جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سخافت استدلالات بهائیان

زمان مطالعه: 10 دقیقه

از جمله استدلال مهمه‏شان راجع به میقاث ظهور قائم این است که ابالبید مخزومی از حضرت صادق علیه‏السلام روایت می‏کنند و در تفسیر صافی در تفسیر الم سوره بقره می‏نویسد

(و من الحدیث ارواه العیاشی عن ابی البید المخزومی قال قال ابو جعفر علیه‏السلام یا بالبید مانه یملک من ولد العباس اثنی عشر یقتل بعد الثامن منهم اربعة تصیب احد هم الذبحة قتذبحه هم فه‏ی قصیرة اعمارهم خبیثه سیرتهم من هم الفویسق الملقب بالهادی و الناطق و الغاوی یا بالبید ان لی فی حروف القرآن المقطعة لعلما جما ان الله تعالی انزل الم ذالک الکتاب فقام محمد حتی ظهر نوره و ثبتت کلمة و ولد یوم ولد و قد مضی من الف السابع مئة سنة و ثلث سنین ثم قال و تبیانه فی کتاب الله فی الحروف المقطعه اذا عددتها من غیر تکرار و لیس من الحروف المقطعة حرف تنقضی ایامه الا و قائم من بنی هاشم عند انقضائه ثم قال الالف واحد و الام ثلثون و المیم اربعون و الصاد تسعون فذلک ماة واحد و ستون ثم کان بدو خروج حسین ابن علی علیه‏السلام الم الله لا اله فلما بلغت مدته قام قائم من ولد العباس عند المص و یقوم قائمنا عند انقضائها (بآلرا) فافهم ذالک و عدو اکتمه) چنانچه در متن این حدیث شریف شرح می‏فرمایند در هر یکی از حروف مقطعات قیاس شده 71 سال از تاریخ عام الفیل و یا از تاریخ قریش پیغمبر اکرم مبعوث به رسالت شده‏اند در الم الله که عددش هفتاد و یک است از بعثت حضرت رسول قیام سیدالشهداء علیه‏السلام شد بر شهادت کبری در عرض کربلا و در المص که 161 عدد می‏شود در همان سال هجرت و یا بعثت نیز قائمی از

بنی عباس که عبد الله سفاح بود برو ساده دولت جالس شد و در آلرا قائم ما قیام خواهد فرمود این حدیث حدیث متشابهی است تا حال در بین علماء مطرح است و هنوز به جائی مستقیم نرسیده و مجلسی علیه الرحمه نیز در جلد سیزدهم بحار می‏نویسد و صاحب انوار نعمانیه هم درج فرموده حضرات خواسته‏اند عددی درست کنند که به سال طلوع سید باب درست بیاید در هزار و دویست و شصت که سید باب در شیراز غوغائی بر پا نموده مرده‏ها آورده از حروف مقطعات اوایل سور بهم چسبانیده تا سوره رعد بالمرا که روی هم اعدادشان 1267 می‏شود و این را تعبیر بر ظهور باب کرده‏اند خطا و تحریف بزرگ در این ساختمان این‏ها موجود است اولا در اصل حدیث المرا نیست آلراست ثانیا چنانچه قبلا در سوره‏های دیگر اعدادشان بنفسه محسوب شد مثلا وقعه‏ی کربلا و یا قیام بنی عباس این آلرا هم بایستی بنفسه محسوب شود آقایان رویهم حساب کرده‏اند ثالثا با وجود این زحمات باز سنه ظهور باب را مطابق نیافته در اینجا دویده‏اند بر اینکه هفت سال قبل از هجرت رسول تبلیغ امر الله می‏نمود لهذا تاریخ از آنجا گرفته می‏شود و از این مقدار که ذکر شد در ساخت و سازهای این حدیث کفایت است

و از جمله استدلال اشعار سلطان حسین اخلاطی را می‏نویسند که تا حال در کتابی این اشعار را ندیده‏ام و علاوه کسی را نیز سراغ ندارم که در جائی دیده باشد و او اینست که گویااز جفرا استخراج کرده (1) – یجیی ربا لکم فی النشأیتن – لیحی الدین بعد الرآعو غبن فان زیدت علیه الهاء فاعلم – بانی ما کتمت سرعین – فاضرب عدهو فی

