جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

روزه‏ی نوزده روزه

زمان مطالعه: 16 دقیقه

اساسا کتاب بیان بر روی عدد نوزده قرار گرفته – ابواب آن بر نوزده و واحدهای آن نوزده است از این رو سال را هم بر نوزده قسمت تقسیم کرده که سال نوزده ماه و ماه نوزده روز باشد. ما نمی‏دانیم نظریه باب بر تعیین عدد نوزده خصوصا در ماه و سال چه بوده است. چه اگر بگوئیم خواسته است هنری به روز دهد این هنر به قدری کوچک است که ابدا لایق ذکر نیست. زیرا در اعداد هر گونه تصرفی می‏توان به کار برد و بر اثر تصرفات عددی در سال و ماه به قدری می‏توان تصرف کرد که حتی ممکن است سال را چند برابر سال کنونی یا نصف و ثلث و ربع این سنین حاضره قرار داد و همچنین در ماه شمسی که تقسیم روزهای سال معمولی یا سال اختراعی باشد هزاران تقسیمات می‏توان ساخت. مثلا هر سال معمولی دوازده ماه و هر ماهی سی روز است ممکن است این را معکوس کرد و سال را سی ماه و ماه را دوازده روز قرار داد یا آنکه مثلا هشت فصل برای سال ترتیب داد به جای چهار فصل

و هر فصلی که مشتمل بر چهل و پنج روز است آن را یک ماه خواند و در نتیجه سال را به هشت ماه قسمت کرد و من یک وقت حتی در تغییر هفته فکر کردم دیدم می‏شود هفته را تغییر داد به طوریکه شنبه‏ها و جمعه‏های دو سال و دو ماه مثل هم نباشد به این طور که فرضا یک آدینه‏ی بزرگ را جعل کرد در ابتدای هر سنه و آن مشتمل بر سه روز باشد و جشن ملی را در آدینه‏ی بزرگ قرار داد که آن سه روزی که متوالیا آدینه خوانده می‏شود ملت تعطیل نماید و جشن بگیرد و شنبه را پس از آن سه آدینه قرار داد و در آن شروع به کار کرد در این صورت شنبه‏ی اول آن سال مطابق با روز دوشنبه‏ی معمولی می‏شود زیرا شنبه و یک شنبه اصلی مستهلک در آدینه‏ی بزرگ شده و این گردش هفته حکم گردش ماههای قمری را پیدا می‏کند و فلسفه‏ها برای این مقصد در نظر گرفتم «که اکنون مرا حالت گفت نیست» پس هنری نخواهد بود که کسی سال را بر نوزده ماه و ماه را بر نوزده روز تقسیم کرده باشد و شگفتی در این است که بابی‏ها این هنر را راجع به باب نموده بر بهائیها طعنه می‏زنند که اگر راست می‏گفتید و مخترع بودید خوب بود خودتان اختراعاتی می‏کردید نه اینکه بر روی اختراع باب ساختمان کرده اظهار وجود و افتخار به آن نمائید. هر چند این سخن به جای خود صحیح است که حتی بهاء به قدر باب و هزار یک او هم صاحب فکر بدع نبوده او قادر بر اختراعی نشده ولی اساسا هر دو مهمل است و در دنیای امروز به قدر خردلی این خزعبلات که نتیجه‏ی افکار ادوار دقیانوسیه است به کار بشر نمی‏خورد. عجبا باب و بها که دین گذار قرن نوزدهم میلادی بوده‏اند و شاید پایه‏ی امر خود را هم به همین مناسبت بر نوزده قرار داده‏اند که در قرن نوزده همه چیز رو به ترقی نهاد در صورتی دارای افتخار می‏شدند که به تناسب قرن نوزده تشکیلات سیاسی و اقتصادی داده باشند و ملت عقب مانده‏ی ایران را به سمت ترقی سوق داده باشند نه اینکه به مفاد «وزارت فی الطنبور نغمة اخری» یک اختلاف هم بر اختلافات موجوده اضافه نموده یک سلسله‏ی اوهام را از سر نو اختراع کرده باشند و باعث تنزل و انحطاط این ملت شده باشند هر کسی می‏داند که باب و بهاء حتی یک کلمه در اقتصادیات نتوانسته‏اند سخن بگویند بلی بهاء برای اقتصادیات عائله‏ی خودش به طوریکه بیابیم کار کرده و اگر زحتی هم باب بر اثر فکر انقلابی خود کشیده بوده است آن را یک جهتی سرمایه‏ی معاش خود گردانیده و دکانی ساخته که هفتاد سال است بخرید و فروش متاع دین گردش می‏کند و معلوم نیست کار این دکان به کجا بکشد مجملا

