جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شوقی افندی ولی امر شد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

و ان امر الله کان مفعولا چهل روز از فوت افندی گذشت و ایام عزا منتهی گشت و هنگام شادی و دامادی شوقی رسید شوقی و اما ادریک ما شوقی؟ همان شوقی که اگر تمام نسبتهای قبل از بلوغش با وجود شواهد و امارات کذب باشد امور بعد از بلوغش صدق و ثابت است زیرا صدها تلامذه بیروت که ناظر بوده‏اند حاضرند که بگویند او در بیروت تحصیل نمی‏کرد و تنها آرزویش این بود که در حوزه‏ی تیاتر بلیط فروش خانمها باشد و تنها توجهش این بود که قلب خانمی را متمایل کرده با او بر قصد و بالاخره بر اثر این گونه تحصیلات از امتحانات تحصیلیه مدرسه باز مانده ساقط و رفوزه شد و در دستش گال (جرب سودا) پدید گشت و تا مدتی معالجه می‏کرد و با دستکش جبر می‏گشت و اگر چه این را یکی به زوحی افندی پسر خاله‏اش نسبت داد و لی منافاتی ندارد زیرا همه از خاندان عصمتند!! شوقی و ما ادریک ما شوقی؟ همان شوقی که در اکسفورد هم مانند بیروت موفق به دیپلم نشد و همان شوقی که رفیق کلاسش گفت چرا توجه در تحصیلات خود ندارید گفت تحصیل برای چیست؟ مقصود از تحصیل مدرسی حصول نان است و نان من پخته و آماده است! و همان شوقی که فقط یکبار در مجلس شانزده نفری لندن خواست صحبت کند مس روز نبرک وسط نطقش برخاست و گفت عزیزم شوقی بنشین مردم میل ندارند حرفهای شما را بشنوند و خوابشان برده است و آن پیر زن هفتاد ساله رشته را از دست او گرفته خودش صحبت کرد – و همان شوقی که

گر نویسم شرح آن بی‏حد شود

مثنوی هفتاد من کاغذ شود

همان شوقی از طرف لندن با یک خانم انگلیسی که می‏گفتند مامور خدمت آقازاده است! وارد حیفا شد و بر کرسی خلافت بی‏چون و چرا فرو نشست آری چون دنیا دنیای فورمالیته (ظاهرسازی) است فورمالیته را این طور ترتیب دادند که چون هنوز دنیا اقتضای بیت‏العدل ندارد آقا این آقازاده را جانشین کرده‏اند و او را ولی امر (همان ولی که ذکرش هم ممنوع بود) کرده‏اند و او را رئیس لا یعزل بیت‏العدل قرار داده‏اند

(همان بیت‏العدل که دنیا اقتضای آن را ندارد این آقا رئیس آن شده!) و امر کرده‏اند که حقوق الله یعنی صدی نوزده مالیات بابی‏گری فقط به شوقی داده شود و تمام خانه‏ها و مدارسی که با پول افراد خریده شده به ملکیت او درآید چنانکه مدارس تربیت درآمد!

خلاصه به مجرد ورود به حیفا تلگرافا این آواره را با فاضل مازندرانی میرزا اسدالله به حیفا طلبید و من چند روزی تأمل کرده شبی در منزل میرزا عبدالحسین نعیمی منشی اول سفارت انگلیس محفی داشتیم ایشان پرسیدند چرا به امر ولی امر حرکت نمی‏کنید گفتم حاجی امین تعد در تادیه پول خرجی دارد من هم از مال خود اندوخته ندارم ایشان گفتند بولی امر الله را پورت دهید لهذا با هم تلگرافی تنظیم کرده روز دیگرش محرمانه به شوقی افندی مخابره کردیم پس از چند روز تلگرافی به حاجی امین رسید که وسائل حرکت آواره را فراهم کنید این تلگراف همهمه‏ی در بهائیان انداخت و معجزه‏ی بزرگی شد که شوقی غیب می‏دانسته «که تامل آواره بر اثر تعدی امین است» و فراموش نمی‏کنم که با نعیمی به هم نگاه می‏کردیم می‏خندیدیم و آن گوسفندان خدا اصرار بر حرف خود داشتند که عجب معجزه‏ی شده خلاصه بر اثر این معجزه که مسطوره تمام معجزات است از باب و بهاء و عبدالبهاء و ازل و ناقض و هر که آمده یا از بعد بیاید در این مذهب بالاخره جان از تن امین یا سیصد تومان پول از کیسه او بیرون آمد و با پسر ابن ابهر که حالیه به دکتر عبدالرحیم ایادی موسوم است مسافرت کردیم