عد نفسه – فهذا اسم قطب العالمین – خذ المح قبلمد بعد ضم – و ادرجه بتحت المدرجین می‏گویند این رب عبارت است از سید علی محمد که عددش نیز مطابق است در نشأتین ظاهر شده نشئه روحانی است و نشئه جسمانی که هر یک ششصد سال است می‏شود هزار و دویست سال راء و غین نیز 1206 راء 200 غین 160 و هر آینه عددها را که عبارت از هفت است بر او بیفزائی به تحقیق من نپوشیدم سر شهادت را یعنی در سنه شصت و هفت هم رب سابق الذکر را می‏کشند عدد هو را که یازده است به نفس خود ضرب کرده مجذور کن می‏شود 121 از این عدد کلمه یا علی استخراج می‏شود زیرا عدد یا علی نیز 121 می‏شود و این اسم قطب دو عالم و قائم است و اخذ کن مح را قبل مد بعد ضم کن و درج نما در تحت دو مندرجه فوق یعنی (1260 یا علی محمد) از جمله استدلال تأویلی از اشعار ادبا بعضی اشعار را که عدد و کلماتش با مرام این‏ها مطابق شده فوری به خود معنی کرده‏اند اولا حال شعرا معلوم است که باید تشبیهات و کنایات و استعارات به کار برند و اگر بخواهند فقط شعر ساده بگویند نیز نثر گفتنی‏شان به از آن است لهذا اشعار ادبا اغلب تشبیهات و استعار است و با مرام همه نفوس تطبیق توان کرد چنانچه در خواجه حافظ تفأل می‏شود برای یک مطلبی از قضا موافق هم می‏آید موقعی که در تهران بودم شبی در عمارت قائم مقامی با یک نفر از تجار محترم عراق مجالس بودیم صحبت تاریخ در میان بود در ضمن صحبت مسافرت بنده و تجر دابوی مطرح شد ایشان اظهار داشتند نظر به اینکه والدین حق عظیمی در ذمه اولاد دارند ورب صغیر نامیده می‏شوند لهذا مخالفت ایشان مخالفت با خداست و انسان را نتایج وخیم می‏دهند خصوصا در اینکه شما بکلی

ترک پدر گفته و در حالت پیری تنها گذاشته‏اید عاقبت بخیر نمی‏شوند آتش سوزان نکند با سپند – آنچه کند دود دل مستمند پس از تمام حرف‏های ایشان نظر به اینکه بی غرضانه نصیحت می‏کرد بنده متأثر گردیدم در حالتی که جماعت بهائیان مرا به نوعی مغرور کرده بودند که والد تو ابدا حقی در ذمه تو ندارد زیرا شما را از معرفت الله (یعنی معرفت الیها) منع می‏کند و خدا هم در قرآن توصیه می‏فرماید که والدین خود را به خدا شریک قرار نده و لا تشرک بالله و بالوالدین احسانا علاوه در جای دیگر می‏فرماید و ان جاهداک علی ان تشرک بی مالیس لک به علم فلا تطعهما یعنی هر آینه والدین توجهد نمایند که به من شریک قرار دهی چیزی را که تو را در او علم نداری پس اطاعت آن‏ها را نکن بدین عرفان باقی به صورت شرع انداخته بودند من هم مغرور بودم که خیر والد ابدا حقی ندارد زیرا به وجدان من متعرض است و مرا از معرفت الله منع می‏کند و ابدا خیال اضلال به قلبم نمی‏رفت و لکن اطمینان قلب هم نداشتم هر وقت این صحبت به میان می‏آید طبعا متأثر می‏شدم باری بنده آمدم در اطاق خواب خود به خواجه حافظ تفألی کردم این غزل در آمد بارها گفته‏ام و بار دگر می‏گویم – که من دلشده این ره نه بخود می‏پویم – در پس آینه طوطی صفتم داشته‏اند – آنچه استاد ازل گفت بگو می‏گویم – من اگر خارم اگر گل چمن آرائی هست – که از آنرو که مرا پروردم می‏رویم – دوستان عیب من بیدل حیران نکنید – گوهری دارم و صاحب نظری می‏جویم – گرچه با دلو ملمع می گلگون عیب است – مکنم عیب کزو رنگ ریا می‏شویم – بنده دیدم که با مرام خود موافق است و معنی قل کل من عند الله را ثابت می‏کند یعنی تمام اراده غیبی در کار است لا حول و لا قوة الا بالله العلی