بهاء پایه‏ی روزه را در کتاب خود بر همان نوزده روز قرار داده که مخترع آن باب بوده است و بالاخره در قرن نوزده این میرزا خدا روزه نوزده را واجب کرده است و موقع آن را قبل از عید نوروز قرار داده ولی خودش به طوریکه قبلا گفتیم روزه‏ی اسلامی را نگهداشته و تاکنون هنوز حضرات احکام خود را از همه کس خصوصا از اهل سنة در مرکز خود مخفی می‏دارند و به هر وسیله است نمی‏گذارند که کتب احکامشان به دست بیگانگان بیفتد تا مورد انتقاد یا تمجید واقع گردد و با وجود این می‏گویند بهاء در قطب عالم امر خود را اعلان نمود!!

انا امرناکم بکسر حدودات النفس و الهوی الا ما رقم من القلم الاعلی

برای فهم این جمله یا (آیه) از کتاب اقدس که در اوائل آن کتاب است محتاج به بیان مقدمه خواهیم بود که عبارت باشد از اصطلاح (کسر حدود) یعنی شکستن احکام. پس بر سبیل مقدمه معروض می‏رود که کسر حدود یکی از مصطلحات اهل بهاء بوده و هنوز هست (منتهی در پرده) و شاید تا آخر هم امر بهائی پیرو کسر حدود باشد و هیچ گاه این کسر به جبر مبدل نشود. و شرح آن از این قرار است که بعضی اعمال در دوره‏ی باب شروع شده که عامل عمده‏ی آن بهاء و رفقایش بوده‏اند از قبیل اشتراک فراش و تجویز شرب و آن کاری که مورد حیاء است و امثالها که همواره در موقع محبوسیت باب آن اعمال در طهران و به دشت هزار جریب و مازندران مجری می‏داشته‏اند و اسم آن را کسر حدود می‏گذاشته‏اند و حتی ضوضای اهل هزار جریب در به دشت که منتهی به اخراج بهاء و قرةالعین و قدوس و سایر اصحاب باب شده و حتی کتک خوردن بهاء از دست حکومت در مازندران مبتنی بر این اصل بوده و مفهوم کسر حدود این است که برای تأسیس شرع جدید لازم است که احکام سابق شکسته شود از قبیل صوم و صلوة اولا و حلال حرام ثانیا و بالاخره بر اثر این کسر حدود کارهائی شده است که بابی‏های قدیم و بهائیان مطلع کمتر انکاری نداشته نهایت انکارشان در این بوده و هست که هر چه ریششان گیر کرده این را از احکام باب و ازل قلمداد نموده‏اند و خود را از آن پاک شمرده‏اند و حتی بعضی از غیرتمندان ایشان می‏گویند پدر من در کسر حدود وارد شده ولی طرف فاعلیت واقع بوده نه مفعولیت اما از مادر خود سخنی نگفته با اینکه شهادت او هم در این مورد بی‏مورد نیست او را ساکت و مسکوت نهاده‏اند. مجملا بعد از آنکه بهاء از صورت تابعیت بیان به متبوعیت یا بیان در آمد و خواست احکام سازی

