واگر در جواب سؤال ما به دلیل تقریر تمسک جویند و گویند: اگر این شارع کاذب بود و این کلام افتراء بر حضرت احدیت باشد بر خداوند لازم بود که او را ردع نماید و او را هلاک کند؛ بلکه به قول صاحب «نقطة الکاف» او را ساعتی مهلت ندهد.
گوییم: این مطلب، تحکم صرف و ایجاب چیزی است بر خداوند که نه عقل به آن حکم می کند و نه نقل. وآنچه مقتضای لطف خداوند است، آن است که دین خود را به توسط پیغمبری به مردم بشناسد و حجتی به آن پیغمبر بدهد که عقول سلیمه، صدق او را به آن حجت بفهمند و محق را از مبطل، و دین حق را از باطل تمیز دهد؛ نه آن که لازم باشد که دروغ گو را هلاک سازد. (1).
و بر فرض صحت این دلیل، مطالبهی جواب سؤال خود را از این طایفه نموده گوئیم:این دلیل بعینه در حق مدعیان کاذب جاری است؛ پس چرا آنها را تصدیق نکردند و فقط به جنابان باب و بهاء گرویدند چه اگر هلاک فوری کاذب را لازم دانند و امهال او را ـ ولو یک ساعت ـ جایز نشمرند چنانچه صاحب «نقطة الکاف» گفت، پس بسی واضح است که مدعیان کاذب سالهای بسیار زنده و سالم بودند و با کمال جدیت در ترویج شریعت خود کوشش می نمودند و اتباع آنها اضعاف این دو نفر بودند و نفوذ آنها بیشتر تا این که بعد از مدتی اسود عنسی در یمن و مسیلمه در یمامه کشته شدند چنانچه باب در تبریز مقتول گشت.
و اگر واجب بودن به طریق فور لازم نباشد و امهال تا مدتی جایز باشد پس اولا باید آن مدت را معین نمایند و بعد از آن دلیل آن تعیین را معلوم دارند و هم چنین است کلام در شرایع باطله و هیچ دلیل عقلی یا نقلی نیست بر این که بر خداوند لازم باشد که شرایع باطله را به ارادهی تکوینیهی معدوم سازد؛ بلکه آنچه مقتضای لطف خداوند تعالی است بر بندگان آن است که راه حق و راه راست به سوی خود را ـ تا مکلفی در عالم هست ـ باقی بدارد و اقامهی حجت بر صحت آن دین و فساد سایر ادیان به لسان عقل یا السنهی مبارکهی حجج خود بفرماید و حجت بر مردم تمام شود رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما (2) واگر کسی هلاک شود تقصیر خود او باشد إذ أنتم بالعدوة الدنیا و هم بالعدوة القصوی و الرکب أسفل منکم و لو تواعدتم لاختلفتم فی المیعاد و لکن لیقضی الله أمرا کان مفعولا لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة و إن الله لسمیع علیم (3) و الا همیشه ادیان باطله در میان مردم بوده و هیچ زمانی بعد از حضرت آدم ـ علیه و [علی] المعصومین من ولده السلام ـ نشد که همهی بنی آدم متدین به دین حق بوده باشند و به جز دین حق، دینی دیگر شایع نباشد؛ و عجب است از أعلم العوام گلپایگانی (4) که ملتفت این مطلب شده و معتذر می شود، با این که اصول شرایع برهمائیه و بودائیه و زردشتیه (5) از جانب خداوند تشریع شده و عواید و بدع فاسده به سبب طول زمان در این شرایع داخل گشته. و نمی فهمد (یا آنکه فهمیده و خلاف عقیدهی خود می گوید) که دین خداوند از آدم تا خاتم مبنی بر توحید و ضدیت با بت پرستی است؛ بلکه عمدهی غرض از بعثت انبیا و سعی آنها، در بر انداختن اساس بت پرستی و بنای بنیان محکم توحید [بوده است]؛ پس چگونه این مرد، ادیانی که اصلا و فرعا هیچ شباهتی به ادیان الهیه ندارند، از آنها می شمارد و اگر به این اندازه برای لازم نبودن ردع، اکتفا می کند پس ردع جناب باب هم لازم نیست چه ظاهر است که شریعت او بنیان سست کجی است که بر اساس محکم راست مذهب تشیع گذاشته شده [و] همان ظهور وقیام قائم و رجعت است که اساس ادعای خود قرار داد و همان الفاظی است که از اصحاب مرحوم شیخ [احمد] احسائی شنیده مانند مقامات اربع ـ که یکی از آنها «ابواب» است ـ [و] مراد آنها را نفهمیده، یا فهمیده قدم بالاتر گذاشته
و هم چنین بیان او، چه دانستی که از آیات قرآن و ادعیهی اهل بیت، تلفیقات بی ربطی به اندازهی عقل و سواد خود نموده و آن را وحی سماوی نامیده واحکام اسلام را تغییرات زشت داده، مثل: تغییر عدد ایام و ماه و روزه و غیرذلک.