العظیم حال ملاحظه می‏کنم که در حقیقت اراده غیبی بر این تعلق یافته که هشت سال زندگانی را در کشف دسایس این‏ها ضایع کنم تا اینکه مقداری از نفوس را هادی گشته و از راه ضلال باز دارم پس معلوم شد که اشعار بهر چیزی تأویل می‏شود اینکه می‏گویند شعرا سنوحات دارند باور نکردنی است زیرا اغلب اشعار در حالت مستی گفته می‏شود و علاوه پیغمبر اکرم می‏فرمایند لا اعلم الغیب چطور شاعر عالم به غیب شد ولی در حقیقت شعرا محیی ادبیاتند که مطالب علمی و کلمات ادبی را در طی اشعار مندرج می‏دارند حالا بهائی‏ها آویخته‏اند بر اینکه خواجه حافظ سید علی محمد شیرازی را هفتصد سال قبل از این شناخته زیرا گفته است (شیراز پر غوغا شود – شکر لبی پیدا شود – ترسم که آشوب لبش – بر هم زند بغداد را) در صورتی که در دیوان خواجه حافظ ابدا این شعر وجود ندارد و در صورت بودن نیز ربط به سید باب نخواهد داشت علاوه می‏گویند که خواجه خانه سید باب را نشان می‏دهد چنان چه فرموده (خوشا شیراز وضع بی مثالش – خداوندا نگه دار از زوالش – ز رکناباد ما صد لوحش الله – که عمر خضر می‏بخشد زلالش – میان جعفر آباد و مصلی – عبیر آمیز می‏آید شمالش – به شیراز آی و فیض روح قدس – بخواه از مردم صاحب کمالش – الی ان قال کر آن شیرین پسر خونم بریزد – دلا چون شیر مادر کن حلالش – همین شیرین پسر عبارت است از سید باب که خانه‏اش در میان محله مصلی و جعفر آباد واقع است و روح قدس نیز آنجا برخواسته و خواجه در جای دیگر می‏گوید – ببین هلال محرم بخواه ساغر راح – که ماه امن و امان است و سال و صلح و صلاح – عزیز دار زمان وصال را

کاندم – مقابل شب قدر است یوم استفتاح – نزاع بر سر دنیای دون کسی نکند – به آشتی ببر ای نور دیده کوی فلاح – ولی تو فارغی از کار خویش می‏ترسم – که کس درت نگشاید جو گم کنی مفتاح

غره محرم تولد سید باب عدد ساغر نیز سنه 1261 است که خواجه خیر ظهور سید باب را داده که سال صلح و صلاح شروع می‏شود ولی تو از کار خویش فارغی یعنی در فکر شناختن سید باب نیستی می‏ترسم کلید معرفت پیدا نکنی و درها بسته شود دیگر موفق به ایمان نشوی در جای دیگر خواجه بشارت می‏دهد به طلوع سید باب مژده ای دل که مسیحا نفسی می‏آید – که از انفاس خوشش بوی کسی می‏آید – کس ندانست که منزلگه آن یار کجاست – اینقدر هست که بانگ جرسی می‏آید – از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش – زده‏ام فالی و فریاد رسی می‏آید – خواجه می‏گوید که تا حال محل قائم را کسی نشناخته بود و فقط به ظن و گمان حرفی می‏گفتند حالا مقصود همین سید باب است در جای دیگر می‏گوید – ز من به صوفی دجلل شکل ملحد کیش – بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید – این صوفی دجال شکل حاجی میرزا آقاسی است و مهدی دین سید باب است آقا سید اسد الله نیز در این مطلب می‏گوید – بگفت صوفی دجال حاجی آقاسی است – خر بزرگ بدجال خسرو ایران – از جمله می‏گویند شاعری هست که تخلصش صحبت است و اسم سید باب را به دین نحن تصریح کرده و می‏گوید – ابتدایش ابتدای ابتدا است – منتهایش منتهای منتها است ابتدای ابتدا عبارت از علی است منتهای منتها عبارت از محمد که خاتم النبیین است