و شریعت بازی را متصدی شد کتاب مستقلی بیاورد از آنجا که قضیه‏ی کسر حدود خیلی شیوع داشت و کم کم بازاری شده بود خواست پرده به روی آن کشیده باشد لهذا به این صورت در اقدس متذکر شد که ما شما را به کسر حدود نفس و هوی فرمان دادیم نه کسر آنچه از قلم اعلی نوشته شده و اگر چه باز بهائیان را به این جمله از اصل موضوع منصرف نمی‏داشت ولی صورتا یک ماست مالی بی‏اهمیتی را متضمن بود چه که باز هم منع از شکستن احکام اسلام و حدود سایر ادیان نکرده و تنها احکام کتاب خود را که یکی هم در ازدواج اقارب و مسکوت ماندن حکم امارد است و به شرح آن خواهیم رسید لازم‏الاجری شمرده و گویا همه‏ی حدود و احکام کتب دینیه را حدودات نفس و هوی شمرده و کسر آنها را تأیید کرده و تنها تراوشات «قلم اعلی» را که اشاره است به قلم بهاء حدود مفترضة الطاعه خوانده ولی در هر صورت این یکی از موارد خدعه شمرده می‏شود که همان اسم ماست مالی یا گل به مهتاب مالیدن بر آن صادق است و شاهد بر این که کسر حدودی که از زمان قرةالعین و بهاء شروع شده هنوز برقرار است این عکس است که ملاحظه می‏نمائید برای کسر حدود در رفع حجاب برداشته شده است و چون گفتیم که حضرات در هر جا به طوری مطالب خود را عنوان نموده و گاهی می‏گویند که حجاب داریم و گاهی می‏گویند نداریم لهذا ما این عکس را به تدبیری گرفته ضبط کردیم تا حقیقت در پرده‏ی خدعه مستور نشود.

قد عفی الله عنکم ما نزل فی البیان من محو الکتب و اذناکم بان تقرؤا

»یعنی خدا بخشید از شما حکم کتاب بیان را در خصوص محو کتب و ما اذن دادیم شما را که آنها را بخوانید» پوشیده نیست که باب در کتاب بیان حکم داده است که باید تمام کتب سوخته و محو و معدوم شود و تنها کتاب بیان بماند و تأکیدات اکید کرده است بر سعی در خوش خطی و قشنگی آن. و چون بهاء دیده است که این سخن لغو است و هرگز مجری نمی‏شود لهذا آن را عفو کرده و اجازه بر قرائت کتب داده است.

در اینجا باید گفت به قول مشهور هر دروغگوئی یک دروغ پرداز لازم دارد و دروغ پرداز امر باب در اینگونه موارد بهاء واقع شده! گویند یک نفر مبلغ بهائی یک مبلغ مسیحی را گیر آورده او را تبلیغ پیچ کرده بود تا سخن رسید به کلمات بهاء مبلغ بهائی گفت حضرت بهاء الله یک لوحی آورده

است که نواقص امر مسیح را تکمیل می‏کند بلکه اجتماعیات دنیا را اصلاح می‏نمایند بالجمله به قدری آب و تاب به مطلب داد و عشوه و غمزه‏ی که شأن مبلغین بهائی است ابراز نمود که مبلغ مسیحی سرگردان مانده متحیر شد که آیا چه امر مهمی است که در لوح بهاء ذکر شده – چون لوح را که مبلغ بهائی ارائه داد مبتنی بر این بود که بهاء گفته است ما اذن دادیم رهبان و خوریهای ملت روح (میسح) را که از انزوا قصد فضا نمایند و تأهل اختیار کنند. همین که مبلغ مسیح این را دید بی‏اختیار گفت «شما… خوردید که اذن دادید… مرد که به تو چه که اذن بدهی یا ندهی مردم آزادند هر که می‏خواهد انزوا می‏کند و هر کس میل دارد قصد فضا می‏نماید – وانگهی اینکه از احکام کتاب مسیح نیست که مبلغ تو برای امر مسیح نواقص تصور نموده و رفع این نواقص را به این سخن مزخرف تو خیال کرده‏ای… و به علاوه آقا بد وقتی این اجازه را صادر کرده زیرا سالها پیش از ایشان طبیعت دنیا بخوری‏ها اذن فضا و تزویج داده و طبعا ترک دنیا و ترک حالت رهبانیت رو به زوال بوده.

