اکنون که تاریخ یزیدی به پایان رسید مراجعه می نمائیم به کشف الحیل جزء دوم بدانگونه که در طبعهای ماقبل منتشر شده بدون تغییر و تبدیل
آیتی- دین چیست و دینت کدام است و لزوم آن بر روی چه اساس و پایه است و آثار صحت و حقیقت را چگونه باید شناخت؟
آواره – دین در لغت به معنی جزاء است (کماتدین تدان) و در عرف متدینین عبارت است از یک سلطه احکام و قوانین و آداب و رسومی که به توسط یکی از انبیاء عظام و مهابط وحی و الهام در بین هیئت بشر به تشریع و تقنین و تألیف و تدوین شده باشد از برای حفظ حدود و حقوق و شئون بشریت و تصفیه و تهذیب اخلاق و ملکات انسانیه و شرط است که تشریع آن فقط به قوه شدید القوی صورت بسته باشد یعنی شخص نبی بیکمک و معاونت غیر و تصرف دیگری و بدون اتکال به قضایای شورویه و تبادل افکار بشریه آن را
با تأییدات غیبیه تدوین و تکمیل فرموده بر عموم بشر عرضه دارد و مطبوع طباع جمعی از عقلا واقع شده تا هزاران سال مورد استفاده جمیع یا قسمت عمدهی از اهل عالم واقع گردد.
اگر چه این تعریف تا همین مقدار که ذکر شد ما را مستغنی میدارد از بیان و تبیان لزوم دیانت. زیرا نفس تعریف مستلزم لزوم است و هر شخص عاقلی وجود چنین قوانین و حدود را برای بشر لازم شمرده در صورتی که معاندت نخواهد و مکابرت ننماید با اندک تفکری خواهد یافت که وظائف انسانی بدون یک همچو اساس ادا نشود و امور دوره حیات من دون قانونی چنین اداره نگردد. ولی چون تعریف مذکور یک تعریف اجمالی بود لهذا تا حدی بسط مقال داده اندکی مفصلتر بیان نموده گوئیم.
بر هرذی درایتی مبرهن است که نوع انسان همیشه محتاج است به امری که رادع رذایل باشد و بادی فضائل تا حقیقت انسانیه از زمائم صفات مبری گردد و هیئت بشریه به محامد خصال محلی شود مدار امور مرتب گردد و اخلاق جمهور مهذب شود نقائص امکانیه تخفیف یابد و خصائص انسانیه تکمیل پذیرد سحاب تیره ظلم و عدران متلاشی شود و آفتاب منیر عدل و احسان متساطع گردد و نوع انسان به انواع محبت و احسان با هم راه، معاشرت پویند و از هم منافرت نجویند. انبازی حیات را به بازی نگیرند و از تعدی و دست درازی در گذرند.
هر گاه تصور کنیم که این فضائل به خودی خود حاصل و آن رذائل به نفسها زائل تواند شد خیالی باطل و تصوری بیحاصل است.
(ان کنت تطمع فی حصیدة خالد
هیهات تضرب فی حدید بارد)
چه که طبیعت بشر به شر متوجهتر است تا به خیر و انسان به خود مهربانتر است تا به غیر یعنی هر انسانی خود را خواهد چندان که اگر رادعی نباشد گوید تمام افراد باید بکارند تا من به کار برم و دیگران باید رنج بکشند تا من گنج بردارم به ویژه آنکه شهوتی در بشر مکنون است که به صدها رنگ ملون است و به هزاران نیرنگ مدون. هر روز سر از سوراخی بر آرد و هر دم آدمی آرزوئی نماید و بالجمله انهماک او در شهوات از بدیهیات اولیه است و لزوم رادع و مانع از مسائل مسلمه و این بسی واضح است که هر مانع و رادعی فقط مؤثر در ظواهر امور است نه در بواطن جمهور و دیانت تنها پلیس سری است چون سری یا آن همسر و دلی با وی همسفر باشد با هیچ رذیلهی همدم نشود
و با هیچ ضمیمهی توأم نگردد و اگر شد معلوم است که از آن پلیس سری دور و از آن رادع معنوی مهجور مانده و الا شخص متدین در زوایای خلوات نیز از ارتکاب مناهی و ملاهی خودداری خواهد کرد.
دیانت دارای وعد و وعید است و شامل بیم و امید. وعدش قائد حسنات است و وعیدش رادع سیئات.
دیانت کامل مکافات است و شامل مجازات بیم مجازاتش انسان را از خصائل ناپسندیده دور نماید و نوید مکافاتش به اطوار حمیده نزدیک فرماید
دیانت مورث سعادت است و موجب بزرگی و سیادت.
