جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سید اسدالله قمی

زمان مطالعه: 3 دقیقه

اولا حیثیات سید اسدالله قمی را باید شناخت. او سیدی بود از کفاشهای قم که در اوایل طلوع بهاء از فرط عسرت فقط برای اینکه هفته‏ی یک شب پلو بخورد با هفت نفر بابی قم که در کمال ستر بودند رفیق شد کم‏کم

مردم فهمیدند و کفش از او نخریده به هم سفارش می‏کردند که کفش از این سید بابی نخرید که نجس است متدرجا روزگارش پریشان‏تر شد و بالاخره کتکی میل کرده از قم فرار کرد چون اندکی سواد فارسی داشت بابی‏های تهران او را توجه کرده پرورش دادند و به تدریج سوادش کامل‏تر شده طبع شعری هم داشت و رفت به عکا و در آن موقع خیلی رؤسای بهائی محتاج به مروج و ناطقی بودند که امرشان را اشاعه دهد و همان قدر سواد فارسی را هم کافی می‏دانستند برای تبلیغ بلکه امروز همان طور است حتی بی‏سوادی را هم مانع تبلیغ ندانسته و نمی‏دانند چنانکه چند نفر مبلغ بی‏سواد داشته و دارند بلکه به استثنای میرزا ابوالفضل و یکی دو سه نفر دیگر سایر مبلغین ایشان بی‏سواد بوده و متدرجا بر اثر خواندن کتب حضرات و مسافرت و معاشرت اندکی با اصطلاحات آشنا شده‏اند مانند میرزا حسن نوش آبادی که نگارنده از سن دوازده سالگی او که وی را با همان قبای کرباس بلند عقب گاو و الاغ ارباب آقا در نوش آباد کاشان دیده تاکنون می‏شناسند و سر سرزا میرزا عبدالله مطلق که حتی عبدالبهاء در لوحش می‏گوید میرزا عبدالله مطلق مطلق العنان است یعنی افسار گسیخته و خودروست و به قدری فسق و فجور از او سر زده که فقط زنان بهائی یزد او را بر اثر همان فسوقش به خلوص ایمان می‏شناختند و مردان خود را بر پذیرائی او وادار می‏کردند و اگر اندکی فهم در و مردانشان بود اقلا می‏فهمیدند کسی که مولایشان او را مطلق العنان خوانده نباید به خانه و لانه‏ی خود محرم پسر و دختر و زن و بچه‏ی خویش ساخت ولی افسوس که پروردگان مهد بابیت جز الفاظی که در مدح بهاء ادا می‏کرد هیچ چیز را مدارک حسن و سوء اخلاق و صدق و کذب و علم و جهل کسی نمی‏دانند!!

مجملا از موضوع دور شدیم سید اسدالله قمی مبلغ شد و پس از یکی دو سفر تبلیغی بازگشت به عکا و مأمور تدریس و تعلیم شوقی افندی دوازده ساله شد.

این سید اسدالله گدائی است که در سفر امریکا با میرزا احمد سراب و میرزا محمود زرقانی در رکاب ارباب خود (افندی) بودند. حالا آمدیم بر سر مطلب مکرر سید سید الله در تهران حکایت ذیل را گفته است و اگر حاشا نکند بیش از صد نفر آن را شنیده‏اند ولی خوشبختانه اگر همه انکار کنند آقای نیکو و آقای صبحی و آقای میرزا صالح مراغی و آقای شهاب فردوسی که اغلب ایشان در عکس صفحه بعد دیده می‏شوند هر کدام شنیده باشند آن را انکار نخواهند کرد و شاید آقای نیکو به قلم خود هم بنویسند.

آقایانی که در گراور صفحه‏ی قبل دیده می‏شوند که در وسط سید اسدالله قمی است بالای سرش آقای شهاب فردوسی از یمین شخص آخر آقای صبحی از یسار آقای میرزا صالح مراغی و محمد خان پرتوی هم پهلوی سید اسدالله است اگر چه مقصود از درج این معرفی سید اسدالله است ولی ضمنا روحیات عکس‏هائی که بهائیان انتشار می‏دهند شناخته می‏شود چه در ا ین عکس فقط کسی را که به بهائیت می‏شناسیم دو نفر یهودی و یک نفر نظامی است باقی تماما یا مرده‏اند یا برگشته و زنده شده‏اند سید اسدالله که مرده است سه نفر برگشته‏ی علنی هم در این عکس‏اند که عبارت است از آقایان صبحی و شهاب و آقا میرزا صالح محمد خان پرتوی هم سرا از همه بیدارتر است و صورتا خوابتر اما نظامیان هم فقط حبیب الله خان مدبر را می‏شناسیم که بهائی است و بقیه را نمی‏شناسیم چنانکه از یهودیهای ایستاده هم برادر اسحق انور از اغنام تمام عیار است هر جای دیگر هم عکس کروپی دیده شود همین حال را دارد و چنانکه بعدا معلوم شد یکی از نظامیان که در عکسش دیده می‏شود آقای کاوه است که به عنوان عروسی دعوت شده بودند و به حیله عکس در بین بهائیان واقع شده و بعدا ایشان ناچار شده‏اند تبرئه خود را به وسیله جرائد و کشف‏الحیل انتشار دهند و داده‏اند:

اکنون از حکایت سید اسدالله و هتل به سبب فوت آن سید و تغییر مقتضیات صرف نظر کرده زیر عنوان پائین موضوع خود را آغاز و انجام می‏دهیم.