حال اجازه می‏خواهم عرض کنم در قضیه‏ی اجازه‏ی قرائت کتب و عفو از محو آن اگر آقایان اجازه دهند باید همان مبلغ مسیحی را گفت بیاید جواب بدهد زیرا آنگونه جواب خیلی در اینجا لازم افتاده که بگوید آقا… اگر سید باب یک رطب و یا بسی به هم بافت که منبعث از دماغ مؤف او بود هر کسی می‏فهمید که این سخن فارغ است و لازم نبود یک مؤف‏الانف دیگر آن را عفو نماید. مثل این که محو کتب یکی از فرائض بوده و بابی‏ها هم قدرت به اجرای آن داشته‏اند و حالا آقا عفو می‏فرماید. سبحان الله که در قرن بیستم انسان چه مهملاتی را باید ببیند و بشنود یک مرتبه در دوره‏ی توحش یک عده از اعراب خودسر که حتی از قانون مذهبی اسلامی تجاوز کرده‏اند و کتب خانه‏ی ایران را سوزانیده‏اند هنوز عملشان مورد انتقاد تمام ملل متمدنه است در صورتی که تعالیم اسلامی کاملا برخلاف این رویه بوده و این حرکت به صرف عصبیت و خودسری اعراب واقع شد. حال در قرن متمدن و دوره‏ی نورانیت آقای باب شریعت گذار حکم بر محو کتب می‏دهد و آقای بهاء مصلح امر باب تفضلا عفو می‏فرماید! و اگر دقت شود عفوش از امرش مزخرف‏تر است زیرا مفهوم این است که اگر این کار ممکن می‏شد عمل خوبی بود و ترک آن در حکم اولی است و حالیه که این ترک اولی سر زده است ما آن را عفو کردیم. و عجب در این است که بهائیان می‏گویند اگر بهاء نیامده بود امر باب معلوم نشده بود و ابدا متذکر نیستند که اگر امر باب این قدر موهون و مزخرف بوده چرا به بقای آن علاقه دارند و چرا نمی‏گویند ای کاش بهاء نیامده و این امر مزخرف را سر و صورت نداده بود و این همه مفاق و اختلاف و خونریزی بر سر این سخنان کودکانه واقع نمی‏شد.

قد کتب الله علی کل نفس ان یحضر لدی العرش بما عنده مما لا عدل له انا عفونا عن ذلک

مخفی نباشد که عفو و گذشتی که در این جمله یا «آیه» ذکر شده از عفو و گذشت جمله‏ی پیش غریب‏تر است زیرا معنی این جمله این است که «خدا واجب کرده بود بر هر کسی که حاضر کند نزد عرش (و عرش در بر اهل بهاء هیکل اوست یا آن کرسی که او بر آن می‏نشسته) آنچه در نزدش بی‏نظیر است و ما این را از او گذشت کرده عفو نمودیم» شأن نزول یا بی‏شأنی صدور این خزعبلات این است که باب در کتاب بیان گفته است که در

ظهور من یظهره الله باید مردم خود را مالک چیزی ندانسته هر چه دارند ببرند نزد من یظهر و به او تقدیم نمایند و خود را عبد و مملوک او سازند حال ما نمی‏خواهیم ایراداتی که خود بابیها بر من یظهریت بهاء دارند تکرار کنیم که نظر باب به ظهور دو هزار و یک سال بعد از ظهور بیان بوده و حق هم در این قضیه با بابی‏ها است ولی از آنجا که ما هر دو را مهمل می‏دانیم آن قضایا را تعقیب نکرده همین قدر می‏گوئیم که چون بهاء دید این سخن یک سخن موهوم مهملی است که روی همه مهملات را می‏گیرد چه که احدی همه ما یملک خود را تقدیم او نخواهد کرد بنابراین صورة این جمله را در کتاب خود نوشت و منتی بر سر بابیها گذاشت که ما از شما عفو کردیم ولی سرا حاج امین‏های خود را دستور داد که هر جا می‏رسید بگوئید حق عفو فرموده ولی شما حساب خود را بکنید و اقلا صدی نوزده از آن را به طوریکه در کتاب اقدس است (و شرح آن عنقریب ذکر خواهد شد) تقدیم نمائید. پس در معنی این جمله یا آیه‏ی مفتاح و کلیدی شد برای گشودن گنجهای بی‏نظیری که بعدا به اسم مالیات اغنام و به اصطلاح خودشان «مال الله» ذکر خواهیم کرد. بلکه به توصیه به حاج امین‏ها هم قناعت نکرده خودش در کتابش به علاوه تأکیداتی که بر تأدیه‏ی صدی نوزده از اموال به عموم احباب خود نموده باز در مقامات عدیده ذکر بی‏اعتباری مال دنیا را کرده و بالاخره ایشان را به بذل و انفاق آن مال‏های بی‏اعتبار (به خودش نه کسان دیگر) توصیه و تأکید می‏نماید که از آن جمله است این آیه‏ی اقدس (یا بالعکس) «قل لا تفرحوا بما ملکتموه الیوم» الی قوله – «لو یعرفون ما عندهم لتذکر اسمائهم لدی العرش الا انهم من المیتین»