دیانت مؤلف قلوب است و منتج نتایج مطلوب «لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم»
دیانت مسلی قلوب است در مصائب و مسکن نفوس است در نوائب و چون ورود واردات کونیه و عروض عارضات امکانیه از مسلمیات اولیه است واحدی را از آن گزیر و گریزی نیست لهذا موجبات تسلیتی لازم است که آدمی کمتر متأثر گردد و لطیفه فکر و خیالش در خطر نیفتد و بهترین مسلی همانا عقائد راسخه دینیه است یعنی اگر انسان به عالم دیگری جز این عالم معتقد شد و بقای روح و هستی خود را در جهان پنهان متیقن گردد هیچ گاه از حادثات کونیه جزع و فزع ننماید والا به پشیزی ضرر متأثر و به اندک چیزی متألم خواهد گشت.
دیانت ما به الاجتماع بشر است یعنی مناسبات دینیه بهترین وسیله است برای تحکیم اساس اجتماع و چون سیاسیون دنیا این را دانستهاند همیشه میکوشند که در ممالکی که اغراض و مقاصدی دارند این قوه را ضعیف سازند و تفرقه بین آنها اندازند در حالتی که خودشان در مملکت خود رسوم ملی خویش را و لو به نام مذهب نباشد محفوظ میدارند.
مجملا حاشیه نرویم و به متن بپردازیم قوه دیانت است که سیصد میلیون جمعیت را در ظل کلمه یک شخص عربی مجتمع میسازد همانطور که قوه دیانت چهارصد میلیون جمعیت را در ظل کلمه شخص فقیر بینامی مجتمع کرده.
پس نباید هیچگاه از قوه دیانت غفلت ورزید و از وحدت و اتحاد مذهبی چشم پوشید و به سخنان واهی گوش داد.
آری سخنان واهی گفتم و مقصود را نگفتم دو نوع از سخنان واهی است یکی آنها که بیاندیشه به تنقید دیانت زبان و قلم میگشایند و فکر
نمیکنند که از بدو ایجاد تاکنون چه خدماتی از ادیان حقه به اجتماعات بشر انجام گرفته و هنوز هم دنیا از آن بینیاز نیست آن اشخاص یا میدانند چه ضرری از القائات ایشان متوجه جامعه میشود یا نمیدانند اگر نمیدانند و باید ایشان را بوالهوس و نفس پرست بیفکر نام گذارد و اگر میدانند و مزدور دیگرانند باید خائن و جانی فکور محسوبشان داشت دوم اشخاصی که آلت دینسازی شده و میشوند و چون مقدمه صحیح بوده است با همین مقدمه که ما گفتیم بدون اینکه نتیجه را در نظر داشته باشند و بفهمند چگونه دیانتی لازم است و آیا آنچه را میطلبند واجد مزایای دینیه هست یا نیست کور کورانه و عامیانه وارد قضایائی شده دور یک نفر خودپرست خائن را گرفته هوس میکنند که از صحابه خاص یک پیغمبر دروغی و از اعضای عامله یک دین تازه باشند آنها هم یا میدانند که مقتدای ایشان خضر راه نیست و غول راهزن است و قصدش تشتت و نفاق است نه اتحاد و اتفاق یا اینکه نمیدانند اگر نمیدانند باز هم بوالهوس و بیفکر و سفیه و نادانند و نباید گوش به سخن نادان داد و اگر میدانند پس خائن و جانی و وطن فروشند و مفسدند و معلوم است وظیفه انسان عاقل یا مفسد چیست «و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولکن لایشعرون»
مفسد ار مصلح شدی از گفت راد
بد ابوالخبر از سخن ام الفساد
گر بهر خونریزئی گشتی شهید
کافر کشته بدی هم بوسعید
آیتی – در همین مرحله اولی زمام قلم از دست رفت و از متن بهامش پرداخته شد در حالتی که ما میخواستیم مقدمات را از این کاملتر تمهید کرده بحث در این موضوع نمائیم که آیا شخص مشرع که تشریع شریعت و همه مردم را نادان و خویش را دانای مطلق معرفی نموده و میخواهد عملا بفهماند که من میدانم آنچه را که همه اهل جهان نمیدانند چنین کسی واجد چه مزایا و دارای چه مراتبی باشد و نیز چگونه شرع و قانونی را پیشنهاد نماید که قابل قبول عقلا و مفید به حال جامعه باشد؟ و پس از تمهید این مقدمه در مقام تطبیق بر آمده بفهمیم که آیا دینگذاران این قرن عموما و بهائیان خصوصا تا چه اندازه به این مسئله نزدیک یا از این مرحله دورند و بالاخره آیا جامعه ایرانی که حضرت بابی و بهائی این دین حنیف یا کثیف خود را برایش به ارمغان آوردهاند میتواند از آن استفاده نماید یا نه؟ تا برسیم به اینکه دنیا
چه استفادهی از آن خواهد کرد.
