در بررسی بیان زیر از جناب بهاءالله در ص 44 پیام ملکوت:
حضرت بهاءالله اعلان فرمود که دین باید سبب الفت و محبّت باشد. اگر دین سبب عداوت شود نتیجه ندارد بی دینی بهتر است زیرا سبب عداوت و بغضاء بین بشر است. و هر چه سبب عداوت است مبغوض خداوند است “به بررسی برخی اتفاقات دوره جناب باب پرداختیم و دیدیم که با پیدایش جناب باب و آیین جدیدش نه تنها الفت و محبتی به وجود نیامده بلکه جنگ و نزاع و خونریزی نیز به وقوع پیوست و عامل به هدر رفتن خون هزاران انسان شده است لذا نتیجه گرفتیم که بنا بر فرمایش جناب بهاءالله نبودن این دین بهتر از بودنش می باشد و بی دینی برای بابیان بهتر از بابی بودنشان است!!
در بررسی این بیان مبارک این بار به مرور برخی از وقایع دوران زندگی جناب بهاءالله می پردازیم:
بعد از اینکه جناب بهاءالله ادعاهای خویش را کم کم مطرح کرد و برخی افراد را به خود جذب نمود کم کم بین ایشان و برادرشان صبح ازل اختلاف به وجود آمد و طرفدارانشان به جان همدیگر افتادند جناب صبح ازل بر برادر غضب نمود و وی را از خود راند و میرزا حسینعلی ناچار گردید تا به طور پنهانی و بی خبر، از بغداد خارج شده به کوه های سلیمانیه نزدیک موصل به نزد دراویش نقشبندیه و قادریه برود. جناب ایشان دو سال تمام در آن نواحی با لباس مخصوص و کشکول درویشی به نام دروغین درویش محمد به مطالعات عرفانی و عملیات کیمیاگری پرداخت.
خود ایشان علت این عزیمت را چنین بیان می کنند:
“مهاجرتم را خیال مراجعت نبود “و” مقصود جز این نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم”.
بنابراین خود ایشان هم اظهار و اعتراف کرده اند اعلان امر ایشان باعث اختلاف دوستان و هم کیشانشان شده است لذا بنا بر بیان قبلی دین ایشان باعث اختلاف شده و نبود این دین بهتر از بودنش می باشد و خودشان هم بر این موضوع تصریح دارند.
جناب بهاءالله خود بر این امر واقف گشته لذا چاره جز عزیمت پیدا نکردند و تا دو سال دیگری خبری از ایشان و ادعاهایشان نبود اما سوال این است که با اینکه خودشان بر این مساله واقف بودند و می دانستند که با اظهار امر باعث اختلاف بین احباب خواهند شد بعد از دو سال بازگشتند و دوباره به ادعاهای قبلی و یا حتی ادعاهایی بالاتر پرداختند و به اختلافات قدیمی دامن زدند و کار را بدانجا رساندند که با برادر خود به نزاع و مجادله پرداختند و کار را بدانجا رساندند که انواع و اقسام فحش و ناسزاها را به همدیگر نثار کردند و باز خون عده ای بی گناه را به هدر دادند.
جناب بهاءالله داشتیم دلیل مهاجرت خویش به کوههای سلیمانیه را جلوگیری از بروز تفرقه و اختلاف در میان دوستان و نزدیکان بیان کرده اند و اظهار داشته اند که تصمیم بر عدم مراجعت گرفته بودند:
“چون فی الجمله بر امورات محدثه ی بعد اطلاع یافتم از قبل مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم… و مقصود جز این نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرر احدی نشوم و علت حزن قلبی نگردم. قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلت نه.” قرن بدیع ص 250
بنابر این بیانات، جناب بهاءالله تصریح کرده است که با اظهار امر خود درگیری واختلاف در بین دوستان و نزدیکانشان به وجود آمده است و ایشان جهت جلوگیری از وخیم تر شدن اوضاع تصمیم می گیرد که از آن منطقه مهاجرت کند و دیگر هیچ گاه باز نگردد و در خیال خود هم تصور بازگشت و مراجعت را راه نمی داده است چون به خوبی می دانست که در صورت بازگشت و اظهار نمودن ادعاهای من یظهره اللهی سبب بروز جنگ و دعواهای بسیاری خواهد شد که ضررهای بسیاری را به احباب و دوستان ایشان وارد خواهد کرد لذا بنا بر گزاره ی اول (از قول خود جناب بها) که دین باید سبب الفت و محبت باشد و اگر سبب عداوت شود بی دینی بهتر است ایشان کلاً قید ادعاهایش و اعلام من یظهره اللهی را می زند و مهاجرت می کند و در خیال خویش هم دیگر امید بازگشت و مراجعت نداشته است.
تا اینجا اعمال ایشان با سخن فوق تطابق دارد و برای جلوگیری از عداوت و دشمنی از ریشه قید دین بهایی را می زند و به قول معروف بی خیال ماجرا می شود اما معلوم نیست چرا بعد از دو سال ایشان دوباره نظرشان عوض می شود و باز می گردد و به ادعاهای قبلی روی می آورد و حتی آنها را بالاتر می برد و در نتیجه بین او و برادرش باعث بروز جنگ و عداوت می شود و در ادامه بین پیروان و دوستانشان درگیری های شدیدی روی می دهد که خود ایشان از آن به این شکل تعبیر می کند:
“در این ایام رائحه ی حسدی وزیده که قسم به مربی وجود از غیب و شهود که از اوّل بنای وجود عالم… تاحال چنین غلّ و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد”
بنابراین طبق بیانات خود بها با ظهور دین بهایی به جای به وجود آمدن الفت و محبت، بغض و کینه و حسدی بوجود می آید که در قبل از آن سابقه نداشته است و در زمانهای بعد هم ایجاد نمی شود بنابراین اگر ادعای جناب بها مبنی بر اینکه “اگر دین سبب عداوت شود نتیجه ندارد بی دینی بهتر است” را گزاره ای درست فرض کنیم ناچار باید نتیجه بگیریم که بی دین بودن بهتر از داشتن دین بهائیت است!!
در بررسی این وقایع چند سوال مهم مطرح می شود:
1- چرا جناب بها با اینکه از پیش می دانستند با بازگشت و طرح ادعاهای پیشین چنین بغض و کینه و عداوتی پیش می آید دوباره بازگشتند و باعث بروز این اختلاف و درگیری و در نهایت دشمنی بین دوستان و نزدیکان خود شدند؟
2- مگر ایشان نگفته بود که دیگر اصلاً باز نمی گردم و حتی خیال آن را هم در ذهنم وارد نمی کنم پس چرا سخنان قبلی اش را نقض کرد و دوباره بازگشت؟
3- آیا اصولاً در طول تاریخ بین انبیا و فرستادگان الهی سابقه داشته است که یکی از انبیا برای اینکه بین مردمی که می خواهد آنان را هدایت کند دشمنی و عداوتی پیش نیاید وقتی دید عده ای از مردم با او مخالف هستند مردم را رها کند و دست از ماموریت و وظیفه الهی خود بردارد؟
4-آیا اصلاً امکان دارد که خداوند پیامی را برای بشر بفرستد ولی شخص حامل پیام خودش چون تشخیص داده که با ابلاغ پیام بین مردم درگیری و نزاع پیش می آید از ابلاغ آن صرف نظر کرده به گوشه ای رفته و کنج عزلت برگزیند؟