»یعنی بگو شاد نشوید به آنچه امروز آنرا مالک شده‏اید – تا آنجا که می‏گوید – اگر بشناسد انفاق می‏کنند هر چه را که در نزدشان موجود است تا اینکه اسم ایشان نزد عرش یعنی در حضور ما (بهاء) ذکر شود – آگاه باش که آنها از مردگانند«.

گویند واعظی بر سر منبر مذمت زیاد از مال دنیا کرده به تکرار این که مال دنیا مردار است و طالبین آنها کلاب هر دم مردم را به ترک آن دعوت می‏کرد چون وارد خانه شد دید پسرش اندوخته‏ها را برگرفته که در کوچه بریزد و از آن مردارها بپرهیزد وی را گفت که ای احمق ابله من این سخنان را برای آن گفتم که دیگران ترک مردار کنند و ما او را به درون خانه کشیم نه تو آن را بیرون افکنی تا دیگران به درون برند – عینا این قضیه در بهاء مصداق یافته

که هر جا سخن از بی‏اعتنایی مال دنیا گفته فوری انفاق آن را گوشزد کرده و آن هم به خود تخصیص داده که به اینجا بفرستید تا «نامتان لدی العرش مذکور افتد«!

یکی از حاج امینها که به نامش اشارت رفت اینک هنوز مرده‏ی متحرکی است که دائما این اندرزها را به گوسفندان داده به ترک دنیا دلالت می‏نماید تا ایشان ترک نمایند و او گرد کرده خو و امینش بهره برده فضلات آن را برای رؤساء عکا بفرستند!

این حاج امین اسمش حاج ابوالحسن اردکانی و تقریبا شصت سال است که امین اموال است از طرف بهاء و عبدالبهاء و شوقی و ورقه علیا و در حقیقت جنایاتی که تاکنون واقع شده اغلب آنها گناهش بر این پیرمرد احمق یا مزدور وارد است زیرا این آدم که کنونش سنی است قریب به صد مردی است بسیار دنی‏الطبع و پست فطرت و از طرفی بی‏اندازه قسی‏القلب و بی‏دین و اگرچه بهائیان او را فریب خورده به خدعه‏های بهاء و عبدالبهاء می‏شناسند و تصور دارند که او آدم ساده زودباوری است که همه قضایا را باور کرده و محض خدمت به حق تبلیغات مالیاتی را بین اغنام مجری داشته و می‏دارد ولی من او را نیکو شناخته و می‏شناسم و می‏دانم که اگر در ابتداء هم مخدوع بوده و فریب دیانت خورده پس از چندی حقایق را شناخته و بستر و کتمان آن پرداخته تا دکان او که در مقامی از دکان بهاء رنگین‏تر است و سرمایه‏ی دکان بهاء نیز از پرتو دکان او بوده نشکند چه او در منتها درجه‏ی خودپسندی و شکم پرستی و شهوترانی بوده و هنوز در نود و چند سالگی آثار این صفات از او دیده می‏شود چندان که سه سال قبل که من معاشرتم را از گوسفندان بهاء نبریده بودم متفق علیه تمام بهائیان بود که حاج امین هنوز وارد هر خانه می‏شود زنان و دختران بهائی را می‏بوسد و مردان و پرزنان ایشان این ملاعبه‏ی علنی را که قبلا سری بوده و چند سال است علنی شده حمل بر ابوت و پیری او کرده می‏گویند او پدر همگی است و به نظر فرزندی اینها را می‏بوسد و غافلند از اینکه این پدر روزی پسر بوده و از جوانی به پیری رسیده شصت سال است به این اعمال اشتغال اشته و با وجود اینکه همیشه گوسفندان بهاء خاک برون کثافت حاج امین و امثال او کرده‏اند باز در قزوین بر سر مباشرت با دختر محمد جواد فرهادی مشهور به عمو جان که از عمده‏ی اهل بهاء بود مستور نماند تا به درجه‏ی که مجبور شده است بر اینکه اعتراف به زوجیت او نماید و هکذا در چند مورد دیگر و بالاخره در این مدت شصت سال چند مرتبه فساد اعمال و فسقهای

