جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سیر در وادی ازلیت

زمان مطالعه: 8 دقیقه

این عکس را خوب در نظر بگیرید که راجع به استدلالات بهائیها در پر پشمی ازل و بی‏پشمی بهاء قصه‏های خنده‏داری هست و خالی از تفریح نیست

اختلاف بهائی و ازلی – اختلاف قض و ناقض به قول یک دسته و ثابت و ناقض به قول دسته دیگر.

حرفهای خدعه‏آمیز و نیرنگ‏های آبروریزی که در این زمینه است به قدری زیاد است که اگر چندین کتاب در همین دو موضوع ازلی و بهائی و قض و ناقض تالیف شود داد سخن داده نخواهد شد لذا به طور اختصار گفته می‏شود که از ابتدای ورودم در بین حضرات تا سال هفتم به کلی از حقیقت این دو موضوع بی‏خبر بوده مانند همه‏ی بهائی‏ها به ظاهر کلمات میرزا خدا و پسرش پابند شده گمان می‏کردم واقعا همان طوری که در الواح است میرزا یحیی ازل برادر بهاء دارای هیچ گونه حیثیتی نبوده سخنانش یاوه و گزاف و داعیه‏اش مهمل و خلاف است تا آن که چندی در طاروکشه من توابع نطنز و چندی در کرمان اقامت کرده با رؤسای ازلی همدم شدم دیدم به قدر ذره‏ای و خردلی بین استدلالات و کلمات این دو طبقه فرق و بینونتی نیست بلکه سخنان ازلیه به باب و بیان نزدیک‏تر است بدین معنی که اگر کسی باب را داخل مجانین نشمرده به حرفهایش ترتیب اثر دهد باید بگوید ازلیها راه صواب پیوده‏اند و بهائیها عمدا یا سهوا به خطا رفته‏اند زیرا بدون شبهه باب نظرش به صبح ازل بوده و به نص قاطع او را جانشین خود ساخته و بهاء نیز تا مدتی مطیع امر او بوده به قسمی که با وجود محو کردن الواح و آثاری که مدل بر این مطلب است باز آثار بسیاری در دست ازلیها مانده است هم از کلمات باب و هم از کلمات بهاء که ولی امر و وصی بلافصل باب صبح ازل است و اوصاف بسیار از او به قلم باب و بهاء جاری شده اما بهاء پس از آن که خواسته است حقوق برادر خود را غصب نموده کوس استقلال بکوبد هر چه کوشیده است که وصایت او را متزلزل کند ممکن نشده لهذا در دیگر زده و به امحاء و نسخ اساس باب پرداخته به دین معنی که خود را موعود مستقل بیان (همان موعودی که بایستی دو هزار و یک سال بعد از پیدایش باب بیاید) شمرده و ادله‏ی مضحکه‏ی عجیبه بر این معنی اقامه نموده که دیدن آن‏ها خالی از تفریح نیست. باری مقصودم از این مقدمه آن است که بی‏خبری بهائیان به قدری غرابت‏آور است که فی الحقیقه گمان می‏کنند که هر تهمت و افترائی که به ازل و ازلی‏ها بسته شده مبنی بر حقیقت است و چون این سیاست که ازل را لولوی اهل بهاء قرار داده مردم را به دوری از او ترغیب و به سبب تقرب بدو ترعیب و مورد ملامت می‏ساختند مؤثر شد.

