از نامه‏ها و پاسخ پرسش‏های من در میان است یکی از نامه‏ها را در اینجا می‏آورم ولی نمی‏گویم نویسنده کیست، زیرا می‏ترسم برایش دوز و کلکی جور کنند و به رنجش بیندازند. نامه‏هائی که از آنجا برای من می‏رسد دو گونه است یک دسته از آنها را جوانان می‏نویسند که با خط شکسته‏ی تازی است و خواندنش برای ایرانیها دشوار است مگر آنکه با آن آشنا باشند و دسته‏ای از آنها را پیران و میان سالان می‏نویسند و آنها همان خط خوانائی است که در ایران به کار برده می‏شود. باری این نامه را می‏بینید از روی همان است که برایم فرستاده‏اند و عکس رویه‏ی نخستینش را هم در اینجا آورده‏ام تنها کاری که کرده‏ام واژه‏هائی که دریافت آنرا نمی‏کنید در اینجا روشن کرده‏ام تا سرگردان نشوید که آرش آن چیست بدین گونه که بجای «ع ع» که نام عبدالبهاء در نامه است همان عبدالبها را آورده‏ام.