نهفته‏اش بازاری شده و باز خاک بر روی آن کرده‏اند. و چون این شخص از خانواده پستی بوده که حکایت ذیل دلیل بر آن است لهذا پس از آنکه امین مالیات اغنام شده و احترامات و شکم چرانی‏ها و شهوت رانیهای بی‏نظیر برایش حاصل شده نتوانسته است از آنها چشم بپوشد بنابراین بی‏عقیدگی خود را در پرده پوشیده و باز هم چند دفعه کلماتی از او سر زده است که حاکی از بی‏دینی او بوده معذلک گوسفندان بهاء پاره‏ی بی‏خبر و پاره‏ی دیگر حمل به صحت نموده حیفشان آمده است که پولهای خود را خودشان صرف نمایند لذا به حاج امین داده‏اند تا ذکرشان «لدی العرش» شده باشد. چه که او هر کس وجهی داده راپورت آن را به مرکز رسانیده و ذکری از آن شخص از «قلم اعلی» صادر و این گوسفند هم به همان دلخوش شده که نامش «لدی – العرش» مذکور افتاده است اما حکایتی که اشاره شد این است: – حاج امین در هر مجلس که گوسفندان خالص حاضر بوده‏اند.. همان گوسفندان پر شیر و پشم که بهاء به کلمه اغنام الهی یادشان می‏کند.. چند حکایت مأخذ نطق و صحبت او بوده و هست و همه‏ی بهائیان آن را شنیده‏اند. از آن جمله یکی کیفیت فقر و فاقه اوست در اردکان و شرح نان در آبگوشت زدنش و بالعکس پلو خوردن در طهران پس از بهائیت و تکذیب ادبی از گفته‏های بهاء که گفته است شما در راه حق زحمت کشیده‏اید و حال آنکه بالعکس راحت بوده‏ایم و همچنین قصه‏های خنده‏آور عوام فریب دیگر دارد که حیف قلم و کاغذ است که بدان آلوده گردد و چنانکه معلوم است این گونه حکایات به علاوه‏ی اینکه روحیات گوینده را معرفی می‏کند برای شنوندگان هم دو تأثیر متضاد دارد. زیرا اگر در میان شنوندگان مردمان نکته‏دان دانا باشند می‏فهمند که این آدم عقیده‏ی به بهاء و اقوال او ندارد که به این لباس و صورت تکذیب گفتار بهاء را کرده که اگر او گفته است شما زحمت کشیده‏اید غلط کرده و نفهمیده – ما زحمتی نکشیده بلکه هم شکم چرانی کرده‏ایم – دیگر آنکه شنیده تشخیص می‏دهد که این آدم پابند همین عوالم است و لهذا در صدد آزار او بر نیامده می‏گوید در صورتی که او می‏فهماند که من عقیده ندارم و می‏خواهم پلو چرب بخورم دیگر چه کار به او داریم چنانکه نجات از قتل و عمر صد ساله‏اش دلیل است اما از آن طرف شنوندگان ابله و گوسفندان این سخنان را حمل بر شکسته نفسی او کرده می‏گویند چه آدم خوبی است که با آن همه زحماتی که در راه حق کشیده به این سخن می‏خواهد که منت بر سر

حق نگذارد و نعمت او را کفران نکند و از طرفی حمل بر سادگی او نموده می‏گویند ببینید معیشت سابق خود را به چه سادگی ذکر نموده از بیان آن پروائی ندارد و از این رو بیشتر او را توجه کرده می‏گویند او نعمت ما را هم کفران نخواهد کرد.