آواره – بلی حاشیه رفتیم و اکنون به متن بازگشت نموده گوئیم از برای اینکه به مباحث طولانی و اذکار لایسمن و لایغنی حاجت نیفتد مطلب را به منتها درجه تنزل داده کمترین امتیازی را که هیچ عاقل بیغرض بلکه هیچ عقل ابتدائی سطحی هم نتواند آن را انکار نمود بیان مینمائیم و سپس به تطبیق آن میپردازیم.
(لان ینجلی لیل الظنون الکواذب
و یبدو صباح الصدق من کل جانب)
اگر فرض کنیم که شخص نبی یا مشرع نیست مگر یکی از افراد بشری که در شئون بشریت هیچ تفاوت با سایر افراد ندارد باز نمیتوانیم از این نکته صرفنظر کرد که لااقل باید هوش و فراست و عقل و کیاست او در رتبه اولی و غایت قصوی باشد به طوری که سهو و اشتباه طاری آن نشود و باید با کمال دقت مطالعه به حال جامعه نموده جمیع دردهای جامعه را تشخیص داده و به درمان آن آگاهی یافته باشد و در بیان علل و موجبات مرض اولا و ارائه طریق علاج آن ثانیا به قسمی ماهر باشد که از همان ابتدائی که شروع مینماید. به نصح و اندز و تشریع شرع و قانون تمام سخنانش حاوی موجبات علاج و شفای دردهای جامعه بوده هر قدمی که بر میدارد به صلاح جامعه تمام و هر مبدئی که پیشنهاد میفرماید قابل انجام و مفید به حال انام باشد و به عبارت امروزی سخنانش (تئوری) نباشد بلکه عملی و لایق استفاده باشد زیرا حرفهای تئوری یعنی چیزهائی که در عالم تصور و خیال میماند و عملی نمیشود نه تنها مفید به حال جامعه نیست بلکه مضر است زیرا مردم را سرگرم کرده از آن مراحل عملی هم که خودشان در پیش دارند یا قائدین ایشان ایشان را بدان دعوت مینمایند باز میدارد و به جای سود زیان میآورد خاصه در صورتی که توأم با یک سلسله حمیتها و عصبیتهای جاهلانه باشد و مردم را به جان هم انداخته موجبات خسارت خودشان و سود دیگر آن را فراهم آورد.
پس بالاخره مشرع باید شریعتی بیاورد و قانونی بگذارد که عملی باشد نه تئوری و بعلاوه باید شخص مشرع با صراحت لهجه بدون تزلزل و اختفاء و لغزش و دروئی سخنان خود را بگوید اگر چه دچار هلاکت گردد نه اینکه به ظاهر بگوید آنچه را که در باطن جز آن در نظر دارد و نزد حسن بگوید آنچه را که نزد حسین به طور دیگر گفته و در شرق سخنی گوید که حکم آب دارد ولی در غرب کلامی گوید که چون آتش سوزنده باشد یا بالعکس و بالاخره
نزد قومی از علی تمجید کند و نزد قوم دیگر از عمر و در یک کتاب راد معجزات و مزایای انبیاء باشد و در کتاب دیگر مثبت آن. آنجا خود را به خیال خودش مانند همه انبیاء عاجز! از اتیان معجزه شمرد و اینجا خویش را مانند عموم انبیاء قادر بر اتیان آن قلمداد کند! و چون نبی و صاحب شرع برای پاک کردن مردم از زمائم اخلاق میآید و خود را طبیب امراض معرفی میکند باید قطعا خودش از امراض مبرا باشد وگرنه به قول شاعر:
طبیبی که باشد ورا زرد روی
از او داروی سرخروئی مجوی
باز حاشیه رفته گوئیم خیلی عجب است از کسانی که بر زمائم اخلاق و رذائل اعمال پیشوای خود آگاه شده چون بر ایشان انتقاد کنی از اول تحاشی کنند و به هر وسیله تشبث نمایند که شاید انکار ایشان منشأ اثر شده و امر به اشتباه بگذرد و چون از این در عاجز و درمانده شدند گویند اینها از مقتضیات بشریت است و کدام بشر است که از آز و حرص و طمع و دروغ و شهوت و غیرها پاک باشد؟!
سبحان الله که اینگونه مردم چقدر غافلند و ابدا فکر نمیکنند که آن کس که دم از دعوی نبوت بلکه بالاتر میزند فقط برای این میآید که تا هر اندازه ممکن است مردم را از این صفات پاک سازد. در صورتی که خودش مانند همه ناپاک بلکه ناپاکتر از همه باشد چگونه میتواند مردم را به پاکی و طهارت دلالت نماید؟!
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
بالجمله مشرع و نبی باید یک رو و صریح اللحن باشد و پاک از هر آلایشی خصوص از طمع در مال و ناموس ناس و اگر غیر از این باشد اصلا عدمش بهتر از وجود و بودش بدتر از نابود است.