بعد از زندانی شدن باب در چهریق به شدت از تماس وی با بابیه ممانعت می شد. در همین هنگام بود که محمد شاه درگذشت (شوال 1264) و شاهزادگان و درباریان گرفتار امور جانشینی شدند و اوضاع کشور دگرگون و نابسامان گردید. بابیان نیز فرصت را غنیمت شمرده، سر به شورش برداشتند و به تدریج سه جنگ خونین داخلی که غایت آمال دشمنان این آب و خاک بود، در سه نقطه ی ایران به راه انداختند و انگیزه ی این نبردها فرامین متوالی خود باب بود که در گذشته ی ایام به ایشان نگاشته بود.
نخستین جنگ در اولین روزهای پادشاهی ناصرالدین شاه در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران (نزدیک شاهی) آغاز شد و رهبری آن به عهده ملا حسین بشرویی و پس از قتل وی به دست میرزا علی بار فروشی بود و در ماه رجب سال 1265 با شکست کامل بابیه پایان پذیرفت.
در کتاب مطالع الانوار به طور مفصل ماجرای این جنگ ذکر گردیده که من به گوشه هایی از آن اشاره می کنم:
هنوز صبح طالع نشده بود که جناب قدّوس باصحاب فرمودند: ” ای جنگجویان خدا سوار شوید ” بعد فرمودند درهای قلعه را باز کردند خودشان از قلعه به جانب وسکس روانه شدند جناب ملا حسین با دویست و دو نفر از اصحاب شجاع و دلیر از دنبال قدّوس روانه شدند برف و گل راه را فرو گرفته بود اطرافشان را هم دشمنان احاطه کرده بودند و در تاریکی شب به آنها هجوم می کردند استحکامات جنگی هم کاملاً فراهم بود. ولی هیچ یک از این امور مانع اجرای مقصود اصحاب نشد با کمال شجاعت از قلعه خارج شده همراه جناب قدّوس می رفتند. شاهزاده مراقب جناب ملا حسین بود و می خواست بداند که به کجا می روند چون دید به مرکز استحکامات لشکر نزدیک می شوند برای اینکه از پیش آمدن اصحاب جلوگیری کند امر به تیر اندازی کرد امّا فایده نداشت زیرا جناب ملا حسین تمام استحکامات را در هم شکست و ابواب پیشرفت را مفتوح ساخت و بالاخره به محلی که شاهزاده در آن قرار داشت و منزل شخصی او بود هجوم کرد.
جناب باب الباب در آن وقت برخاستند و بر اسب سوار شدند و فرمودند اصحاب در قلعه را بازکنند آنگاه با سیصد و سیزده نفر از یاران برای مقابله با دشمنان از قلعه خارج شدند و فریاد یا صاحب الزّمان برکشیدند صدای اصحاب در جنگل می پیچید و از اطراف منعکس می شد جناب ملا حسین به سنگر اوّل حمله کردند این سنگر بدست زکریای قادی کلائی سپرده شده بود باب الباب به فاصله ی کمی سنگر را در هم شکستند و زکریا را مقتول ساخته سربازانش را پریشان و متفرّق ساختند بلافاصله با نهایت سرعت و شجاعت سنگر دوّم و سوّم را نیز گشودند هر چه پیش می رفتند خوف و بیم لشکر دشمن زیادتر می شد و نا امیدی و اضطرابشان بیشتر می گشت سراپای آنها را وحشت و دهشت گرفته بود از اطراف مثل باران بر سر اصحاب و باب الباب گلوله می بارید ولی آنها ابداً اعتنائی نداشتند و پیوسته پیش می رفتند تا جمیع سنگرها را در هم شکسته و استحکامات را ویران ساختند در این بین عباسقلی خان لاریجانی بالای درختی رفت و خودش را در میان شاخههای درخت پنهان ساخت و به مراقبت اصحاب پرداخت اطراف او را تاریکی فرو گرفته بود و به خوبی می توانست در پرتو مشعلهائی که روشن شده بود باب الباب و اصحابش را کاملاً مراقبت کند جناب ملا حسین سواره پیش می رفتند ناگهان پای اسب ایشان به ریسمان یکی از چادرهای نصب شده پیچید ایشان می خواستند اسب را از این ورطه برهانند که ناگهان هدف گلوله ی دشمن خیانتکار یعنی عبّاسقلی خان لاریجانی گشتند اثر گلوله شدید بود خون بسیار از زخم باب الباب جاری می گشت عباسقلی خان نمی دانست که مقتول او کیست جناب ملا حسین از اسب پیاده شدند و چند قدم بیشتر بر نداشتند که قوای ایشان بضعف و سستی گرائیده بر زمین افتادند دو نفر جوان خراسانی از اصحاب باب الباب که یکی موسوم به قلی و دیگری موسوم به حسن بود پیش آمدند و جناب باب الباب را برداشته به قلعه بردند.