اما سخنانی که صریحا بر بی‏عقیدگی او دلالت دارد این است که به کرات عبدالبهاء به او دستوراتی داده و سفارشهائی کرده و حتی الواحی فرستاده و او ابدا به آن اعتنا ننموده بلکه در محافل روحانی طهران علنا استنکاف از آن نموده چنانکه در حضور خودم گفت که «عبدالبهاء فرموده است فرموده باشد من عمل نمی‏کنم کافرم هم می‏دانید بدانید«. و این قضایا غالبا بر سر پول بوده است که او از کثرت خساست و لئامتی که دارد به جان کندن یک پولی به رئیس می‏دهد و در سایر موارد استنکاف از پول دادن دارد اگر چه پنجاه هزار تومان موجود داشته باشد. و قضیه استنکاف او در محفل روحانی راجع به اعانه دادن به مدرسه‏ی تربیت بود که مدرسه مقروض شده بود و محفلیان از پولهای موجوده که سی هزار تومان از آن نزد باقراف و بیست و چهار هزار تومان آن نزد غلامعلی دوا فروش بود استعانت نموده اجازه‏ی تصرف در آن را از عبدالبهاء خواستند و او نوشت که ششصد تومان حاج امین بدهید و بعد توضیح داد که اگر بیشتر هم لازم است بدهد و او در محفل استنکاف کرد و حتی مدرسه را مسخره کرد که آنها که مدرسه درست می‏کنند ایمان ندارند و می‏خواهند بچه‏ها را بی‏دین کنند. این بچه‏ها که جرغافی (جغرافی) و الکپریسکه (الکتریسته) می‏خوانند بی‏دین می‏شوند. بروید در خانه‏ها مناجات یاد بچه‏ها بدهید تا حق را بشناسند مجملا یک دسته از این ترهات هم به هم بافته از محفل رفت. ولی او مطمئن بود که اگر عینا این حرفها را عبدالبهاء بشنود بدش نمی‏آید و سخنان او را که به منفعت عائله بهاء نزدیکتر است خودش ماستمالی خواهد کرد.

خلاصه این بود شمه‏ی از گفتار و رفتار حاج امین که بعضی او را پیره گفتار ثانی می‏دانند و او چند سال است در خانه حاج غلامرضا اصفهانی (امین امین) پلاس شده و حاج غلامرضا هم محض منفعت خود که صورة ماهی صد تومان و سرا ماهی سیصد تومان به عنوان معاونت او از مالیات اغنام (یا مال الله) استفاده می‏نماید او را مانند یک پیغمبر مرسل پرستش کرده در حضور مردم دست از عبا کشیده به غمز و لمز وی را برتر از انبیاء مرسل معرفی می‏نماید

و معجزات در حقش قائل می‏شود و تا خودش قوه در بدن داشت به خانه‏های گوسفندان بهاء سر زده به انواع دسائس و حیل القاء و هم به زنان و ابلهان می‏کرد و پول می‏گرفت گاهی به نذر گاهی به عنوان ارث میت گاهی به اسم تبرک عروسی گاهی به همان اسم «مال الله» که من آن را مالیات اغنام یا مالیات بابیگری یاد می‏کنم و بالاخره اگر به هیچ راه دیگر چنگش بند نمی‏شد به عنوان فروش کتاب یا انگشتر یا تسبیح و یا موی ریش بهاء و عباس افندی و مو هم اگر مو هم نباشد تمام شدنی نیست زیرا سرمایه آن در خودش موجود است روی آن هم ننوشته است که این موی ریش و گیسوی بهاء و عبدالبهاء است یا موئی از مویهای بدن خودش و گاهی بفروش عکس و لوح و خلاصه با هر چه ممکن بود پولی از صد تومان تا یک قران از آن خانه بیرون می‏کشید و قدری به عکا می‏فرستاد قدری هم صرف مهمل کاریهای خودش می‏کرد زیرا از بس به پول عاشق بود و میل به ازدیاد آن داشت در کارهائی که فن او نبود به کرات وارد شده و هزارها تومان مال بیوه زنان و فقرای بدبختی که به این حیله‏ها از ایشان گرفته بود بسوخت انداخته ضرر می‏کرد مثل منات خریدنش که چند هزار تومان بر سر آن رفت در ترکستان یا پنبه خریدنش که تمامش هدر شد یا تنزیل دادنش که اصل آنها سوخت شد و اکنون که از پا در آمده حاج غلام‏رضا را نایب مناب خود قرار داده و تمام آن حیله‏های زنانه و مکرهای نهانه را به او تعلیم داده و او نزدیک است از کار در آید. صد هزار حیف اگر حاج غلامرضا هم واقعا به آن راه‏های زنانه و ساخت و سازهای نهانه بپردازد و به رفتار و کردار آن دنی‏الطبع تاسی نماید.

