به گزارش صبحی سر در گمی بزرگی در مورد جانشینی عبدالبها رخ داد. از یکسو خود عبدالبها کسی را شایسته رهبری پس از خود تشخیص نمی داد و می خواست بیت العدل را مامور این کار کند و از سوی دیگر طبق نصوص می بایست بعد از او محمد علی برادرش (غصن اکبر) جانشین او و رهبر بهائیت شود:
»اغلب بهائیان از این امر بسیار متأثر بودند و می گفتند دیگر چه کسی مانند عبدالبهاء پیدا خواهد شد که تا این حد بر امور مسلط باشد و بتواند امر بهائی را پیش ببرد؟ ضمن آنکه ()هیچ یک از بهائیان گمان نمی کردند که عبدالبهاء پس از خود کسی را جانشین نماید. زیرا که او، چند سال پیش از مرگش، در روزهایی که عبدالحمید، پادشاه عثمانی، درباره ی او بدگمان شده بود و می خواست او را از عکا به خیزان براند، به بهائیان نوشت که پس از من کسی را نرسد که پیروان را به خود بخواند و پایگاهی بخواهد هر چند ()ولایت() سرپرستی باشد. و به هیچ رو نمی تواند کسی نامی بر خود بنهد.
کارها به دست بیت العدل، که بهاء از آن آگهی داده است خواهد افتاد و آن چنین است که بهائیان از میان خود نه تن را به دستوری که داده است، برمی گزینند، تا بست و گشاد کارها را به دست گیرند و آنها هر چه بگویند راست و درست و از سوی خداست.()
این در حالی بود که خود بهاء دو سال پیش از مرگش خواستنامه ای به نام «کتاب عهدی» نوشت و به دست عبدالبهاء سپرد که هیچکس جز آن و او از آن آگاه نبود. در آنجا گفت پس از من «غصن اعظم» (عبدالبهاء) و پس از او «غصن اکبر» (محمد علی افندی) جانشین من است. از این رو به فرمان بهاء، پس از عبدالبهاء، کارها باید به دست میرزا محمد علی سپرده شود.
اما ناگهان تلگرافی از حیفا رسید که در آن، جانشینی «شوقی» – یکی از نوه های دختری عبدالبهاء – به جای عبدالبهاء در آن اعلام شده بود…»