جناب قدّوس با دست خویش جسد باب الباب را در قبر گذاشتند و به اصحابی که نزدیکش بودند فرمودند مدفن باب الباب را باید از همه کس مستور و مکتوم بدارید حتّی سایر اصحاب هم نباید بفهمند که مدفن باب الباب کجاست هیچ کس را مطّلع مسازید بعد دستور دادند سی و شش نفر دیگر از اصحاب را که شهید شده بودند در شمال مقبره و ضریح شیخ طبرسی در میان یک قبر دفن کنند وقتی که بدنها در میان قبر گذاشته می شد می فرمود احبّای الهی باید مانند این شهدای امر مقدّس رفتار کنند همانطور که اینها در حال ممات با هم متحدند احبّاء هم باید در دوره ی حیات خویش با هم متّحد باشند در آن شب قریب نود نفر از اصحاب در میدان جنگ زخمی شده بودند.
از روز دوازدهم ذی القعده ی سال هزار و دویست شصت و چهار هجری یعنی اوّلین روزی که اصحاب مورد هجوم اعدا قرار گرفتند تا روز وفات جناب ملا حسین که روز نهم ربیع الاوّل سال هزار و دویست و شصت و پنج هجری هنگام طلوع فجر بود مطابق شماره و حساب میرزا باقر هفتاد و دو نفر از اصحاب در طول این مدّت به شهادت رسیده بودند.
در اینجا مشاهده می کنیم که در اثر پیدایش دین بابی این جنگ و خونریزی در گرفته است. آیا علت و سبب این جنگ و خونریزی ها چیزی جز دین و اعتقادات گروهی از بابیان بوده است؟
این افراد بنا به گفته ی جناب اشراق خاوری به خاطر ایمان و علاقه ای که به باب داشته اند این چنین خود را در رنج و عذاب افکندند و به جنگ و شورش پرداختند.
جمله جناب بهاءالله را دوباره می آوریم:
اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است. زیرا دین به منزله ی علاج است اگر علاج سبب مرض شود البته بی علاجی بهتر است. لهذا اگر دین سبب حرب و قتال شود البته بی دینی بهتر است.
بنابراین نتیجه می گیریم اگر اینان به باب اعتقادی نداشتند و اصلاً جناب باب وجود نداشت بهتر بود زیرا در آن صورت دیگر جنگ و قتالی هم در نمی گرفت.
دومین برخورد در شهر نیریز با قیام سید یحیی دارابی برپا گردید که در شعبان 1266 با مرگ سید یحیی به انجام رسید.
بخشی از این ماجرا را از کتاب تاریخ نبیل ص 464 تا 467 در اینجا می آوریم:
چون زین العابدین خان و همراهانش مطمئن شدند که اصحاب جناب وحید پراکنده و پریشان شدهاند با هم مشورت کردند که چه بکنند و از چه راهی سوگندی را که خوردهاند مراعات نکنند و جناب وحید را به قتل برسانند زیرا مدتها بود آرزوی قتل وحید را داشتند ولی هر چه فکر می کردند که راهی پیدا کنند که بتوانند به آن وسیله سوگند خود را بشکنند ممکن نشد ناگهان شخصی موسوم به عباسقلی خان که مردی ستمکار و سنگین دل بود بزین العابدین خان و سایرین گفت اگر شما قسم خوردهاید نمی توانید سوگند خود را بشکنید من که قسم نخوردهام و سوگند یاد نکردهام از این جهت حاضرم کاری را که شما نمی توانید بکنید انجام بدهم آنگاه با نهایت خشم و غضب گفت من حاضرم هر کس که مخالف دین اسلام باشد او را بگیرم و بکشم آنگاه فریاد کرد و اشخاصی را که خویشاوندانشان در جنگ کشته شده بودند دور خود جمع نمود تا جناب وحید را به قتل برسانند.
