یا نفس قومی فقد قام الوری
ان ینم الناس فذوا العرش یری
و انت یا عین دعی عن الکری
عند الصباح یحمد القوم السری
بنام یزدان پاک
سپاس و ستایش خداوندی را سزا است که لحظهی نظر عنایتش را از بندگان خود بر نداشته و همیشه توفیقات و تأییدات خود را شامل حال هر مجاهد حقیقی نموده و مینماید و صلوات و سلام برگزیدهی انام حضرت محمد ابن عبد الله (ص) را لایق است که مبعوث من عند الله کشته و اعلام هدایتش را در قلل آفاق بر افراخته و تحیات و اکرام به اولیای آن نبی صادق سزاوار که مبین آیات الهیه و احکام ربانیه کشته و هر یک چون قمری لائح و نجمی ساطع در سماء دیانت اسلام درخشنده و تابانند و احترام شایان مر علمائی را لازم است که به خلعت العلماء ورثة الانبیاء مفتخر و ارکان اسلامیت به وجود آنها مستقر گردیده و هر یک به نوبهی خویش در حفظ و حراست امر سبحانی ساعی و جاهدند
اما بعد این بنده صالح نام مراغهی در سنه (1338) به عنوان تحقیق و تحری حقیقت به میان جماعت بهائیها رفته و در پی تفحص و تجسس بر آمده در ضمن چون در ایران ما از عادات مضره یکی این است که اگر کسی به عنوانی با مذاهب دیگر آشنائی کرده و آمد و شد نماید فورا او را متهم کرده و مجبور میکنند که شخص محقق تعقیب طرف اخری را بنماید و لو باطل باشد
چنانچه حدیث شریف الانسان حریص علی ما منع دلیلی است واضح لهذا اهالی بنده را تکفیر کرده و از بهائیها محسوب نمودند بنده نیز چون به طور شایان به باب لیطمئن قلبی داخل نشده بودم لهذا مذهب بهائی را تعقیب کرده و از پی تجسس در آمدم بالاخره در ولایت خود کاملا به این امر نتوانستم موفق بکردم الجاء مسافرتی اختیار کرده مدتی به قول سعدی عمل نمودم قوله
(پدر که جان عزیزش به لب رسید به گفت)
(نصیحتی کنمت گوش کن تو جان پدر)
(به هر دیار که در چشم خلق خار شدی)
(سبک سفر شو از آنجا برو به جای دگر)
(کباب پخته نگردد مگر بگردیدن)
(سیاحت ار نکند مرد کی رسید به هنر)
(درخت اگر متحرک شدی ز جای به جای)
(نه جور اره کشیدی و نه جفای تبر)
قریب چهار سال در مسافرت عمر گذرانیدم و این مسافرت در حدود آذربایجان الی تهران و همدان و رشت و قزوین و غیره که در هر یکی مدتی مقیم و با بهائیهای آنها معاشر شده و به ضمایرشان واقف کشتم و خوشبختانه با جناب آقا سید اسد الله قمی به سمت منشی گری در مسافرت رفیق بودم که هشت سال در خدمت بها بوده و بیست و سه سال نزد عباس افندی بوده و با ایشان بامر یک و اروپا نیز مسافرت کرده و معلم خصوصی شوقی افندی زعیم حالیه بهائیان بود و اگر به تاریخ ایشان پردازم از
مقصد منحرف و مطلب به طول انجامد (آقای آقا میرزا عبد الحسین خان آیتی) که از مبلغین مبرز محترم بهائیها بود در کشف الحیل خودشان که طبع و نشر گردیده شرحی از ایشان که در نهایت صدق و راستی و عاری از خطا است مرقوم فرمودهاند و احتمال دارد که بنده نیز در جای دیگر بتوانم تاریخ ایشان را به نوع شایان به معرض مطالعه بگذارم.
باری در پیش ایشان مدت دو سال و بی ایشان نیز دو سال در تبلیغ و تحقیق و مسافرت بودم که بنده را مبلغ امر الله و ناشر نفحات الیه مینوشتند و یا مرکز بهائیها که حیفا است و با تهران و غیره مکاتبه داشتم حتی لوحی نیز از عباس افندی دارم که اظهار عنایت نموده و هکذا با شوقی افندی بعدا در مراغه باز مقیم شده و از دور و نزدیک در صدد حقیقت بودم که ناگهان از افق تهران شمس سعادت اسلامیان طلوع و کتابی در کشف حیل بهائیان طبع و منتشر گردید به محض رؤیت و ملاحظه نظر به اینکه به بهائیت سابقه کلی رسانیده و مدارکی بدست آورده بودم مندرجات را عین واقع یافته و آتش حقیقتی که مدت متمادی به واسطهی معاشرت با بهائیها در کانون قلبم افسرده و مخمود شده بود دفعتا شعلهور گردید در حالتی که منشی محفل روحانی مراغه بودم دست ریاست در میانشان داشتم فی الفور از مراتب خود دست کشیده در 7 دی ماه تمام مکاتیب و دفترهای آنها را رد و قبض رسید گرفته اعتراض خود را از بهائیت اعلان داشته و به اطراف مکاتیبی نوشتم از جمله به پدر زن خود که در قریه شیشوان مدیر
مدرسهی بهائیها است کاغذی نوشتم در جواب از ایشان مکتوبی طولانی رسید و بنده هم بایستی نظر به وظایف وجدانی و دینی اطلاعات خود را به مفاد لا یدرک کله لا یترک کله بنویسم لهذا بی عنوان هم برای امثال بنده سخن سرائی سخت دشوار است همان مکتوب وا در دست عنوان نموده مقداری از تحقیقات خود مینگارم و اگر چه الحق حضرت آقای آیتی و آقای حاجی میرزا حسن نیکو که هر یک کتابی موسوم به کشف الحیل و فلسفهی نیکو مرقوم فرموده و داد سخن دادهاند احتیاج به تحریرات امثال بنده نیست اما به جهت خالی نبودن عریضه این و جیزه را به یادگار میگذارد که اخوان دینی و برادران اسلامی تمتعی بر گیرند و حظی ببرند و از هر کتابی مثل گل بوئی استشمام نمایند و اگر به خطا و نسیانی برسند قلم عفو کشیده اغماض فرمایند و از حضرات بهائیها نیز معذرت میطلبم که اگر در بعضی موارد مطالب بی پرده نوشته شود خورده نگیرند زیرا با مدارک خودشان تحریر میشود و به نستعین و علیه التکلان)