شرط نه اندر دراز و کوتهی است‏

امتیاز از عاقلی و ابلهی است‏

و این سخن را بدین جمله خاتمه می‏دهیم که اگر وسیله‏ای به ظهور رسد که عملیات این امین‏های خائن که بزرگترین خیانت است به جامعه‏ی بشر خاصه به ملت ایران خاتمه یابد شبهه‏ی نیست که پس از چند سال این دین کثیف (نه حنیف) محو و نابود خواهد شد زیرا جنگها تمام بر سر عملیات امین و پولهای خائنانه‏ای است که او به دست می‏آورد و به مرکز می‏فرستد و صرف ساخت و سازهای کاذبانه می‏شود وگرنه احدی از رؤسای این امر کمتر علاقه به دین و خدا حتی همان دین و خدای خودشان هم ندارند و علاقه‏شان فقط به همین قسمت پول است و دین و خدای بی‏پول را ابدا لازم ندارند. اکنون نظر به جمله‏ی ذیل نمائید «آیه«:

توجه الیه و لا تخف من اعمالک انه یغفر من یشاء

انصافا بهاء در مقابل وجوهاتی که از امت خود طلبید این خدمت را انجام داده است که می‏گوید «توجه کن به سوی او (یعنی بهاء) و مترس از اعمال خود زیرا او می‏آمرزد هر که را بخواهد» میرزا یوسف خان مبلغ که به همت میرزا اسحق خان حقیقی چندی در اداره‏ی ارزاق ارتزاق می‏کرد و چون دیدند به کار تبلیغ بیش از کار اداری می‏خورد با همان حقوق که در اداره به او داده می‏شد برای تبلیغ به اطرافش گسیل داشتند بهترین مروج این آیه بود و همیشه می‏گفت که همین قدر دوستی بهاء و عائله‏اش را داشته باشد دیگر هر چه بکنید آمرزیده می‏شوید!!

بلی با همچو عقیده‏ی طعنه بر سایر ملل هم می‏زنند که چرا فلان گناه می‏بخشد و به همان اشک را موجب غفران می‏شمارد و ابدا فکری نمی‏کنند که اگر چنین نیست پس چرا خودشان تکرار می‏کنند و حال آنکه آن امور در سایر ملل منصوص نیست و این در اقدس منصوص شده این است معنی کور خود و بینای مردم.

دفن اموات در صندوق بلور

آیا این یک حرف مهملی نیست که بهاء دلهای اتباع خود را به آن خوش کرده؟ در حالتی که خودش و پسرش با صندوق چوبین دفن شده‏اند و حتی مردم که دشنام به صندوق بلور می‏دهند ندانسته‏اند که صندوق بلور جز یک سخن فریبنده‏ی چیز دیگر نبوده و نیست وانگهی نمی‏دانم فائده این که بدن میت در صندوق بلور یا سنگ یا غیره گذارده شود چیست؟ و این مرده پرستی را چه نتیجه است از اینکه ده سال یا صد سال دیرتر جسد بپوسد چه فایده حاصل است! باز اگر مانند فراعنه مصر صنعتی یافته بودند که جسد را محفوط نگاه دارد و برای هزاران سال بعد ودیعه گذارد ممکن بود ایشان را مظهر فرعون خطاب کرد بدبختانه این هم که نیست پس باید گفت دفن اموات با صندوق مهم امری غیر مهم است و هرگز هم عملی نخواهد شد.

بلی یک مشت استخوان مجهول را عبدالبهاء به اسم جسد باب در صندوقی از سنگ تراشیده در حیفا مدفون ساخته که تصور می‏کنم دشنام دادن مردم را هم همان خدعه عباس افندی ایجاب نموده که به صندوق بلور دشنام می‏دهند.