از جمله سخنان جناب وحید این بود که می فرمود:” ای محبوب من تو میدانی که من در راه محبّت تو از جهان گذشتم و بر تو توکل کردم با کمال بیصبری آرزو دارم که به ساحت قدس تو مشرف شوم زیرا من جمال و رخسار خداوندی ترا زیارت کردهام خدایا تو بینا و آگاهی که این شخص خونخوار شریر با من چگونه رفتار کرد من هیچ وقت به میل او رفتار نکردم و هرگز بیعت نخواهم نمود. دوران حیات جناب وحید که سر بسر با شرافت و شجاعت آمیخته بود بدین گونه به پایان رسید حقیقتاً دوره ی حیات تابناکی که مملوّ از حوادث باشد و به وسعت علم و بلند نظری و همّت کامل و فداکاری بی مثل و نظیر ممتاز باشد سزاوار است که به اینگونه تاج شهادتی مکلّل و مزیّن گردد. چون آن بزرگوار به شهادت رسید پیروان و دوستداران آن حضرت به بلای شدید مبتلا گشتند پنج هزار نفر مأمور شدند که پیروان حضرت را اعم از زن و مرد و اطفال دستگیر کنند این عدّه ی خونخوار مردم را می گرفتند و به زنجیر می کشیدند و اذیت بسیار می کردند و آخر کار به قتل می رساندند نسبت به زنها و اطفال طوری رفتار کردند که قلم از وصفش عاجز است املاک همه را مصادره کردند خانه ی همه را غارت کردند منزلشان را ویران نمودند قلعه خواجه را خراب و با خاک یکسان نمودند عدّهای از مردان را بشیراز فرستادند همه ی آنها مغلول بودند در شیراز همه را به قتل رساندند و به شدید ترین وضعی به حیاتشان خاتمه دادند زین العابدین خان چند نفر از آنها را که ممکن بود پولی از آنها بگیرد پیش خود نگاهداشت و در سردابهای تاریک زیر زمینی محبوس ساخت پس از آنکه مقدار زیادی از هر یک پول گرفت آنها را بدست میر غضبها سپرد تا به انواع و اقسام به اذیت و آزارشان پردازند میر غضبها آنها را در میان کوچه ها و بازارهای نیریز می بردند و هر چه می توانستند آنها را اذیت می کردند و بقیه ی دارائی آنها را می گرفتند و آخر کار آنان را به قتل می رساندند بعضی را با آتش داغ می کردند ناخنهای آنها را می کندند تازیانه شان می زدند، مهارشان می کردند دست و پای آنها را میخ می کوبیدند و با این حالت در وسط بازار نگاهشان می داشتند تا مردم آنها را تمسخر و استهزا کنند.
همانطور که در بالا هم آمده است علت وقوع این حادثه مباحث اعتقادی بوده است و دو طرف ماجرا بر اساس عقاید خود می جنگید از طرفی بابیان به علت اعتقاد به علی محمد شیرازی به شورش و فتنه دست زده بودند و از طرف دیگر مسلمانان هم چون ادعای باب را مخالف عقاید دیانت اسلام می دیدند برای خاموش کردن فتنه بابیان به جنگ آنها آمده بودند.
امری که کاملاً مشخص و واضح است این است که وقوع چنین رخدادهایی بر اساس آمدن دینی است که بنا به گفته ی بهاءالله نبودنش بهتر از بودنش است چون باعث جنگ و خونریزی شده است!!!
از اینجا مشخص می شود که جناب بهاءالله اصولاً به جناب باب معتقد نبوده است چون اصلاً دین او را دین نمی داند و می گوید چنین دینی نبودنش بهتر از بودنش است بیان او را دوباره می آورم:
اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است.
سومین نبرد در زنجان به رهبری ملا محمدعلی زنجانی میان بابیان و دولتیان درگیر شد و در ماه ربیع الاول سال 1267 با نابودی ملا محمد علی خاتمه یافت.
در کتاب آموزه های نظم نوین در بیان تاریخ باب این واقعه را این چنین بیان می کند:
9- دیگر شروع واقعه زنجان است. در آن رویداد بزرگ دهها هزار سپاهی که از سوی امیر نظام بدانجا گسیل شده بودند، مکرر از سه هزار اصحاب ملا محمد علی زنجانی که در قلعه علی مردان خان محصور بودند، شکست خوردند. این واقعه تا شش ماه پس از شهادت حضرت رب اعلی ادامه یافت و منجر به شهادت جناب حجت و 1800 نفر از اصحاب وی گردید.
بنابراین متن در این واقعه 1800 نفر از بابیان و چندین هزار نفر از سپاهیان دولتی از بین رفتند که علت اصلی وقوع این فتنه ها دین و اعتقادات بابیان بوده است حال اگر سخنان جناب بهاءالله را در نظر بیاوریم که گفته اند:
اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است.
نتیجه می گیریم دین بابیان، دین نبوده است و آنان بنا به گفته ی بهاءالله به اشتباه رفته اند و اگر این دین را نداشتند این جنگ و قتال ها پیش نمی آمد. و یا اگر بخواهیم بگوییم که نه اعتقاد بابیان درست بوده است و آنها شهید شده اند و… باید به ناچار بپذیریم که جناب بهاءالله اشتباه کرده و سخن نادرستی را گفته اند و به تبعاتش فکر نکرده اند.