و همین وسیله شیردان گوسفندان به میرزا و شاخ زدن به ازل گشت لذا پسرش عبدالبهاء نیز این سیاست را از دست نداده با برادر خود میرزا محمدعلی همان معامله را تجدید نمود و با این که او در خانه‏ی خود نشسته ساکت بود (مانند ازل در قبرس) باز افندی ناله‏ی مظلومیت از دست او می‏کشید و با آن که تمام اموال و ارثیه و هستی و حقوق مادی و معنوی او را غصب کرده بود باز در هر لوح از ظلم اخوی نامهربان خود سخن می‏راند و در این جا من متحیرم که بگویم میرزا محمدعلی غصن اکبر و قبل از او اعمش یحیی ازل همدست سری بهاء و عبدالبهاء بوده و بدین رویه راضی بوده‏اند تا بساط خدا بازی این فامیل بپاید یا آن که از شدت بی‏حالی و بی‏دماغی این ترتیب پیش آمده؟ زیرا اگر در حق ازل اطلاعم کم باشد در حق غصن اکبر اطلاعم کامل است که او به طوری که باید و شاید قیام بر اخذ حقوق خود نکرده و از طرفی عبدالبهاء هم صمیمانه او را دشنام نداده گاهی هم حق السکوتی به او رسانیده و دلیلی بر این مطلب واضح‏تر از این نتواند بود که او چهل سال است بدون هیچ کسب و صنعتی با خرج گزاف (روزی سه لیره) گذران کرده پس شریک در این کمپانی بوده و از پولهای ایران که با صلوات بر عبدالبهاء و لعن بر میرزا محمدعلی به عکا رفته به او هم بهره‏ای رسیده و می‏رسد و دلیل دیگر این که هر وقت یکی از محمدعلی بر می‏گشت عباس به سراغش رفته او را به بساط خود می‏کشید و هر وقت یکی از میرزا عباس بر می‏گشت میرزا محمدعلی وی را به خود دعوت می‏کرد چنان که محمدعلی مرا هم به وسیله‏ی چند مکتوب دعوت کرد و من به او نوشتم که پدر شما جز یک آدم دروغگوی جنایت کاری نبوده و دعوت شما بی‏ثمر است بلکه بهتر است شما که خود بهتر از من می‏دانید اعلان بدهید که پدر ما بیش از بشر عادی نبوده تا مردم راحت شوند و خودتان هم مقام مهمی احراز نمائید از آن پس در را بست و دیگر جوابی ننوشت لذا یقین کردم که شریک این کمپانی دین‏سازی است و شاید هم به همه دشنام‏ها راضی باشد بلکه قطعا هست.

یک حکایت مضحک

شخص محترمی گفت در سال‏های اول جنگ ما سه نفر بودیم که به امریکا رفتیم در کشتی خانم نقاشی با من دوست شد پس از ورود به آمریکا مرا به مجلسی دعوت کرد چون وارد شدم صاحب خانه گفت (الله ابهی) گفتم معنی این

به استقراض بودم اگر نزد صنیع السلطان اظهار بهائیت نمی‏کردم صد تومان به من نمی‏داد یکی گفت از ارث حافظ الصحه محروم می‏شوم دیگری گفت از مساعدت حقیقی رئیس ارزاق بی‏بهره می‏مانم!! (حالا چه شد) یکی گفت به واسطه تظاهر به بهائیت ما از محله یهودی‏ها بیرون آمده پشت میز نشین شده‏ایم دیگری گفت آری آری ما هم دکتر شده‏ایم (غافل از این که این‏ها از برکت تمدن و قانون مشروطه و همت آزادی‏خواهان است نه بهائیت) یکی گفت پدرم در این راه کشته شده چگونه بگویم بر خطا رفته دیگری گفت برادرم به خون آغشته شده (قالوا انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم لمقتدون) غافل از این که آنها به بهائی بودن پسرشان زنده نمی‏شوندو بهتر است که دست برداری تا نظیر پیدا نکند.

یکی گفت می‏دانم هر چه گفته‏اند دروغ درآمده ولی چه کنم مبتلا شده‏ام یکی گفت اگر بهائی نباشم دخترم عاقم می‏کند دیگری گفت زنم طلاقم می‏دهد این گفت پدرم بدرم می‏کند آن گفت مادرم به ما درم نمی‏دهد. این گفت برادرم بر آذرم می‏نشاند آن گفت خواهرم جواهرم می‏رباید این گفت جدم حدم می‏زند آن گفت مامم نامم نمی‏برد این گفت شوهرم گوهرم می‏شکند آن گفت نامزدم با مردم می‏نشیند این گفت عمم غمم نمی‏خورد آن گفت خالم حالم نمی‏پرسد این گفت دایه‏ام دانه‏ام می‏برد آن گفت همسایه‏ام همشانه‏ام نمی‏گردد این گفت مشتریم کم می‏شود آن گفت ششتریم نم می‏شود این گفت ماستم در تغار می‏ترشد آن گفت پنیرم در بازار می‏خشکد.