باز تصدیق این استدلالات را موکول به ارباب انصاف می‏نمایم

که آیا می‏شود بدین تأویلات شخصی را من عند الله دانست زیرا در تأویل لابد است که پای احتمال دارد و احتمال که به میان آمد استدلال باطل است اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال آن هم باید به ربوبیت شخصی قائل شد که کلمات او را قبلا اظهار داشتیم و پایه‏ی معلومات و آیاتش را سنجیدیم زیرا حضرت امیر (ص) می‏فرماید اصل انقی یخفی و لکنه من فعله یعرف ما فیه و الاناء یتشرح بما فیه از کوزه برون همان تراود که در اوست و بفرموده حضرت عیسی علی نبینا و علیه‏السلام اعرفوا الشجرة من اثمارها ما هم بدین موازین موازنه نموده دیدیم قطع نظر از استدلال این شخص اقلا لایق مقام ادیبی هم نیست کجا مانده به ربوبیتش قائل کردیم انبیای سلف هر یکی که در زمان خود مبعوث گشته‏اند به براهینی آمدند که اتیان به مثل آن‏ها ممکن نشد هکذا حضرت خاتم التبیین مبعوث شد قرآن را آورد در زمان جاهلیة عرب به فصاحتی که هزار و سیصد و پنجاه سال بعد نیز کسی مثل او را نمی‏تواند بیاورد (تفصیل این مطالب را هر که باشد دو جلد کتاب که از تألیفات آقا شیخ محمد مرحوم محلاتی که به تازگی در تحت عنوان (گفتار خوش یار قلی) طبع شده از کتابخانه شرق تهران بطلبد و ملاحظه نماید قیمت هم خیلی ارزان است در جلد شش قرآن)

پس شخص مربی که در هر زمان مبعوث می‏شود باید دارای فکری عالی و مقامی متعالی باشد که از تمام بشر تفوق داشته باشد چنان چه از قرآن مشهود است به اعلی النداء می‏گوید لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین – و کل شیئی احصیناه فی امام مبین در این قرن نورانی که عالم معارف نهایت ترقی دارد و کشفیاتی می‏کنند که قبلا ابدا آثاری نبود ملاحظه می‏شود که تمامشان در قرآن مندرج است و کل شهادت بر این

مسئله می‏دهند اما این‏ها اقلا در زمان خودشان دارای مقامی هم نبوده‏اند و اقلا مشعری نداشته‏اند که نقیض یکدیگر سخن نگویند چنانچه در چندین جا موجود است لا تعد و لا تحصی جمله‏ی از کلمات متناقض بها و عباس افندی در کتاب اقدس نماز نه رکعتی مذکور بعدا که از بها سؤال شده می‏گوید (آنچه در کتاب اقدس نازل صلوة دیگر است و لکن نظر به حکمت در سنین قبل بعضی احکام کتاب اقدس که از جمله آن صلوة است در ورقه‏ی آخری مرقوم و آن ورقه مع آثار مبارکه که به جهت حفظ و ابقای آن به جهتی از جهات ارسال شده بود و بعد این صلوة ثلاث نازل انتهی)

در جای دیگر میرزا علی اصغر نام اسکوئی از عباس افندی سؤال می‏کند که نماز نه رکعتی چه شده افندی می‏گوید (ای ثابت بر پیمان در خصوص صلوة تسع رکعات سؤال فرموده‏اید آن صلوة با کتبی از آثار در دست ناقضان گرفتار تا کی حضرت پروردگار آن یوسف رحمانی را از چاه تاریک و تار بدر آورد ان هذا الحزن عظمی بعبدالبها منحصر به آن نه جمیع امانات این عبد را مرکز نقض (میرزا محمد علی) سرقت نموده و جمیع احبا در ارض مقدس مطلع بر آن)

