سید باب که به قول خودشان نقطه اولای کتاب تکوین بابیه و رب اعلای شهدا و احرف بیانیه است در ابتدای کتاب بیانش در مقام توحید میگوید – بسم الله الا منع الا قدس تسبیح و تقدیس بساط عز مجد سلطانی را لایق که و لم
یزل و لا یزال به وجود کینونیت ذات خود بوده و هست و لم یزل و لا یزال بعلو ازلیت خود متعالی از ادراک کل شیء بوده و هست خلق نفرموده آیه عرفان خود را در هیچ شئی به حق شناختن و ممکن نیست که بشناسد او را شئی به حق شناختن و بلافاصله پس از دو سطر میگوید خلق فرموده آیهی معرفت او را در کنه کل شیء تا آنکه یقین کند به اینکه اوست اول و آخر و اوست ظاهر و باطن و اوست خالق و رزاق و اوست قادر و عالم و اوست سامع و ناظر و اوست قاهر و قایم و اوست محیی و ممیت و اوست مقتدر و ممتنع و اوست متعالی و مرتفع و اوست که دلالت نکرده و نمیکند الا بر علو تسبیح او و سمو تقدیس او و امتناع توحید او و ارتفاع تکبیر او الخ.
آیا لازم است در این کلمات عجیبه توضیحی داده شود و گفته شود هیچ طفل مکتبی با هزار گونه تعمد فارسی را به این درجه مهوع و زشت انشاء نکرده از مقام لفظ و انشاء گذشته هیچ سفیه لا یعلم در ده سطر چهار پنج تناقض وارد نکرده که بگوید خدا اصلا آیه معرفت خود را خلق نکرده و کسی او را نشناخته و نمیشناسد و بلافاصله بگوید آیهی معرفت او در کل شیء موجود و بالاخره حکم کند بر اولیت و آخریت و رازقیت و سایر صفات او!! این تقریر عینا به آن میماند که اطفال در مقام مطایبه و قصه خوانی میگویند پدرم تفنگی داشت که لوله نداشت آن را برد به صحرائی که آهو نداشت و تیری انداخت که گلوله و باروط نداشت خورد به شکم آهوئی که سر و دست و شکم نداشت سپسس آن را بست به ترک اسبی که جان و تن نداشت و آورد به خانهی ما که اطاق و مطبخ نداشت گذاشت در دیگی که دیواره و ته نداشت آتشی به زیرش افروخت که گرمی نداشت و آورد در سفرهی که نان نداشت و هر کس از آن میخورد سیری نداشت نفی و اثبات و تناقضات بیان بعینها مانند نفی و اثبات قصه مذکوره است.
باری این است توحیدیهی آقای باب که با بیان قدیم باد بیروت افکنده میگفتند نقطهی اولی چندین کتاب در توحید نوشته:
اکنون بر سر عرفان و استدلالش – الباب الثانی من الواحد الاول ملحص این باب آنکه رجوع محمد و مظاهر نفس او به دنیا شد و ایشان اول عبادی که بین یدی الله در قیامت حاضر شدند و اقرار به وحدانیت او نموده آیات (باب) او را به کل رسانیدند و خداوند به وعدهی که فرموده بود در قرآن و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین ایشان را
ائمه گرانید – آیا لازم است این عرفان بافی آقای باب را هم توضیح دهیم؟ خلاصهی حرفش این است که چون خدا در قرآن وعده داده بود که ضعفای بی نام و نشان را تاج افتخار بر سر نهاده امام و پیشوا سازد اینک در این قیامت که من قیام کردهام محمد و آل محمد که جزو مستضعفین بودند (!) و اسم و رسمی نداشتند؛ چون که دوباره به دنیا آمده مأموریت مرا انجام داده این آیات فصیحه مرا به کل یعنی همهی اهل دنیا (!) رساندند لهذا مستحق گشته به مقام امامت منصوب شدند.
اما استدلالش مضحکتر از عرفانش است که بلافاصله میگوید – و به همان دلیل که نبوت محمد از قبل ثابت است به همان دلیل رجوع ایشان به دنیا عندالله و عند اولی العلم ظاهر است و آن دلیل آیات الله است که ما علی الارض از اتیان بمثل آنها عاجز میباشد! آیا شما فهمیدید آقای سید علی محمد باب در این استدلال چه شکری افشانده است؟ شهد الله از بس این کلمات محمل است همه من علی الارض از توضیح محملات آن عاجزند ولی محض این که تا آن حد نرسیده باشد که بگویند در هر صورت مقصود عجز بشر است اگرچه از جنبهی مهمل گوئی باشد عرض میکنم میفهمیم میخواهد چه بگوید منتهی از بس مزخرف است اگر خودش هم به دنیا برگردد کما هو حقه از عهده تقریر منظور خود برنخواهد آمد او میخواهد بگوید دلیل نبوت پیغمبر آیات قرآنیه است که کسی مثل آن را نیاورده اما غافل است از اینکه او قافیه را باخته در عبارات سابقه خود صاحب رجعت محمدی را یکی از مؤمنین خود شمرده و مقام امامت را از آن بابت در حقش قائل شد که مبلغ آیات او شده و به کل دنیا رسانده و در اینجا که میخواهد خود را عین محمد و آیات خود را عین قرآن معرفی کند من حیث لا یشعر لغزش آورده و از اعتراف سابق خود غفلت کرده و بر شماست که دوباره و سه باره پیش و پس مهملاتش را بخوانید تا بر لغزش او و صحت فهم ما و حتی عجز خودش از تقریر آن و قدرت ما بر توضیح آن آگاه شده اعتراف کنید که حتی مهمل را نتوانسته است نوعی بپروراند که همه کس از توضیح و تشریح آن عاجز باشد.