عجیب است که طلیحه، اعقل از آن بود و افصح؛ سجده را ساقط نمود و از جملهی وحی او این بود: «إن الله لایصنع بتعفیر وجوهکم و قبح إدبارکم شیئا فأذکرو الله قیاما فإن الرغوة فوق الصریح» چون دانست که سجده بر عرب خیلی سخت است و طباع آنها از آن اباء دارد چنانچه مکرر خدمت صاحب شریعت مطهره ـ علیه السلام ـ عرض کردند نماز می کنیم بدون سجده؛ لهذا سجده را از آنها برداشت و به قیام تنها اکتفا نمود و به این عبارت صحیحهی لطیفه که ظاهرا جنابان باب و بهاء نمی فهمند تا چه رسد به این که حسن او را ادراک کنند؛ وتا چه رسد به این که مثل او را بیاورند. ولکن جناب بهاء ـ درصفحهی 5 کتاب اقدس ـ گفتند: «قد أذن الله لکم السجود علی کل شیئ طاهر و رفعنا عنه حکم الحد فی الکتاب«؛ (6) و حال آنکه قبل از او، باب در بیان گفته بود: «ثم السابع من بعد العشر ما یخرج من الحیوان فلا تحذرن إلا و أنتم تحبون أن تلطفون» جناب بهاء سجده بر هر چیز پاکی را جایز نمود و جناب باب هرچه از حیوان خارج شود [را] پاک دانست. وحاصل این دو وحی نازل بر این دو شخص، جواز سجده بر پلیدی خوک وسگ است
وحاصل مطلب آنکه فاضل این عوام (7) اگر ردع را از هر دین باطلی لازم داند ـ و لو آنکه از دین حقی مأخوذ باشد ـ پس باقی بودن ادیان بت پرستی، دلیل واجب نبودن ردع و بطلان دلیل تقریر است. و اگر لازم نداند ردع را مگر در دینی که ابدا از هیچ حقی مأخوذ نباشد پس عدم ردع باب ـ بر فرض ـ دلیل حق بودن او نخواهد بود چه دین باب و لو فرسنگ ها از دین اسلام دور است لکن از دین.
بدانکه: این دلیل «تقریر» عمدهی مستند بابیه است و صاحب فرائد ـ با آنکه در چند موضع، تصریح به انحصار دلیل، در نفس مدعی مظهریت و آیات نموده ـ فارق بین حق و باطل را منحصر در همین دانسته و از تناقض صریح اندیشه نکرده و جز این هم تناقضات بسیار دیگر هم در کلمات او هست که شرح آن موجب تطویل و خروج از موضوع رساله است وصاحب کتاب «احقاق الحق» مفصلا بیان آن را با سایر مفاسد کلمات او را نموده و این فقیر اگر چه مصنف آن را نمی شناسم و اسم او را نمی دانم لکن قدر او را می دانم و انصافا زحمات این فاضل دانشمند سزاوار هر گونه تمجبد و تحسین است اگر چه غرض ما فقط الزام بابیه بود به عدم فرق ما بین ادعای باب و سایر دروغ گویان و لکن چون این دلیل اصل تمام خرافات آنها است، لازم دانستم فساد مستند او را ظاهر سازم و در ضمن آن، مقدار علم و سواد حاملین لوای این شریعت، معلوم شود؛ در سورهی مبارکهی «الحاقه» می فرماید: و لو تقول علینا بعض الأقاویل – لأخذنا منه بالیمین – ثم لقطعنا منه الوتین (8) ترجمهی آیهی شریفه قریب بدین مضمون است که:»اگر این پیغمبر، یعنی حضرت خاتم الأنبیاء ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اگر بر ما افترا بزند بعض گفتارها را، هر آینه او را به دست راست گرفته و رگ وتین او را قطع خواهیم نمود. این طایفه از بی فهمی، چنین از آن فهمیده اند که مراد آن است که هر که ادعای شارعیت نماید و آیاتی دروغ به خداوند نسبت دهد، خداوند تعالی او را از یمین گرفته، قطع وتین او را خواهد نمود و هر ادعایی که غیر از آن باشد مشمول آیه نخواهد بود و حال آنکه با اندک تأملی ظاهر است که این حکم، در حق خصوص پیغمبر است. و مراد افترا بستن به خداوند است در آنچه نقل از او می فرماید و غرض بیان آن است که پیغمبر هر چه از خداوند خبر دهد، صدق است؛ واگر با وصف پیغمبری، دروغ بر خدا بگوید او را هلاک خواهد ساخت نه این که هر که پیغمبر نباشد و دعوی او را نماید، او را هلاک خواهد ساخت. به عبارت دیگر پیغمبر خدا اگر دروغ بگوید، خداوند او را هلاک می کند، نه آنکه هر که به دروغ بگوید من پیغمبرم. و این به جهت بیان شرف منصب نبوت و اطمینان پیدا نمودن مسلمین است به هر چه پیغمبر بفرماید.
