در سال 1333 که سال اول جنگ عمومی بود عبدالبهاء به توسط سیم کمپانی تلگرافی کرده مسافرت مرا تقاضا نمود و آن سال دومی بود که خودش از سفر غرب مراجعت نموده بود من حدس زدم که میخواهد مرا به اروپا بفرستد برای بعضی مغالطات و خودنمائیها چه پیش از ن و بعد از سفر خودش یک نفر مبلغ هم درجه و هم قطار من میرزا علی اکبر رفسنجانی را فرستاد به آلمان به اصطلاح خودش برای آبیاری تخمهای افشانده او و از عجائب روزگار اینکه آن مبلغ پس از مراجعت از سفر آلمان «مانند آواره پس از سفر لندن» به کلی از بهائیت برگشت فرقی که با آواره داشت این بود که او نتوانست به حسن تدبیر افکار خود را حفظ کند تا کتابش تمام و
نشر گردد لهذا در معرض هجوم بهائیان به دستور سری عبدالبهاء و حیل ماهرانه او واقع شد چندان که در حجره تیمچه حاجبالدوله در مدت چهار سال تحت مراقبت زردشتیان ابله بیسواد بهائی مقیم آن تیمچه واقع شد و به قدری از دست آن جهال بیعاطفه صدمه کشید که مسلول شده عاقبت از ایشان فرار کرده به سمت رفسنجان رفت و به اندک فاصلهی درگذشت و آثارش منتشر نگشت ولی آواره همان تضییقات و اشد از آن را جلوی روی خود دیده حتی درصدد اعدامش بودند ولی با تائید الهی و حسن تدبیر خود موفق شدم به نشر قمستی از اطلاعات خویش و چون این سد شکسته شد دیگران هم مانند آقای نیکو و آقای اقتصاد (میرزا صالح مراغی) و آقای شهاب فردوسی و چند نفر دیگر به کم و زیادی موفق بر نشر اندکی از اطلاعات خود شدند و تا حدی شواهد بر صحت کشف الحیل اقامه شد ولی حضرات بهائی زود بیدار شدند و به هر وسیلهی بود از ادامه این گونه کتب جلو گرفتند به طوری که مثلا یزدانی متزلزل را دوباره به حوزهی خود اعاده دادند و به هر حیله بود پست او را هم در وزارت جنگ تأمین کردند.
مجملا قبل از مسافرت خودم رفسنجانی مذکور را ملاقت کرده فهمیدم بازگشت او از بهائیت بر اثر کشف دروغهای عجیبه افندی بوه که خود را مطاع و متنفذ در عالم غرب قلمداد نموده در حالتی که در همهی آلمان قریب چهل نفر اشخاص غیر مهم در اطراف مسلک بهائی حرفها بلند شده و گاهی محفلی تشکیل میکنند و از هر شهری یکی دو نفر سفر کرده بدان محفل رفته به قول دکتر یونس خان (نشستند و گفتند و برخاستند) یعنی جز حرف چیزی نبود و همان عده قلیل هم به رفسنجانی توجه نموده به او گفته بودند علم و نطق و بیان شما مهمتر از عباس افندی است و دختر کنوسل شوارز که رئیس همه آنهاست خواسته بود با رفسنجانی وصلت نماید و مجموع این قضایا افندی را به غضب آورده از رفسنجانی سلب اطمینان کرد و به امحاء او کمر بست چه در بهائیت گناهی بالاتر از بیداری و آزادی نیست همین قدر که فهمیدند شخصی بیدار شده کمر به اعدام و امحاء و یا اقلا به سلب اثر از کلمات او و اتهامش به هر تهمتی که امکان پذیرفت میبندند و از این است که هر کس هم بیدار شد دوباره خود را به خواب میزند و از این قبیل بسیار داریم که بعضی را در محل خود اشاره خواهیم کرد.
به اینکه مسافرت در ضمن جنگ کار مشکلی بود چون مایل بودم اطلاعاتم
کامل شود بیدرنگ حرکت کردم پس از آنکه دو ماه در کرمانشاه و چهل روز در بغداد و ایامی در حلب معطل شدم و با زحمات بسیار وسائل سفر خود را فراهم کردم عاقبت با پنج هزار تومان پولی که با بابیان همدان و کرمانشاه و خود تهران داده بودند به حیفا وارد شدم و مخصوصا ذکر پول کرد تا سخنی نگفته نماند و معلوم شود که اگر من آدمی مادی بودم خوردن پنج هزار تومان نقد با آشامیدن آب یکسان بود زیرا افندی نمیدانست پولی داده شده راه مکاتبه هم بسته بود سندی هم صاحبان پول نخواسته و نگرفته بودند پولی که هر دو تومان و ده تومانش یکی داده آن هم در راهی که چند دفعه با سارقین عرب دست گریبان شدم آن هم در سال جنگ که بهترین عذرها در پیش است خوردن آن اهمیتی ندارد معهذا به طوری پولها را تحویل افندی دادم که او خودش تعجب کرد و حتی در مراجعت خرجی برای خود نگذاشته بودم و ناچار شد که صد تومان به حاجی امین حواله دهد و آن لوح صد تومانی که ذکر صحت عملم نیز در آن درج است الآن در کتابچهی الواح من موجود است.
مکرر بعضی از رفقا گفتند چرا این پول را دادی! گفتم برای اینکه جلوی قلم و زبان و وجدانم در بیان حقیقت باز باشد و نزد خدا و خلق و وجدان خود سر افکنده نباشم و خود او هم بهانهی نداشته باشد و گرنه میدانم این پول ملک مشروع او نبود و من خود اولی به تصرف آن بودم که به قوهی نطق و بیان و تشویقات من و امثال من جمع شده بود حتی بعضی از زنان به زبان آورده میگفتند شما خود مختارید که این وجه را به هر مصرفی برسانید معهذا حمد میکنم خدا را که طمع دامنگیرم نشد و آلوده به دان مال کثیف نگشتم فحمدأ له ثم حمدا له (این بود مرتبهی نمک نشناسی ما) و آن بود درجهی حق گذاری ایشان که گفتم قریب ده هزار تومان خسارت در کتاب تاریخشان به من زدند و الحمدلله که (شب سمور گذشت و لب تنور گذشت) و خدا چند برابر آن از راه مشروع به من داد.