اکنون که این دو جمله را از اول کتابش بیان کردیم برویم یک جمله هم از آخر کتابش بیان نمائیم و برویم به سراغ رؤسای دیگر – الباب التاسع من الواحد التاسع فی حرمة صلوة صلوة الجماعة الا صلوة المیت فانکم تجتمعون و لکن فرادی تقصدون ملخص این باب آنکه از آنجائی که در جماعت
ثابت است آنکه امام محقق الوقوع باشد در اینکه از حروف اثبات است و از آنجائی که آخر هر ظهوری کل خود را چنین جلوه داده که مظهر اثباتند نه نهی ولی بدء ظهور ظاهر میگردد که از مظهر نفی بوده از این جهت که نهی شده تا آنکه کل لدون الله عبادت خداوند نکرده باشند و امروز اگر نفسی ایمان آورده باشد بالله و آیات آن و به شجرهی حقیقت و ظهورات آن و قبل از آن وراء نفسی که «اون» (1) الان اظهار ایمان نکرده نماز گذارده باشد بر او فرض است که اعاده کند و این است از احکام واقعیه نفس الامریه زیرا که اون «یعنی آن» در آن روز لدون الله بوده که اگر نمیبود نمیشد و آنکه نماز کرده لله بوده که اگر نبود امروز مؤمن نمیشد این است یکی از احکام داودیه که به باطن شده نه به ظاهر (انتهی)
ای گوش عالم بشنو حکم آقای باب را که با این فلسفه از احکام داودیهاش شمرده و حکم به باطن فرموده!!! این سید بیچاره مجنون میخواهد این را بگوید که حکم نماز جماعت را برای آن نسخ کردیم که مبادا یک نفر بابی پشت سر یک پیشنماز مسلمان نماز بخواند و حتی میگوید اگر خوانده باشد باید نمازش اعاده کند دلیلش این است که این بابی به سبب اینکه باب را قبول کرده نمازش برای خداست و آن غیر بابی برای آنکه قبول نکرده نمازش برای غیر خداست – آیا نمیشود که همان بابی در آن روز که پشت سر آن آخوند ملا قمعمع نماز میخواند برای غیر خدا و محض ریا و حوائج دنیویه باشد؟ آیا نمیشود که همان آخوند ملا قمعمع اصلا اسم آقای باب را نشنیده باشد تا برسد به اینکه بفهمد حق است یا باطل و بالاخره ایمان نیاوردنش بر اثر بیخبری باشد وانگهی اینکه در حال اسلام نمازی خواند و حالا که بابی شده باید اعاده کند آیا کدام نماز را بخواند؟ اگر نماز اسلام است که آقای باب آن را منسوخ کرده و نماز نوزده رکعتی به جایش ذکر کرده و اگر نماز باب است که جز اسم چیزی نبوده و آن را هم آقای بهاء به نه رکعت اقتصار داده بدون اینکه نماز نه رکعتی را هم نشان داده باشد و بالاخره به یک رکعت که شاید از مبتکرات فرزندش میرزا عباس خان افندی باشد منتهی کرده و آن یک رکعت هم شوقی افندی خودش ترک کرده بلکه اصلا نمیخواند که ترک کند و اگر ترس نداشت از مریدان ابله آن را هم تحریم میکرد پس نماز اسلام که منسوخ است نماز باب بهاء نیز مجهول
در این صورت این همه شرح برای چیست؟ و این فلسفه با فیها کدام؟ مگر آنکه بگوئیم چون نماز جماعت اسلام موجب تجمع ملت و وحدت و اتحاد ایشان میشده و مقصود باب اصالة یا نیابة عن المبعث تشتت شمل مسلمین بوده لهذا نماز جماعت را منسوخ کرده و برای اینکه بچه بیدار نشود این فلسفههای معوج را به هم بافته و همه راحل بر دیانت کرده و این در صورتی ا ست که باب را از مرض جنون مبرا بدانیم و الله اعلم به حقایق الامور
1) در بیان در اغلب عبارات (آن) را (اون) نوشته نمیدانم چرا؟.