جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سفر دوم من به عکا و حیفا

زمان مطالعه: 4 دقیقه

در سال 1333 که سال اول جنگ عمومی بود عبدالبهاء به توسط سیم کمپانی تلگرافی کرده مسافرت مرا تقاضا نمود و آن سال دومی بود که خودش از سفر غرب مراجعت نموده بود من حدس زدم که می‏خواهد مرا به اروپا بفرستد برای بعضی مغالطات و خودنمائی‏ها چه پیش از ن و بعد از سفر خودش یک نفر مبلغ هم درجه و هم قطار من میرزا علی اکبر رفسنجانی را فرستاد به آلمان به اصطلاح خودش برای آبیاری تخم‏های افشانده او و از عجائب روزگار اینکه آن مبلغ پس از مراجعت از سفر آلمان «مانند آواره پس از سفر لندن» به کلی از بهائیت برگشت فرقی که با آواره داشت این بود که او نتوانست به حسن تدبیر افکار خود را حفظ کند تا کتابش تمام و

نشر گردد لهذا در معرض هجوم بهائیان به دستور سری عبدالبهاء و حیل ماهرانه او واقع شد چندان که در حجره تیمچه حاجب‏الدوله در مدت چهار سال تحت مراقبت زردشتیان ابله بی‏سواد بهائی مقیم آن تیمچه واقع شد و به قدری از دست آن جهال بی‏عاطفه صدمه کشید که مسلول شده عاقبت از ایشان فرار کرده به سمت رفسنجان رفت و به اندک فاصله‏ی درگذشت و آثارش منتشر نگشت ولی آواره همان تضییقات و اشد از آن را جلوی روی خود دیده حتی درصدد اعدامش بودند ولی با تائید الهی و حسن تدبیر خود موفق شدم به نشر قمستی از اطلاعات خویش و چون این سد شکسته شد دیگران هم مانند آقای نیکو و آقای اقتصاد (میرزا صالح مراغی) و آقای شهاب فردوسی و چند نفر دیگر به کم و زیادی موفق بر نشر اندکی از اطلاعات خود شدند و تا حدی شواهد بر صحت کشف الحیل اقامه شد ولی حضرات بهائی زود بیدار شدند و به هر وسیله‏ی بود از ادامه این گونه کتب جلو گرفتند به طوری که مثلا یزدانی متزلزل را دوباره به حوزه‏ی خود اعاده دادند و به هر حیله بود پست او را هم در وزارت جنگ تأمین کردند.

مجملا قبل از مسافرت خودم رفسنجانی مذکور را ملاقت کرده فهمیدم بازگشت او از بهائیت بر اثر کشف دروغ‏های عجیبه افندی بوه که خود را مطاع و متنفذ در عالم غرب قلمداد نموده در حالتی که در همه‏ی آلمان قریب چهل نفر اشخاص غیر مهم در اطراف مسلک بهائی حرف‏ها بلند شده و گاهی محفلی تشکیل می‏کنند و از هر شهری یکی دو نفر سفر کرده بدان محفل رفته به قول دکتر یونس خان (نشستند و گفتند و برخاستند) یعنی جز حرف چیزی نبود و همان عده قلیل هم به رفسنجانی توجه نموده به او گفته بودند علم و نطق و بیان شما مهمتر از عباس افندی است و دختر کنوسل شوارز که رئیس همه آنهاست خواسته بود با رفسنجانی وصلت نماید و مجموع این قضایا افندی را به غضب آورده از رفسنجانی سلب اطمینان کرد و به امحاء او کمر بست چه در بهائیت گناهی بالاتر از بیداری و آزادی نیست همین قدر که فهمیدند شخصی بیدار شده کمر به اعدام و امحاء و یا اقلا به سلب اثر از کلمات او و اتهامش به هر تهمتی که امکان پذیرفت می‏بندند و از این است که هر کس هم بیدار شد دوباره خود را به خواب می‏زند و از این قبیل بسیار داریم که بعضی را در محل خود اشاره خواهیم کرد.

به اینکه مسافرت در ضمن جنگ کار مشکلی بود چون مایل بودم اطلاعاتم

کامل شود بی‏درنگ حرکت کردم پس از آنکه دو ماه در کرمانشاه و چهل روز در بغداد و ایامی در حلب معطل شدم و با زحمات بسیار وسائل سفر خود را فراهم کردم عاقبت با پنج هزار تومان پولی که با بابیان همدان و کرمانشاه و خود تهران داده بودند به حیفا وارد شدم و مخصوصا ذکر پول کرد تا سخنی نگفته نماند و معلوم شود که اگر من آدمی مادی بودم خوردن پنج هزار تومان نقد با آشامیدن آب یکسان بود زیرا افندی نمی‏دانست پولی داده شده راه مکاتبه هم بسته بود سندی هم صاحبان پول نخواسته و نگرفته بودند پولی که هر دو تومان و ده تومانش یکی داده آن هم در راهی که چند دفعه با سارقین عرب دست گریبان شدم آن هم در سال جنگ که بهترین عذرها در پیش است خوردن آن اهمیتی ندارد معهذا به طوری پول‏ها را تحویل افندی دادم که او خودش تعجب کرد و حتی در مراجعت خرجی برای خود نگذاشته بودم و ناچار شد که صد تومان به حاجی امین حواله دهد و آن لوح صد تومانی که ذکر صحت عملم نیز در آن درج است الآن در کتابچه‏ی الواح من موجود است.

مکرر بعضی از رفقا گفتند چرا این پول را دادی! گفتم برای اینکه جلوی قلم و زبان و وجدانم در بیان حقیقت باز باشد و نزد خدا و خلق و وجدان خود سر افکنده نباشم و خود او هم بهانه‏ی نداشته باشد و گرنه می‏دانم این پول ملک مشروع او نبود و من خود اولی به تصرف آن بودم که به قوه‏ی نطق و بیان و تشویقات من و امثال من جمع شده بود حتی بعضی از زنان به زبان آورده می‏گفتند شما خود مختارید که این وجه را به هر مصرفی برسانید معهذا حمد می‏کنم خدا را که طمع دامنگیرم نشد و آلوده به دان مال کثیف نگشتم فحمدأ له ثم حمدا له (این بود مرتبه‏ی نمک نشناسی ما) و آن بود درجه‏ی حق گذاری ایشان که گفتم قریب ده هزار تومان خسارت در کتاب تاریخشان به من زدند و الحمدلله که (شب سمور گذشت و لب تنور گذشت) و خدا چند برابر آن از راه مشروع به من داد.