نماند جز دو سه تن مردمان دل آگاه‏

که همچو دیده دل هوشمندشان بیناست‏

آقای نیکو خیلی گذشت می‏خواهد خیلی شهامت و شجاعت می‏خواهد خیلی وجدان زنده می‏خواهد که کسی از نفع موهوم بگذرد تا چه رسد به نفع معلوم. بسی همت لازم است که انسان پشت پا بر همه چیز بزند و برای کشف حقیقت از ابتدا چشم از هر علاقه بپوشد و چون حقایقی یافت باز دیده از هر بی‏حقیقتی بر بندد و به دوستی و دشمنی کسی اعتنا نکند و با کذب و ناراستی مبارزه نماید. پس آن عده که تا این دم من و شما می‏دانیم اگر فکر خود را روی کاغذ نیاورده و در جامعه منتشر نکرده‏اند از آن طرف هم خودداری نموده و به اصرار حضرات ترتیب اثر نداده و بر خلاف وجدان خود قلمی نگرفته و قدمی نزده‏اند آنها وجودشان ذیقیمت است و به شما اطمینان می‏دهم که آنها هم روزی از پرده خفا درآیند و آنچه می‏دانند بنگارند خصوصا آن

جوان باوجدان که سی سال منشی عباس افندی بوده و چه چیزها دیده و چه رازهای نهفته را دریافته که شطری از آن را برای من و شما حکایت کرد و امید است همه آن اسرار یا به قلم خودش یا دیگران به تأییدات الهیه در موقع مناسب گفته شود و با فرض این که برای او مانعی پیدا شود به شما قول می‏دهم که امثال او به رهبری یزدانی منتظرند تا در این راه دبیری مؤید گردند (1).

آقای نیکو گرچه بنده از رؤسا مأیوسم و یقین دارم که تا یک نفر مرید بارکش هم دارند دست از این بساط بر نمی‏دارند ولی از همین اتباعی که تا امروز بدان اوصاف که ذکر شد موصوفند مأیوس نیستم و اطمینان دارم که این بندگان خدا هم یا خود یا نسل آتیه‏شان به همین زودی آگاه خواهند شد که به راه خطائی رفته‏اند و بدون شبهه روزی بیاید که بفهمد من و شما غرضی جز غرض حقگوئی نداشته‏ایم و گذشته نمونه آینده است. شما دیدید که در این چند ساله چه مقدار مراسلات از اطراف رسید و معلوم شد تا چه حد چشم و گوش حضرات باز شده و دانسته‏اند که ما و شما خیر خودشان را می‏خواهیم فقط حجاب و سد ایشان یک توهمات رقیقه‏ای است که آنهم به عون الله به زودی رفع خواهد شد مثلا یک توهمشان توهم معاش و زندگانی است که تصور می‏کنند اگر از معاشرت و داد و ستد خودشان باز مانند دیگر همه درها به رویشان بسته می‏شود و از این است که به کرات گفته‏اند من و شما شنیده‏ایم که قدری باید صبر کرد تا ببینیم آواره و نیکو که به این شدت صدا را بلند کرده‏اند به کجا می‏رسند

آری عزیزم مردم ضعیفند مردم اعتماد به نفس ندارند مردم علاقه‏شان به دنیا زیاد است خصوصا با این اوهامی که هشتاد سال است در کله‏های ایشان کرده‏اند که هر کس بچه‏ای آورده آن را معجزه بها شمرده‏اند هر کس نیاورده باز معجزه بها بوده هر کس فقیر شده از معجزه او بوده هر کس غنی شده باز از معجزه بها بوده و از طرفی به طور وهم در کله‏ها جای داده‏اند که راستی اغلب اتباع وقتی که سرگرم تبلیغ می‏شوند هر چه به زبانشان آمد می‏گویند و نمی‏فهمند چه می‏گویند.

