شیطان بود و چه شیطانی !! امت اسلام ده قرن گرفتار او بود و رشته این بلا و گرفتاری تا امروز نیز امتداد یافته است. با وجود آشکار بودن کفر و انحراف وی، همواره برخی از کج فکران و کج اندیشان، خود را از هواداران و ستایندگان ومعتقدان به عقاید فاسد وی شمرده اند، «نوریان مر نوریان را جاذب اند»
مورخان در اصل و شهر وی اختلاف نموده اند. برخی گفته اند، وی از اهل نیشابور، در خطة خراسان بود. مرو و طالقان و ری نیز گفته اند.
مورخان و محدثان از وی گفتگو نموده و وی را از جمله دروغگویان جعال و حیله گران شعبده باز به شمار آورده اند.وی صوفی می نمود و مدعی دانستن همة علوم بود – حال آنکه هیچ علمی را نمی دانست – و به رنگهای مختلف درمی آمد، یعنی نزد شیعه تشیع می نمود و نزد اهل تسنن و جماعت سنی بودن، از ناحیه مقدسه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه توقیعی در لعن و بیزاری از وی صادر گردید.
با این وصف، تعجبی نیست که بر برخی از افراد شیعه امر مشتبه گردد. آنهادر مدح وی مبالغه نمودند و از زشتکاری ها و انحرافات وی و از آنچه در ذم او وارد گردیده و توقیعاتی که در لعن و برائت وی صادر شده، غفلت ورزیدند.
از جمله انحراف وی آنکه: او به حول معتقد بود، یعنی مدعی بود که خدای تعالی در او حول نموده است ! بر هیمن مبنا ادعای الوهیت و ربوبیت می نمود!
یک بار به شهر قم – در ایران – رفته ادعا نمود که فرستاده حضرت مهدی علیه السلام و وکیل آن بزرگوار است ولی مردم او را به خواری و سبکی راندند.
شیخ بهائی در کشکول چنین فرماید:
»حسین بن منصور حلاج کسی است که اهل بغداد بر مباح بودن خون وی اجماع نمودند با حضور خود او نوشته ای تهیه کرده در آن به انحراف وی شهادت دادند. آن را یکایک امضا می نمودند و او می گفت:
»از خدا بترسید از اینکه خون مرا بریزید» این کلمه را دائماً تکرار می نمود و آنان نیز همچنان به نوشتن ادامه می دادند.
آنگاه فرمان دستگیری وی صادر شد. وی را به زندان بردند. مقتدر عباسی امر کرد او را به رئیس پلیس تحویل دهند که به وی هزار ضربه تازیانه بزند تا بمیرد. اگر نمرد هزار تازیانه دیگر بر او وارد کند تا بمیرد. سپس او را گردن بزند.
او را به باب الطاق آوردند. آنجا که گروه کثیری از مردم جمع شده بودند تا ا و را تماشا کنند. به وی هزار تازیانه زدند بعد دست و پای او را قطع کردند و سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند و سرش را بر روی پل نصب نمودند این کار در سال 309 ق. واقع شد.»