س – کجائی هستی ج – اصفهانی س – برای چه به طهران آمدهای ج – هشت نه سال است آمدهام کاسبی کنم س – چند وقت است داخل سلسله بابیه شدهای ج – بر پدر بابیها لعنت من که بابی نیستم س – چه واداشته تو را که به بابی لعنت کنی ج – مردم میگویند بد است من هم لعنت میکنم س – اگر بابی بد است مرشدش هم بد است تو چرا بابی را لعن میکنی و مرشدش را لعن نمیکنی ج – من که مرشد بابی را نمیدانم کیست که لعن کنم اسم او را اینجا میشنوم س – لابد کسی که بد است مرشدش هم بد است ج – من صبح تا شام فکر این هستم که صد دینار پیدا کنم با عیالم بخورم ج – راست میگوئی ولی اگر بگوئی بابی هستم کسی تو را نمیکشد ج – به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که من بابی نیستم س – حال که بابی نیستی بر میرزا حسین علی بها لعن کن ج – من که میرزا حسین علی بها را نمیشناسم که لعن کنم اگر یک نفر دیگر لعن کرد من هم میکنم س – میرزا حسین علی خود را آن حسینی میداند که در کربلا شهید شده و الان حضرات بابیه بر بیان او معتقد هستند و او را بر حق میدانند ولی ما مسلمانها او را کافر و باطل میدانیم ج – من که نپرسیدم و ندیدم حالا میگوئید لعنش کن میکنم س – من نمیگویم به زور لعن کن مختاری میخواهی بکن میخواهی نکن ج – من دیدم میگویند لعن کن چون بابیها بد هستند چون میگویند بد است لعنش میکنم س – من میگویم بد است لعنش میکنی ج – به گفتهی شما خیر.