اگر عده است دم از کرور و ملیون می‏زنند در حالتی که شما می‏دانید

که هیچ مذهب کوچک باطلی هم عده‏اش به این کمی نیست و اگر عده داشتند اقلا در یکی از نقاط دنیا عرض اندامی کرده بودند ولی چون می‏بینند با شش هفت یا منتها ده هزار جمعیت متشتت که هر ده نفرش در یک دهی در زیر هزار پرده دین‏بافی می‏کنند و همه ازادانی خلقند نمی‏توان عرض اندام کرد این است که تمامش از راه‏های دور دروغ می‏بافند و به اطراف می‏فرستند و اتفاقا دروغ را فروغی نیست و اثری ندارد و از این دروغهای هشتاد ساله‏شان نتیجه این شده که امروز عده‏شان کمتر از آن موقعی است که باب را کشتند و بها را تبعید کردند و اگر اهمیت اشخاص بهائی است جز انگشت ناپاک به دامن‏های پاک دراز کردن کار دیگر ندارد به قسمی که شما می‏دانید چه کسانی را از داخل و خارج به خود نسبت داده و می‏دهند در حالتی که ثابت شده است که روح آن اشخاص خبر ندارد که اصلا بها در دنیا بوده و چه گفته تا چه رسد به این که مهمل گفته باشد یا مستعمل و بالاخره ثابت شده است که در همه دنیا یک نفر شخص مهم داخل این طایفه نیست و هر چه گفته شده است از شایعات خادعانه خود بهائیان است و اگر مبادی و تعلیمات است یا احکام و حدود هر عاقلی می‏داند که یک دسته اخلاقیاتی که از قبل و بعد هر کس گفته است و این حضرات از همه ناقص‏تر گفته‏اند اگر آنها را از کتب ایشان برداریم دیگر هیچ نمی‏ماند مگر الفاظ مکرره بسیار وقیح و خوشبختانه آن تعالیم اخلاقی هم چون از قریحه‏های پاک از هر آلایشی صادر نشده و در زیر پرده مقاصد دیگری بوده است ابدا مؤثر نگشته چندان که دیدیم که فساد اخلاقی در جامعه به این کوچکی و تازگی (بهائی) بیش از هر جامعه موجود است حتی جامعه مذهب‏های کهنه چندین هزار ساله و همچنین موهومات که نه تنها خرق نشده بلکه التیام یافته و با کمال شدت در بین حضرات شایع گشته. باری سخن بر سر این بود که به این اوهام و ضعفی که در نفوس بهائیه است بیداری ایشان قدری مشکل است ولی طبیعت دنیا آنها را بیدار خواهد کرد اگر امروز به لجاج و عناد مبتلا شده سخن هیچ خیرخواه را نمی‏شنوند بلکه به موجب سد و بندی که رئیسشان گذاشته کتاب امثال من و شما را نمی‏خوانند ولی بالاخره حقیقت خود را نشان خواهد داد تاریخ خود را جلوه خواهد داد خصوصا برای کسانی که تحصیلاتشان تکمیل شود و تنها امید من همین است که تحصیل کرده‏های آتیه زیر بار این اوهام نخواهند رفت به شرط این که معارفشان کاملا تابع معارف عمومی شود و تزریقات خصوصی از میان برود و لا حول و لا قوة الا بالله.


1) مقصود از منشی افندی آقای صبحی است که چند ماه بعد از طبع این کتاب موفق به تألیف و نشر کتاب خود شد موسوم به کتاب (صبحی) ولی رهبر و یزدانی کاری نکردند رهبر برای خاطر یزدانی و یزدانی برای پایداری در طریقه شیطانی و دبیر مؤید به جهت نافهمی یعنی دور ماندن از فهم خود.