الحق روحی افندی پسر خاله او از علم و اخلاق هیچ طرف نسبت نیست با شوقی افندی و از همین حرفش مقام نیک فطریتش معلوم میشود. با چند نفر از محارم گفته بود – ما هر قدر فکر میکنیم که امر بهائی چه ثمر داشته هیچ ثمر و نتیجهی از آن نمیبینیم زیرا میگویند مقصود از این امر تهذیب اخلاق است ولی متأسفانه میبینیم اینجا که مرکز امر است احبای آن که یک دسته پنجاه نفری هستند دور از وطن و پنجاه سال است دائما در تحت تربیت سر کار آقا بودهاند با وصف این مردمان شریر متقلب دروغگوی بداخلاقی هستید
که گمان ندارم در همهی دنیا یک همچو قوم اراذلی وجود داشته باشد اینها که اصحاب حضورند چنین هستند دیگر حال احبای دور دست چه خواهد بود؟ ورقهی علیا خوار عباس افندی به او میگوید جانم عزیزم مگر نمیدانی پای چراغ همیشه تاریک است این حرف مزخرف بیاساس را که همه بهائیها بلد شده و میگویند در روحی افندی اثری نکرده به عمه خانم جواب میدهد که آنها هم دور از چراغند هر روز بشارت اخلاقشان به ما میرسد و میدانم چه خبر است، آنها از اینها سفیدترند و اینها از آنها رذیلتر پس بالاخره مقصود از این امر چه بود؟ آیا مقصود همین بود که ما آنقدر مردم را به کشتن بدهیم و مزد آن را از ایشان بطلبیم!
وقتی که این حرف را شنیدم فهمیدم سر اینکه این جوان را به زور روانهی لندن کردهاند چه بوده؟
آری ترسیدهاند که این حرفها را تکرار کند و کم کم به گوش گوسفندان بها برسد و شیرشان بخشکد لهذا دست روحانگیز خانم را به دست او داده او را به لندن پرت کردند حالا اگر در لندن دو باره آلت بعضی سیاستها شود نمیدانم ولی این گونه حرفها بسیار از او شنیده شده است و اگر او جانشین عباس افندی شده بود حصول آمال آقای نیکو و نزدیکتر به وقوع بود و احتمال میداد که اعلانی را که نیکو در فلسفه پیشنهاد داده است بر ترک دینسازی بدهد و به وجدان کشی راضی نشود – باری از این وادی هم بگذریم و برویم بر سر اقوال دیگران.