و توضیح آنکه پیغمبر هرگز دروغ نخواهد گفت و خداوند نخواهد گذاشت که اودروغ بگوید چنانچه گوئی: هر که مال مردم را به سرقت ببرد یا متعرض اعراض آنها شود،
خود داند لکن اگر پسر من، دست به مال کسی دراز کند؛ یا نگاه به نامحرم کند، دست او را خواهم برید و چشم او را خواهم کند. یا پادشاهی گوید: وزیر من نباید دروغ گو باشد. اگر روزی دروغی گفت اورا خواهم کشت. وتأکید این معنا در مواضع دیگر قرآن شده، چنانچه می فرماید: و ما ینطق عن الهوی – إن هو إلا وحی یوحی (9) و نظیر همین تهدید در سورهی اسری واقع است که می فرماید: و إن کادوا لیفتنونک عن الذی أوحینا إلیک لتفتری علینا غیره و إذا لاتخذوک خلیلا – و لو لا أن ثبتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئا قلیلا – إذا لأذقناک ضعف الحیاة و ضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیرا (10).
خداوند تعالی به مجرد این که اگر رکون (11) قلیلی می فرمود به سوی آنها واز وحی الهی مفتون می شد و غیر آن را به خداوند نسبت می داد، هر آینه او را به ضعف حیات و ضعف ممات [مبتلا می نمود] یعنی عذاب دنیا و آخرت، ـ به قول مفسرین ـ به او می چشانید. و بی شک، این اهتمام در حق غیر انبیاء و اولیاء نیست که به مجرد رکون کمی، در دنیا و آخرت معاقب شوند و إلا در عالم کسی نباید باقی ماند الا معدودی؛ چه عالم از بدو خلقت تا حال مملو است از افتراهای بر خداوند، چه در اصول و چه در فروع.
و لازم این اذعا، این بود که تمام کسانی که به غیر دین حق متدین هستند هلاک شوند و هم چنین [است] کسی از اهل حق که یک فتوای ناحق از او صادر شود.
به هر حال این طایفه امر را معکوس نموده، افتراء را مخصوص به ادعای شارعیت و نزول آیات دانستند و حال آن که آیهی شریفه شامل هر افترائیست و امری که مخصوص پیغمبر بود در حق سایر مخلوق جاری نمودند، ذلک مبلغهم من العلم إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله و هو أعلم بمن اهتدی (12).
لزوم توضیح این مطلب حتی برای عوام، سبب طول کلام شد به تکرار و ذکر مثال های عامی فهم؛ البته اهل علم قبول این عذر خواهند فرمود و معذورم خواهند دانست.
1) »نماید«؛ نسخه بدل.
2) سورهی مبارکهی نساء، آیهی 165.
3) سورهی مبارکهی انفال، آیهی 42.
4) منظور میرزا ابو الفضل گلپایگانی است.
5) در نسخه «برهمیّه» و «بودیه» و «زردشتیه«بود.
6) »علی الظاهر مراد ایشان به حکم حدّ در کتاب، قول باب است در بیان: قل إنّما الثامن: فلا تسجدنّ إلّا علی البلور فیها ذرّات الطین الأول و الآخر«. منه.
7) منظور، میرزا ابو الفضل گلپایگانی است.
8) سورهی مبارکهی الحاقّه، آیات 44 ـ 46.
9) سورهی مبارکهی نجم، آیات 3 ـ 4.
10) سورهی مبارکهی اسری، آیات 73 آ 75.
11) رکون، یعنی تمایل و علاقه.
12) سورهی مبارکهی نجم، آیهی 30.