هر کدام یک رنگ حرف می‏زنند و خلق را به غیبت نماز معتقد می‏نمایند تا کی مقتضی دانند که صلوة مزبور را به ظهور رسانند هنوز از شوقی نپرسیده‏اند که این هم چیزی به رنگ دیگر بگوید که یوسف مزبور را گرگ خورده منتظر نباشید هکذا در قضیه ذوالقرنین بها تأویلات و تفسیراتی می‏کند و ذوالقرنین را نفس پیغمبر (ص) می‏داند چنانچه می‏سراید (و اما المقصود من ذی‏القرنین فی هذه الایة هو نفس محمد روح المقربین فداه لان کان صاحب النبوة و الولایة)

در جای دیگر از عباس افندی میرزا حسن نوش آبادی سؤال نمود می‏گوید (مقصد از ذوالقرنین حضرت امیر بود که به قلب سیر و سیاحت در جمیع آفاق نموده و تحری مظهر کلی کرد نهایت ملاحظه می‏نمود که شمس حقیقت در قالب ترابی و مائی پنهان است و در بعضی جاها که پاره مطالب علمی و غیره از بها و عباس افندی درج شده کلا مقتبس از کتب تاریخ و اخبار است یا از عرفان بافی‏های صوفیه مثل هفت وادی شیخ عطار و غیره و از جمله استدلال بهائیان در مقابل سائل که باید قائم به آثار و علامات مزبوره در کتب بیاید و حکم نماید شرق و غرب را به تفصیلی که در کتب مندرج است می‏گویند مگر نخواندی لوح فاطمه را در اصول کافی که قائم در نهایت مظلومیت قیام خواهد نمود و اصحاب او کل شهید خواهند شد شروع می‏کند بدین طرز جواب گفتن در ایقان و سایر جاها موجود است (در کافی در حدیث جابر در لوح فاطمه در وصف قائم می‏فرماید علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب و یذل اولیآئه فی زمانه و تتهادی رؤسهم کما تتهادی رؤس الترک والدیلم فیقتلون و یحرفون و یکونون خائفین مرعوبین و جلین تصیغ الآرض بدمائهم و یفشوا الویل و الرنه فی نسائهم اولئک اولیائی حقا)

حال ملاحظه فرمائید مقدمه‏ی حدیث مزبور را حذف نموده و از قلم انداخته‏اند آخر آن را نسبت به اصل و اساس خودشان تأویل نموده‏اند در صورتی که در اول حدیث مزبور اسم مبارک حضرت قائم و اسم پدر و اجدادشان مذکور است این است عین عبارت اول این حدیث که پس از ذکر اسماء ائمه‏ی علیهم‏السلام تا اسم مبارک امام علی النقی می‏فرماید (اخرج منه الداعی الی سبیلی و الخازن لعلمی

الحسن و اکمال ذالک بانبه م ح م د رحمة للعالمین علیه کمال موسی الی آخر) یعنی خارج می‏نمایم از علی النقی پسرش حسن را که عودت کننده به جانب من و خازن علم من است و تکمیل می‏نمایم با پسرش محمد که رحمة للعالمین است در اوست کمال موسی و بهاء عیسی در چند جای این حدیث را تحریف نموده‏اند از جمله اولیائی را اولیائه نوشته‏اند ایضا حدیث دیگری در طبق همین حدیث از روضه‏ی کافی راجع به کشته شدن عده بابی در ارض ری شاهد آورده‏اند که در آنجا نیز تحریفاتی زیاد به عمل آمده چه لفظا چه معنا خلاصه‏ی آن حدیث این است که حضرت صادق علیه‏السلام از صحابه‏ی خویش می‏پرسند که زور ارادیده‏ئی می‏گوید بلی می‏گویند بغداد است حضرت می‏فرمایند نه به ری داخل شدی و دیدی کوه سیاه را در همین طریق با سوق الدواب عرض می‏کند بلی می‏فرماید آنجا زوراء است می‏کشند در آنجا هشتاد هزار نفوس از اولاد فلان که تمام لایق خلافت می‏باشند سؤال می‏کند که می‏کشد می‏فرماید اولاد عجم از این قبیل استدلال زیاد است «در حالتی که از اول تا کنون صد نفر بابی در ری کشته نشده و آن هم در کوه نبوده»


1) سید باب خودش این‏ها را استدلال نموده.